اتمیزه شدن مردم برای هیچ جامعهای خوب نیست. اما نه اینکه اصلا خوب نیست. چرا که در جوهره هر امر نامطلوبی جنبه مطلوبی هم نهفته است که نیازمند کشف و در صورت لزوم قابل بهرهبرداری بهینه است.
اتمیزه شدن انسانها از خصوصیات جوامع مدرن است که در آن اصل بر منفعت شخصی و حقوق شخصی است و برخلاف جوامع کلاسیک که منافع جمع در آن بر منفعت فرد غالب بود، در اینجا کمتر کسی به منفعت جمعی میاندیشد و به قول معروف هرکس پی کار و نان خویش است. اما به تجربه ثابت شده است که با توجه به پیچیدگیهای زندگی مدرن رفتن به دنبال کار و نان خویش در اینگونه جوامع برخلاف جوامع سنتی چندان آسان نیست و شخص درون روابط پیچیده حقوقی متعددی چنان قرار میگیرد که لاجرم باید برای حل و فصل آنها تن به تشکلگرایی بدهد وگرنه کلاهش پس معرکه می افتد. لذا در جوامع مدرن سیستمهای معینی از سوی صاحبان تخصصهای گوناگون به نمایندگی از سوی مردم تشکیل میشوند که به صورت نهادهای صنفی، مدنی و یا سیاسی در درون سیستم وسیعتری که سیستم حکومتی باشد بر اساس موازین حقوقی و قانونی ناظر بر این تشکلها به انجام وظایفی که از سوی مردم و به نمایندگی از آنها بر عهده میگیرند اقدام مینمایند. یعنی فرد به جهت نیاز فردی خویش لاجرم به جمع میپیوندد و اینگونه جامعه اتمیزه به جامعه متشکل بدل میشود. یعنی خاستگاه اصلی تشکلگرایی علاقمندیهای اجتماعی نیست، بلکه اجبارهای خود اتمیزاسیون مدرن است. هرچند علاقمندیهای اجتماعی هم جای وسیعی در جامعه مدرن دارند ولی از آنجا که تشکلهای مربوط به این نوع از علاقمندیها و اهداف آنها مورد نظر نگارنده در این بحث نیست، لذا بدان نمیپردازم. این نوع اتمیزاسیون، یعنی تشکلگرایی از سر اجبارهای اتمیزاسیون، را من اتمیزاسیون مثبت مینامم.
اتمیزاسیون مثبت آدمها اساسا چیز بدی نیست. چرا که به انسان فرصت میدهد که از حقوق فردی خود پاسداری کند و شعار « حق من کو؟» را پاس بدارد. این اتمیزاسیون زمانی بد است که امور بر پایهای بچرخند که مانع تحقق منافع فردی افراد جامعه شوند و امکان شکلگیری نهادهای جامعه مدنی اعم از نهادهای مدنی و صنفی و سیاسی هم متوقف شود. طبیعی است که در این صورت اتمیزاسیون بد است و افراد جامعه باید تلاش کنند که از این وضعیت خارج شوند تا بتوانند منافع فردی خود را تامین کنند. این حالت دوم در جوامع سنتی امروز و بخصوص جوامع در حال گذار به مدرنیته که در آنها حکومتها با توسل به قوه قهریه مانع متشکل شدن افراد همسود در تشکلهای یاد شده میگردند اتفاق میافتد. اما این نوع از اتمیزاسیون با توجه به اینکه نمیتواند در دگردیسی نهایی به نهادهای جمعی همسود راه ببرد لذا نمیتواند در روالی سیال و قانونمند که در آن حقوق فردی پاس داشته میشود، به حرکت در بیاید و از اینجا ناهماهنگیها و حتی ناهنجاریهایی بروز میکنند که نهایتا به آسیب دیدن بخشهای مختلفی از مردم در مواجهه با قدرت سیاسی منجر میشود و نهایت آن سرخوردگی و دلسردی مردم از تشکلگرایی و بازگشت به اتمیزاسیونی است که من آنرا اتمیزاسیون منفی نام مینهم. این نوع از اتمیزاسیون که ناشی از ناامیدی و سرخوردگی است بسیار بد است ولی هنوز نه آن اندازه بد که نتوان جوهره مثبت درونی آنرا کشف کرد. اتمیزاسیون موجود در جامعه ایرانیان هم در داخل و هم در خارج از کشور با اندکی تفاوت در ماتریالهای پدید آورنده آن از همین قماش است. شما دیدید که ایرانیان خارج از کشور علیرغم سود مشترکشان در رهاسازی میهن مشترکشان از دست مافیای حاکم حاضر به تحزب و تشکل نیستند هرچند منعی بر سر راه آنها از این منظر در خارج از کشور و بخصوص در دنیای آزاد وجود ندارد.
سرخوردگی سیاسی و ناامیدی مادر اتمیزاسیون منفی است. سرخوردگی سیاسی زمانی محصول بیکفایتی سیاسی نهادهای سیاسی است که این حالت متاسفانه در میان اپوزیسیون خارج نشین بسیار شایع است، و زمانی محصول بنبستهای سیاسی است که در دراز مدت مانع از خلاقیت فکری در خردورزی سیاسی میشود وبه ناامیدی منتهی میگردد.
بطور مثال در جوامعی مثل جامعه ایران که اتمیزاسیون منفی در آن محصول سرخوردگی سیاسی است هرچند خود اتمیزاسیون ذاتا عنصر مثبتی در مبارزه با رژیمی که مانع تشکلگرایی میشود نیست اما از سوی دیگر یک هسته مثبت را در دل نهان دارد که ذیلا توضیح خواهم داد.
طبعا ایجاد تشکلهای مخفی سیاسی در جوامع استبداد زده خالی از خطر نیست و درصورت لو رفتن هر یک از این تشکلها احتمال ایجاد خطر برخورد حکومتهای خودکامه با تعداد بیشتری از افراد، بسته به وسعت تشکل همیشه وجود دارد. لذا در اینگونه جوامع که در آنها اتمیزاسیون منفی حاکم است باید کوشید که این هسته مثبت را کشف و هدایت نمود تا خود اتمیزاسیون منفی، یعنی فردیت بی اعتماد به دیگری، در همان حالت بیاعتمادی بدون اینکه تلاشی برای تغییر آن وضعیت صورت گیرد به حالت فعال درآمده و برای گذار از حاکمیت خودکامه به آزادی و دموکراسی مورد استفاده قرار گیرد. بی اعتمادی اساسا مبنای حرکت خردمندانه است و امری رایج در جوامعی که انسانها خردمندانه حساب سود و زیان فردی خویش را میکنند. تلاش برای برگرداندن این بی اعتمادی به اعتماد مثلاً سال ۵۷ به باور نگارنده انتظاری دور از دسترس است. اما سرخوردگی خود مصیبت بزرگتری است که باید قبل از هر چیز بدان شوک سرزندگی داد و این امکانپذیر است.
حسن اتمیزاسیون منفی در این است که در آن کسی با کسان دیگری در ارتباط نیست که مجبور شود تحت شرایطی آنها را به رژیی که با آن درگیر است بشناساند و در صورت گرفتاری هر یکنفر فقط آن یکنفر آسیب میبیند و طبعا دیگران در سلامت میمانند. اما اجازه بدهید قبل از اینکه درباره آن شوک سرزندگی صحبت کنم به یک مورد دیگر هم اشاره داشته باشم.
اینجا در اتمیزاسیون منفی فعال شده هنوز یک نقص بزرگ و اساسی برای رسیدن به هدف وجود دارد و آن اینکه مبارزه برای گذار از یک رژیم خودکامه تنها با مبارزه فردی امکانپذیر نیست. امکان گذار حتی بطریق آنچه که تشکلهای کوچک مسلحانه دهه پنجاه مثل مجاهدین و فداییان و غیره مستقل از دیگران و مخفیانه اقدام به جنگ مسلحانه در گروههای کوچک با رژیم کردند هم در عمل غیر ممکن است. هم غیر ممکن و هم بد نتیجه و هم بشدت خطرناک است.
حال می رسیم به اینکه پس چگونه میتوان از اتمیزاسیون منفی به نفع مبارزه برای گذار از خودکامگی استفاده بهینه نمود و پیشنیازهای چنین استفادهای کدامند؟
در عصر ما که عصر اینترنت است نیازی به داشتن ارتباطات مستقیم و رو در رو ضرورتی ندارد. اما از سوی دیگر سلطه نظامهای خود کامه بر اینترنت و فضاهای مجازی وضعیت این فضاها را به همان اندازه تشکلهای عینی رو در رو و بلکه بیشتر،خطرناک میکند. جاهایی مثل تلگرام و اینستا و غیره جای تشکل زدن نیستند و این مکانها را به هیچ وجه نمیتوان برای مبارزه جمعی مورد استفاده قرار داد. اصلا وقتی مبارزه فردی باشد چه نیازی به فضاهای جمعی واقعی و یا مجازی وجود دارد؟ در یک جامعه گرفتار اتمیزاسیون منفی باید قید اینها را بکلی زد.
پس چه باید کرد و چگونه؟
قبل از پاسخ دادن به سوال بالا یعنی « پس چه باید کرد؟», ابتدا باید با این سوال پاسخ داد که چرا باید رژیم خودکامه را برانداخت؟ هرکس منفرد یا اتمیزهای باید این سوال را از خود بکند و صادقانه بخود پاسخ بدهد. اما تجربتا دیده شده است که بسیاری از کسانیکه مایل به برافتادن یک رژیم خودکامه هستند و یا حتی در این زمینه فعالند نمیتوانند جواب کاملی به این سوال بدهند. آنها غالبا با گفتن اینکه «همه بدبختیهای ما از این رژیم است» پاسخ خود را تمام شده تلقی میکنند، در حالیکه اگر گفته شود « خوب اگر این رژیم بر افتد و رژیم دیگری با همین خصوصیات اما با آدمهای متفاوت بر سر کار آیند آنگاه که چیزی عوض نمیشود، پس چرا بی جهت زحمت برانداختن این رژیم را بخود میدهید؟» جواب منطقی برای دادن ندارند. بله همین اتفاق قطعا میتواند بیفتد و حتی وضعیت بدتر شود. مگر در سال ۵۷ همین اتفاق نیفتاد؟ پس یک آدم اتمیزه که خواهان برافتادن یک رژیم خودکامه است برای اقدام انفرادی برای براندازی باید مطمئن شود که بخاطریک آلترناتیو بهتر که امری آنجا نهاده است دارد مبارزه میکند و نه اینکه برای چیزی نامعلوم و تنها از سر خشم. چرا که مبارزه از سر خشم همانقدر مضر است که عدم مبارزه برای گذار از یک رژیم خودکامه.
پس برای بکارگیری انرژی نهفته در اتمیزاسیون منفی باید ابتدا یک آلترناتیو قدرتمند که بتواند اعتماد میلیونها انسان اتمیزه را به خود جلب کند وجود عینی و آنجا نهادهای داشته باشد که پاسخگوی سوال فوق گردد. به این ترتیب ذهن انسان اتمیزه این پاسخ را به او میدهد که من برای این مبارزه میکنم که این رژیم برود و فلان آلترناتیو که من میپسندم و میدانم که میتواند مرا به زندگی بهتری برساند، به قدرت برسد. این همان شوک سرزندگی است.
خوب همانطور که می بینیم اینجا وظیفه نه به انسان اتمیزه شده که به طبقه سیاسی مدعی حزبیت سیاسی برمیگردد که ابتدا باید آلترناتیو بودن خود را در ذهن انسان اتمیزه شده بکارد. اگر نتوان چنین آلترناتیوی ایجاد کرد طبعا هم نمیتوان از انرژی انسان اتمیزه شده تحت فشار رژیمهای خودکامه استفاده بهینه کرد. البته میتوان همانطور که بسیاری از تشکلهای پراکنده فعلی مخالف رژیم هستند منتظر بود تا انسانهای اتمیزه شده خود به خود به هم بپیوندند و رژیم را بر بیاندازند تا این حضرات بیایند و حکومت تشکیل دهند. خوب اینهم برای خودش خواب خوشی است. اما انسان اتمیزه شده از نوع منفی آن که اکثریت قریب به اتفاق مردم امروز ما در چنین وضعیتی هستند، این خوابها را تعبیر نمیکنند. لذا کسانیکه مردم را به خیابان فرا میخوانند و یا آنها را به بد و بیراه میبندند که چرا نشستهاید و به پا نمیخیزید، به باور نگارنده در سلامت عقلشان باید تردید کرد. به پا خواستن تشکل میخواهد و تشکل باید عینی، موجود و قدرتمند باشد که بتواند مردم را سازماندهی کند. در هیچ جای دنیا آدمهای منفرد سرخورده بدون سازماندهی ذهنی و عینی بپا نمیخیزند و اگر تعداد اندکی هم بپا خواستند دیگران به آنها نمیپیوندند چونکه پاسخ این سوال را نمیتوانند پیدا کنند که: خوب این رژیم برود بعدش کدام رژیم میخواهد بیاید؟
لذا هرگونه اتمیزه شدن حتی اتمیزه شدن منفی باز در جوهره خود انرژی همبستگی پنهانی دارد که در مثال ما برای استخراج آن ابزار قدرتمندی همچون یک آلترناتیو فراگیر ملی لازم است که از همه اقوام در آن نمایندگانی وجود داشته باشند و« نقشه راه گذار » دقیقی را تنظیم کنند و آنرا قدم به قدم به اطلاع عموم برسانند و در کنار آن چشمانداز سیاسی و حقوقی آینده کشور را دقیقا تنظیم و به مردم اعلام کنند که درصورتیکه مردم این رژیم را مطابق این برنامه ساقط کنند ما حکومتی با این مشخصات کلی را برای آینده آنها طراحی کردهایم که مثلاً شبیه حکومت آلمان یا آمریکا یا نروژ و یا هر جای مفروض دیگری خواهد بود.
طبیعی است که چنین آلترناتیو فعالی ابدا نمیتواند در داخل کشور مستقر باشد و طبعا دارای دو بخش مرکزیت داخلی و خارجی خواهد بود که شرح وظایف و نحوه عملکرد آنها در حوصله این مطلب نیست.
پس بیجهت تکرار نکنیم که مردم اتمیزه هستند و نمیتوان کاری کرد. خیر اگر شما پاسخهای لازم را در اختیار آنها قرار دهید آنها در عین اتمیزه بودن بطور تک تک اما میلیونی و مطابق برنامه و بدون هیچگونه خطر جدی به میدان میآیند و این گذار حتما محقق میشود. کافی است آنها بدانند که یک تشکل قدرتمند و فراگیر وجود دارد که آنان را از خطر جنگ داخلی و تجاوز خارجی مصون میدارد و آزادی و رفاه آنان را تامین میکند و کرامت آسیب دیده آنان را ترمیم مینماید و کشورشان را برای آنها و فرزندانشان با کمک خود آنان آباد میکند. این مبارزه بسیار شبیه به یک جنگ تن به تن میان آحاد ملت و رژیم مافیای حاکم در همه عرصههای زندگی خواهد بود. این آلترناتیو به جای شعار دادن به مردم روشهای این جنگ تن به تن را در کلیه عرصههای حیات فردی، اجتماعی و سیاسی آموزش میدهد و بر نحوه اجرای عملی آن نظارت میکند و از این طریق تاکتیکها و ساباستراتژیها را طراحی و پیش میبرد و به نهادی در قلب و ذهن مردم و به آرزویی در چشمانداز مردم اتمیزه بدل میشود. در پایان این مبارزه، آدمهای اتمیزه منفی امروز قطعا کشورشان را باز میگیرند. آنها اگر امروز با وجود همه نفراتشان از حاکمیت مافیا برای براندازی آن قیام نمیکنند علت آن ساده و روشن است. آنها سازماندهی تحت لوای یک آلترناتیو سیاسی فراگیر و قابل اعتماد را کم دارند.