ایندیپندنت فارسی - امیر طاهری
در نمایشهای سنتی ژاپن، تئاتر کابوکی، یک بازیگر با تعویض ماسک در نقشهای متفاوت و متضاد ظاهر میشود: ماسک خندان جای خود را به ماسک عبوس میسپارد و بالعکس. اما داستان نمایش و هنرپیشه مجری آن همانند که بودند. نسخه سیاسی این نمایش را در انتخابات هفته پیش در جمهوری اسلامی در ایران دیدیم: ماسک عبوس جلو صحنه آمد و ماسک خندان یواشکی ناپدید شد.
این بازی، البته، در جمهوری اسلامی بیسابقه نیست. خود آیتالله خمینی، بنیانگذار این تئاتر مرگبار، از هر دو ماسک بهره میگرفت. مثلا چند هفته پس از نخستین موج اعدامها و بگیر و ببندهای غیرقانونی، ماسک عبوس را کنار زد و ماسک خندان را با فرمان هشت مادهای خود به چهره گرفت. در آن زمان، بعضی «ایرانشناسان» غربی از «گردش انقلاب بهسوی لیبرالیسم» سخن گفتند. ظهور حجتالاسلام محمد خاتمی بهعنوان رئیس جمهوری نیز نمونهای از تعویض ماسک بود. در آن زمان گروه «ایرانشناسان» فرانسوی کتاب «ترمیدور در ایران» را منتشر کردند، با این تز که انقلاب اسلامی بهسوی ثبات و گشایش سیاسی و اجتماعی خواهد رفت. یکی از نویسندگان آن کتاب، خانم فریبا عادلخواه، اکنون یکی از گروگانهای جمهوری اسلامی است.
نکته جالب اینجاست که بسیاری از ایرانیان و «ایرانشناسان» برای مدتی چنین دراز فریب این بازی تعویض ماسک را خوردهاند و با صحبت از «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان» کوشیدهاند تا عذری برای خوشبینی نسبت به آینده این رژیم بیایند. اما در تمام این سالها نمایشنامه همان و هنرپیشه همان بوده است. مسلک و مرامی که جمهوری اسلامی براساس آن شکل گرفته است، به هیچ روی قادر نیست چیزی جز آنچه در این چهار دهه دیدهایم عرضه کند. این رژیم براساس سرکوب سیاسی و اجتماعی در داخل، رشوه اجتماعی و رانتخواری برای هوادارانش، و ماجراجویی همراه با عقبنشینی در صحنه سیاست خارجی شکل گرفته است. نویسندگان «ترمیدور در ایران» هم خود را فریب میدادند و هم خوانندگان کتابشان را. جمهوری اسلامی نمیتواند عرضهکننده آزادی باشد، زیرا دین، هر دینی، تنها با ترسیم خطوط قرمز در همه زمینهها، شکل میگیرد. این خطوط قرمز را در فقه اسلامی «حدود» مینامند. شما اگر میخواهید گل بخرید، به دکان قصابی نمیروید. به عبارت دیگر، از دین نباید آنچه را نمیتواند بدهد، طلب کرد.
این بدان معنا نیست که دین خوب است یا بد، لازم است یا نه. پاسخ این پرسشها فقط در چارچوب فردی و تصمیم مومنان معنا خواهد داشت. آنچه اهمیت دارد، این است که کشاندن دین به سیاست، بهویژه در شکل مسخشده و التقاطی آن در جمهوری اسلامی، هم به زیان دین است و هم به زیان سیاست و سرانجام، فاجعهآفرین.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
در «انتخابات» هفته پیش شاهد تعویض ماسک بودیم. اما آیا میتوان گفت که این انتخابات کاملا پوچ و بیمعنا بود؟
پاسخ محتاطانه ما میتواند «نه» باشد- به سه دلیل. نخست، این «انتخابات» نشان داد که مردم ایران حتی در بدترین شرایط میتوانند نارضایتی خود را از نظام کنونی و مسیری که در پیش گرفته است، ابراز کنند. بیآنکه وارد گمانهزنی درباره درصد رایدهندگان شویم، میتوان گفت که حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، ببخشید اخیرا آیتالله، با پایینترین درصد آراء در چهار دهه گذشته وارد خیابان پاستور میشود. در واقع اگر درصد تحریمکنندگان و آراء باطله را جمع کنیم، میتوان گفت که پایگاه «انتخاباتی» رژیم اکنون چیزی در حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد از کل رایدهندگان نیست. این ریزش آراء ضربهای است مهم به مشروعیت نظام که سالهاست به دلایل مختلف رو به کاهش بوده است.
دلیل دوم برای اهمیت تعویض ماسک در هفته گذشته، سقوط کامل «اصلاحطلبان» بود. این سقوط به «اصلاحطلبان» امکان میدهد که در باورها و مواضع سیاسی خود تجدید نظر کنند. یک گروه، مانند محمد خاتمی و مهدی کروبی، آشکارا تغییر موضع میدهند و با اشاره «استاد ازل» در صف قرار میگیرند. یک گروه دیگر، به احتمال قوی، سرخورده از کل ماجرا، یا خانهنشین میشوند و یا در پی شکل دادن به ماسکهای خیالی دیگر میروند. اما یک گروه سوم، امیدواریم اکثریت، ممکن است به این نتیجه برسند که نظام کنونی به هیچ روی اصلاحپذیر در جهت خواستههای آنان نیست. البته اصلاح میتواند هم در جهت مثبت باشد و هم در جهت منفی. ظهور آقای رئیسی بهعنوان رئیس جمهوری نوعی اصلاح است- اصلاح در جهت منفی. شاید به همین سبب است که آقای عبدالناصر همتی، یکی از هفت کوتوله نامزد ریاست، میگوید: رئیسی هم اصلاحطلب است!
دلیل سوم برای اهمیت «انتخابات» هفته پیش، قرار دادن نیروهای مخالف نظام کنونی، هم در داخل و هم در خارج، در برابر این پرسش کلیدی است: چگونه میتوان نظامی را که هم خود و هم کشور را به بنبست کشانده است، تغییر دهیم. شعارهای هیجانانگیز مانند «براندازی» یا «فروپاشی» تنها یک پاسخ احساساتی عرضه میکنند. آنچه لازم داریم، یک پاسخ عقلانی، منطقی و کارآمد است. این پاسخ را تنها میتوان در چارچوب کلاسیک سیاستهای ملی شکل داد. ملتها از حداقل توافقها بر سر چند ارزش اساسی، تشکیل میشوند.
از آنجا که پیروان آقای خمینی اصولا اعتقادی به وجود چیزی به نام «ملت ایران» ندارند، نباید از آنان انتظار داشت که در تعیین این ارزشهای اساسی شرکت کنند. اما راه برای شرکت همه نیروهای دیگر، ازجمله بسیاری از «اصلاحطلبان» و دیگر سرخوردگان از تجربه خمینیگرایی باز است.
دستور کار آقای رئیسی، احتمالا زیر نظارت شبکه مافیایی سیاسی-اقتصادی که اهرمهای اصلی قدرت دولتی را در اختیار دارد، روشن است. هدف این دستور کار تثبیت نظامی است که براساس سرکوب سیاسی و اجتماعی و فساد نهادی شکل گرفته است. این نظام، اکنون، در اثر سقوط اقتصادی، تحریمهای دردناک و خشم روزافزون تودهای، با حادترین بحران تاریخ خود روبهرو است- غریقی است که برای نجات خود دست در هر گیاهی میزند.
در این شرایط، یک خطر بزرگ، پذیرفتن تحتالحمایگی قدرتهای بزرگ است.
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، نخستین رهبر خارجی بود که «انتخاب» آیتالله رئیسی را تبریک گفت. چند ساعت بعد، سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، ابراز امیدواری کرد که جمهوری اسلامی «کنوانسیون حقوقی خزر» را بهسرعت به تصویب نهایی برساند. در دیدار پوتین با جو بایدن، رئیس جمهوری ایالات متحده، مساله ایران مطرح شد. پوتین پیشنهاد کرد که آمریکا تحریمهای وضعشده ازسوی واشینگتن را تعدیل کند. در عوض، روسیه رهبران جمهوری اسلامی را به اتخاذ روشهای معقول و معتدل در صحنه منطقهای تشویق خواهد کرد. در این چارچوب، رویای آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، برای «گردش به شرق» تحقق خواهد یافت.
از سوی دیگر، چین نیز خواستار تسریع مذاکرات در زمینه همکاریهای درازمدت است. «بچههای نیویورک» توانستند هم در این زمینه و هم در زمینه «کنوانسیون خزر» از نهاییشدن توافقها جلوگیری کنند تا امیدشان به تغییر سیاست ایالات متحده به تحقق بپیوندد. اما اکنون که «بچههای نیویورک» رفتهاند و «بچههای مسکو» آمدهاند، بعید است که پوتین یا شی جین پینگ حاضر باشند چندین سال انتظار برای تحمیل نفوذشان در ایران را بپذیرند.
مشکل بزرگ در این سناریو نیاز مبرم، فوری و روزافزون جمهوری اسلامی به پول نقد است، درحالیکه نه روسیه و نه چین حاضرند حتی یک شاهی کمک کنند. بنابراین پول مورد نیاز تنها میتواند از داراییهای توقیفشده ایران، ازجمله در چین و هند، و یا از کمکهای «خیرخواهانه» ایالات متحده و اتحادیه اروپا بیاید. بدینسان، آیتالله-رئیس جمهوری مانند حجتالاسلام پیش از او، با معمای «برجام» روبهرو است. بدون نوعی توافق بر سر «برجام» نه روسیه و نه چین حاضر خواهند بود که روی یک نظام بحرانزده و مشروعیتباخته شرطبندی کنند.
مشکل، از دید آقایان خامنهای و رئیسی، این است که بایدن اکنون خواستار بازنویسی «برجام» است، بهشکلی که بعضی تحریمهای علمی، تکنولوژیک و بازرگانی، جنبه دائمی پیدا کنند. نسخه اصلی «برجام» که «بچههای نیویورک» پذیرفتند، ایران را در چندین زمینه مهم علمی و بازرگانی بهصورت تحتالحمایه آمریکا و متحدانش درمیآورد. اکنون، بایدن خواستار تقویت و توسعه این تحتالحمایگی است. بدینسان، جالب خواهد بود اگر آقایان خامنهای و رئیسی که از «آتشزدن برجام» سخن میگفتند، اکنون نوعی حادتر از تحتالحمایگی را بپذیرند- یک تحتالحمایگی مثلث آمریکا، روسیه و چین.
در سده نوزدهم، قدرتهای بزرگ آن زمان، انگلستان، فرانسه، روسیه و ژاپن، همین نوع تحتالحمایگی را به چین بحرانزده تحمیل کردند. برای آنان چین لاشهای بود که میتوانست کرکسهای گوناگون را به ضیافت دعوت کند.
آیا جمهوری اسلامی، سرانجام، ایران را به همان سرنوشت دچار خواهد کرد؟ همانطور که بارها گفتهایم، تنها مردم ایران هستند که این پرسش را با یک «نه» محکمتر از نه به «انتخابات» خجالتآور پاسخ دهند: نه به برجام نو، نه به کنوانسیون خزر، نه به طرح تسلط چین بر اقتصاد ایران.