در دهه ۹۰ میلادی سپاه با اعزام تعدادی از واحدهای خود به سودان، آموزش تروریستهای مصری، مغربی و الجزایری را بر عهده گرفت
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
پیش از به تخت نشستن خمینی، روحانیت سنتی ایران به شدت با اهل سنت در تعارض و مخالفت بودند؛ این مخالفت از دعوای سقیفه بنی ساعده شروع شده و با لهیب سرکش انقلاب بالا گرفته بود؛ اما رژیم اسلامی پس از آنکه خمینی در ماههای بعد از پیروزی انقلاب در را به روی انقلابیهایی که بعد از مرگ عبدالناصر یتیم مانده بودند و قذافیها و صدامها و اسدها نتوانسته بودند جای خالی زعیم (لقب ناصر بین تودهها) را پر کنند، چهارتاق باز کرد، حداقل در برخورد با سنیهای غیرایرانی بهویژه انقلابیهایشان آغوش گشود و در نخستین نشست سازمانهای آزادیبخش و انقلابی، ۳۲ سازمان شرکت کردند. در اینجا ضروری است که به این نشست مهم نگاهی داشته باشیم.
سودابه خانم آزادیبخش
تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست خانم سودابه سدیفی، همسر سابق آقای غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی صدر و مترجم خمینی در پاریس، تشکیل شد. (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد اما با عزل بنی صدر او را دستگیر کردند .البته او خیلی زود توبهنامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند)
دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا ایجاد شد؛ اما کاملا طبیعی بود که چنین ادارهای با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل خانم سدیفی سازگار نباشد. چنین شد که با تاسیس سپاه سپاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز با اختیارات کامل سفیر سیار این تشکیلات و مسئول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
نخستین نشست این سازمانها که در بین آنها هم سازمان آزادیبخش فلسطین حضور داشت، هم جبهه فطانی تایلند، هم سازمان انقلاب اسلامی در جزیرهالعرب و هم حزب الدعوه عراق و...، در زمستان سال ۱۳۵۸ در جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برگزار شد اما به مرور از تعداد سازمانهایی که از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش از نعمات انقلاب اسلامی بهره میبردند، کم و کمتر شد تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰ شمسی، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص داشتند و در مواردی امکانات آموزش افرادشان در ایران فراهم بود.
در این میان با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یک سو به آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین مشغول شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهایی پرداخت که در کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه عربستان، کویت و بحرین قصد آشوب و انقلاب داشتند؛ اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمده بودند، چیزی به جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین به جا نماند.
ایاد سعید ثابت، یکی از برجستهترین مخالفان صدام حسین که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه مینویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ تن بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریع به جبهه رفتیم اما تنها یک ماه دوام آوردیم چون هر روز برای ما بامبول تازهای درست میکردند. مثلا یک روز میگفتند افراد شما ایستاده ادرار میکنند و خود را نمیشویند. هرچه میگفتیم برادران، اینها در جبهه جنگاند، به گوش آنها نمیرفت. روز دیگر میگفتند چرا بچههای شما شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت پاسور بازی میکنند. میگفتیم آقاجان درعراق رسم است در ساعت بیکاری مردم سر سلامتی پاسور یا تخته میزنند، اما آنها میگفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچههای ما را که دعای توسل میخوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامریی شوند خراب میکنید و عراقیها بچههای ما را هنگام جنگ میبینند و آنها را هدف قرار میدهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفتتیر کشیدم و گفتم کله پدرتان، ما برمیگردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی (رئیس درگذشته قوه قضاییه) و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه (که به عراق رفت تا جانشین سیستانی شود اما دست اجل او را نزد شاهرودی برد که او هم همان آرزو را داشت) به آقای خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی با نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقیهای مخالف را زیر یک چتر گرد آورد. خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیقدوست و محسن رضایی و رحیم صفوی و... را صدا زد که کمک کنید عراقیهای معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.
به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شدند و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. شاهرودی مقام سخنگویی را تا دوسال بعد عهده دارشد تا آنکه بعد از وفات خمینی، شاهرودی به اصل ایرانی خود بازگشت و از خدمه ولی فقیه ثانی شد. همین آقای هادی العامری (وکیل و وزیر بعدی در عراق و رهبر سازمان بدر، جدا شده از عمار حکیم ) نیز به عنوان فرمانده شبه نظامیان مجلس اعلا یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه را آغاز کرد. بنابراین نخستین مجموعهای که مستقیم زیر چتر سپاه رفت، شبهنظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها به عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، نام «سپاه بدر» به آنها اطلاق شد. با این همه تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود را برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران به دست آورد.
علیاکبر محتشميپور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزب الله را علم کند. حزب الله بهحق فرزند دستآموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه در لبنان بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو داشت.
بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۹۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فواد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف) سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزشدیده و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شده است، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم دارند. سپاه در عین حال در آموزش و تسلیح شماری از گروهکهای فلسطینی جدا شده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.
در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی سپاه با اعزام تعدادی از واحدهای خود به سودان، آموزش تروریستهای مصری و مغربی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون ستاد مشترک، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بنلادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت. در این حال سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزشدیده (بعضا در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمعآوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن به ویژه در عراق، در دهه ۸۰ فعالیت خود را با امکاناتی محدود آغاز کرد اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیتالله خمینی، با ماموریتهای جدید -از جمله تصفیه و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبهروز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفراتی زبده و پرتوان، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شدند.
دنیای اسلام ناب در دو وجه
درست مثل رایش سوم، فلسفه رایش هزار ساله بر پایه تبعیض نژادی و مذهبی استوار است. تنها پیروان اسلام انقلابی ناب محمدی در این نوع تفکر حق حیات دارند. چنین است که میبینیم روزبهروز اسلام طالبانی ولایت فقیهی به اسلام طالبانی ملاعمری نزدیکتر میشود. امروز رایش هزار ساله الظواهری و ملاهای طالبان سلفیهای سنی در پاکستان و افغانستان و غزه و یمن و سومالی را یاری میدهد و نفرت از غرب، بیزاری از تمدن و فرهنگ غرب و اولویت بخشیدن به نابودی و مرگ را به عنوان هدف غایی زندگی در اندیشه نسل جوان حک میکنند. نفی ارزشهای انسانی و در راس همه آنها عشق و دوستی، منع بهرهمندی اتباع از لذایذ دنیوی و جایز دانستن همه لذایذِ مشروع و حرام برای خود از جمله اصول بنیادین بساطی است که در دارالایمان غزه و جنوب بیروت و وزیرستان پاکستان و بخشهایی از افغانستان و البته در امالقرای دارالخلافه طهران (با دسته!) از ۳۱ سال پیش برپا شده است. در باب هر یک از این احکام در دو وجه شیعه علوی ولایی و سلفی جهادی ملاعمری مثالهایی میآورم.
۱ـ در دارالایمان غزه، حکومت غیرقانونی حماس با برقراری قوانین اسلامی به جداسازی دختران و پسران در مدارس و دانشگاهها پرداخته است، نشستن پسران و دختران کنار هم در کافهها، اتوبوس و اماکن عمومی را غیرقانونی اعلام کردهاند و زنان در تابستان حق استفاده از دریا با لباس شنا را ندارند. در جشنهای میلاد مسیح و سال نو، هتلها موظفاند موسیقی شاد و رقص پخش نکنند. اگر زنی را در حال قلیان کشیدن ببینند بلافاصله دستگیرش میکنند و حجاب عملا نه فقط برای زنان مسلمان بلکه برای مسیحیان نیز به مرور اجباری میشود.
در این حال خانواده رهبران حماس از جمله خالد مشعل و محمود زهار و موسی مرزوق در دمشق و قاهره و بیروت در ویلاهایی آنچنانی از همه مواهب زندگی برخوردارند و فرزندانشان در لندن و لسآنجلس و شیکاگو و پاریس مجازند تا با دلارهای اهدایی ولی فقیه ـ نماد اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی- همه منهیات را انجام دهند.
در جنوب بیروت، حزبالله خاک مرگ بر سر ساکنان این بخش از بیروت و جنوب لبنان پاشیده، کافهها و شبکدهها را قبای اسلام پوشانده و عرضه مشروبات الکلی را ممنوع کرده است؛ در حالی که آقازادهها و خانمزادههای رهبران حزب در ویلاهای باشکوه بدون مشرفشان در صیدا و صور و مرجعیون با استخرهای خصوصی و زمین تنیس و... عشق دنیا را میکنند و مردان حزبالله با صیغههای ریز و درشت به لطف عطایای ولی امر مسلمانان جهان! به بهشت واقعی دست یافتهاند. مقتدی صدر که فتوای معروفش در باب صیغههای گروهی همچون سندی برای محکومیت او در دست است، طی سه سال و هفت ماه اقامت در ایران دو زن عقدی و موقت اختیار کرد. حال اگر یک پسر و دختر در نجف برای دیدن یکدیگر و لحظاتی گفتوگو به گوشه پارکی بروند یا در قبرستان وادی السلام قدم بزنند، آسمان به زمین میآید و کفر جهان را فرامیگیرد.
شیخ حسین نوری همدانی در ۸۶ سالگی دختر ۱۴ ساله عقد میکند و و آن یکی با ۸۴ سال سن به تجویز طبیب برای درمان پروستات خود یک دختر ۱۲ ساله هزاره افغان را از پدرش میخرد و سربازجوحسین شریعتمداری، نماینده خامنهای و مدیر روزنامه کیهان، با مجوز رسمی اصغر حجازی در باغچهاش در دماوند خشخاش ناب میکارد. آن وقت فقیه آستان ملک پاسبان مدعی میشود قحطی و گرانی و خشکسالی، علتش بیحجابی یا بدحجابی بانوان است. جلوی پسران و دختران را در خیابان میگیرند که به چه حقی کنار هم راه میروید یا چرا در یک اتومبیل نشستهاید. میهمانیهای شبانه مختلط ممنوع اعلام میشود؛ حتی اگر میهمانان همگی قوم و خویش و از یک فامیل و طایفه باشند اما فسق و فجور در شنیعترین اشکالش برای اهل ولایت فقیه مجاز است.
سید محمد آقا، اخوی رهبر جمهوری اسلامی، میتواند ماهی یک بار به دبی برود و از میهماننوازی مدیر سابق شرکت نفت در مجتمع پلازا با میزبانان روسی و قزاق و ازبک و... برخوردار شود اما وای به حال بیچارهای که از احباب نباشد و قوانین شرع و اسلام ناب را زیر پا بگذارد. آن سو هم افراد طالبان هر یک پسربچهای را اغلب از شیعیان و تاجیکها به اسارت گرفتهاند تا شبها بسترشان را گرم کنند و غرایز حیوانیشان را فرو نشانند.
در کردستان عراق، یکی از ملاهای سلفی پیرو بنلادن را دستگیر کردند. شماری از جوانان پسر و دختر پیروان او بودند و اعتراف کردند که حضرت ملا به تکتک آنها تجاوز میکرده با این توجیه که بهتر است شما را برای روزی که به دست دشمن میافتید آماده کنم؛ چون دشمن به شما رحم نخواهد کرد و بهتر است از هم اکنون به شما نشان دهم چه بلاهایی ممکن است سرتان بیاید! تلویزیون رسمی کردستان اعترافهای این جناب و قربانیان جوانش را پخش کرده است.
اسلام ناب در دو وجه محمدی ولایی و سلفی داعشی و القاعدهای و طالبانی تفکری انحرافی و ضدبشری است که باید بشریت یک صدا به مقابله با آن بپردازد. وجه سلفی تندیسهای بودای فرزانه را ویران میکند و وجه ولایی اثنیعشریاش، کمر به ویران کردن مزار کوروش و تخت جمشید و مقبره استر و مردخای بسته است. وجه سلفی سنی چهار هزار انسان را به لحظهای دود میکند و با فرواندازی دوقلوهای نیویورک هزاران هزار انسان را به عزا مینشاند و وجه ولایی آن ۱۶۰ خلبان عراقی را سر میبرد و هزاران شیعه و سنی و مسیحی و کرد و بلوچ و عرب و آذری و ترکمن و تالش و شیعه غیرولایی و بهائی و... را به قتل میرساند.
اینها هر دو نشات گرفته از یک گنداباند و تاسفآور روزگار انسانهایی است که از بوی عفن این گنداب نشئه میشوند. دنیا اگر به دنبال این باشد که با این دو وجه کریه سازش کند، حسابش ساخته است و جهان را به پیروان اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجهش خواهد باخت.
آقای خمینی بود که این غول بدقواره زشت دو سر را از شیشه بیرون آورد. مسئولیت ما ایرانیان نه در شیشه کردن دوباره این غول بلکه در خرد کردن مغزش، از همه جهانیان سنگینتر است. اگر ما در سال ۱۳۵۷ ذرهای هوشمندی به خرج داده بودیم، امروز خود و دیگران را به این بلای سهمناک گرفتار نمیکردیم. دکتر شاپور بختیار در ایران، دکتر نجیبالله در افغانستان ، دکتر ایاد علاوی در عراق و دکتر فؤاد سینیوره درلبنان دولتمداران متفکری بودند که میتوانستند مانع از سلطه اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی در کشورهایشان شوند اما وقتی ما با صبح صادقی روبهرو شدیم که آفتاب را معنا میکرد، به دنبال فجر کاذب و سجاده خون رفتیم.
او صبح صادق بود و ما مسحور
بر فجر کاذب اقتدا کردیم
اما اینک چشمها و گوشها باز شده است. علمداران اسلام انقلابی ناب فریاد مرگ بر خود را از هر سو میشنوند. عصر ولایت در دو وجه شیعه و سنی آن به سرعت به پایان خود نزدیک میشود. در فیلمهای سینمایی مصری قدیم قبل از دیدن واژه «النهایة» تصویری از بعد از «النهایة» میدیدیم. من این تصویر را میبینم؛ سرفرازی ملت ما و ملتهای منطقه و سرنگونی و ادباراهالی ولایت فقیه.