Wednesday, Nov 3, 2021

صفحه نخست » دو سوگواری، یکی شوریده و دیگری خسته‌دل، نقطه

sougvar.jpgدر چند هفته‌ی گذشته، دو آدم سرشناس ایرانی و شناخته‌ی شده جهان، چشم از دنیا فروبستند. یکی هشتاد و سه سال داشت و آن یکی نود سال. بلند زیستند، مادر هستی را سپاس. هر دو ناکام از این دنیا چشم بستند. یکی ناکام در راه بلندپروازیهای سیاسی‌اش ماند و دیگری، شعفِ دیدن جویش خرد، در ایرانی و ایرانی‌تبار را، به ناکامی سپرد و رفت. هر دو، انسان ایرانی زمان خود نبودند.

ابوالحسن بنی‌صدر، با مرگش، شوری در سوگوارانش دمید. سوگوارانی که به یاد ماه‌های پیش از انقلاب اسلامی افتادند. بر مخمل نرم خیال‌های خوش آن روزگاران، باز نشستند. از بین «صاحب آبرو» ‌های آن بهمن‌ماه یکدانه، در سوگ بهترین آنها نشستند. سرودند. خواندند. نوشتند. از دکتری که از غرب آمد و به غرب، نوای ناسازگاری را باز فرستاد گفتند. باز دلی بر دفتر «ستم شاهی» گشودند و طناب زنگ ایستاده‌ی برج افتخارات انقلاب را با هم به پایین کشیدند، آنگونه که همه شنیدیم؛ چه ستمی از شاه شد، و چه انقلابی راستین به ید روشنفکرانی چون بنی‌صدر در دوای این ستم، آگاهانه به میدان آمد. این بود حرف‌شان؛ بی آنکه بر آن خرده‌ای توان گرفت. سپس به وادی دیگری وارد شدند. وادی «نه» گفتن به قدرت! در این وادی نیز از بنی‌صدر گفتند و خاطرات نگاشتند و او را ستودند. بر او گریستند و رشادت او را، در گفتن نه به قدرت و استبداد، برای پشت کردن به کرسی ریاست جمهوری، و «گریختن» از برابر ملایان خونریز، یاد و ارج سپردند. او را بزرگ داشتند، که از زمان پناهندگی تا زمان مرگ بر سر ناسازگاری و ستیز با ملایان خونخوار باقی ماند. او را ستودند، چرا که او، در ایران نماند و دست در دست جلادان ننهاد و با آنها در سرکوب ملت ایران همداستان و هم‌سفره نشد. اینان سوگوارانی شوریده بودند. شوریده بر گوش‌های خفته‌‌ی امروز، که داستان ستم و انقلاب را از یاد برده بودند.

سوگواران آرامش دوستدار، خسته دلانی را ماندند. زیرا دوستدار هم دلی خسته داشت. شوریده‌ی چون بنی‌صدر و شریعتی نبود. از جنس شوریده‌های ملی-مذهبی هم نبود. نای‌اش و قواره‌اش برای اینکه سالها، یک جزوه را بارها بخواند و گاهی از سر و گاهی از ته و گاهی برعکس، نبودند. کمری راست برای ایستادن در کنار میکروفون‌ها و صداها و لذت دست زدن‌ها نداشت. تاب شنیدن فریاد‌های انقلابی و صلوات را هم نداشت. سیاست را گویی در درون می‌جوید و آب آنرا دور می‌انداخت. سیاست را برای آدم‌ها میخواست، نه اینکه آدم‌ها را برای سیاست! خاص‌ها را «دین‌خو» نامید و عوام را بی‌گناهانی که در پی این «دین‌خویان» می‌روند. دوستدار، بلد نبود، یاد نگرفت بگوید: «ملایان، دین‌کاران بدند و دیگران دینداران خوبند.». او گفت همه‌ی ما در تالابی که بدور ما می‌چرخد، آسوده نشسته‌ایم و خرد را چون آب روانی سواریم. او، از آنچه ابا داشت، دوری جست و نکرد، تا سالها برای توجیه گفته و کرده‌اش، زحمت خود و دیگران نشود. دوستدار، جرات کرد بگوید؛ انسان ایرانی، هزاران سال است که از همداستان تاریخی خودش، انسان غربی، دور شده و مانند او نمی‌اندیشد.

انسان زمان خود بودن

این وادی، که چه کسی انسان زمان خود است و چه کسی نیست، هر رهسپاری را خوش نمی‌آید. بسی، که از روز و شب این وادی بیزارند و حتی تاریخ را دستکاری می‌کنند تا گرفتار این وادی نشوند. چیست این والا‌ویژگی انسان زمان خود بودن؟ زمان انسان، کدام زمان است؟ زمانی‌ست از هزاران سال پیش تا به این امروز؟ زمان صد‌ سال پیش تا فرداهای نزدیک؟ زمان تقویم‌های خاک خورده و یا با جلدهای براق؟ چیست زمان خویش و چگونگی بودن در زمان خویش، چیست؟ آیا هر جای زمین، زمان خود را دارد؟ متکلمان به زبان‌ها، معتقدان به ادیان گوناگون، ماشین سوار و شتر‌سوار، آیا هر یک، زمان خود را دارند ودر آن میزیند؟

به هر روی، هرگونه تعریفی از «زمان خود» باز بیافرینیم یا بسازیم، تا «زمان خود» فهمیده شود، آنگاه که به رابطه‌ی انسان با زمان خود می‌رسیم، باید به دو سوی نگاه کرد و گفت: انسانی عقب‌تر از زمان خود و انسانی پیش‌تر از زمان خود می‌بیند!

بنی‌صدر دومین هدیه‌ی دانشگاه‌های فرانسه برای ایران بود. هدیه‌ی اول، علی شریعتی، دل سوخته‌‌ای برای ملی‌گرایی نداشت. بنی‌صدر داشت، و تا آخرین لحظات زندگی‌اش یک ملی-مذهبی وفادار به مذهب و قرآن ماند. او در سال ۱۹۷۹ میلادی، باور داشت که میتوان ایران زمان خود را، با تکیه بر وطن‌دوستی و ایمان به اسلام، ساخت و به تکامل کشاند و کرامت از دست رفته‌ی زیر ستم شاهی را، به ایرانی باز گرداند. او به روح‌الله خمینی لقب «امام» داد. زیرا باور داشت جامعه‌ی ایران آنروز، ایران شایسته و بایسته نیست و بلکه در زیر رهبری دینی یک فقیه می‌تواند به سعادت و نیک‌بختی برسد. او باور داشت، می‌توان ملایان را با «دموکراسی» دینمدارانه، انسان‌های زمان خود ساخت. زمانی که بنی‌صدر در آن بسر می‌برد، زمان ایران آنروز نبود. او زمانی متفاوت را با ترکیب چند عنصر سخت‌جان و نا‌همجوش، برای ایران میخواست. او، با اتکا به دانش و دکتری خود از فرانسه، از بهترین‌های انقلابیون بود و آنگونه که سوگواران او گفتند و بازگویی نمودند، از بهترین‌ها ماند و در غربت بهترین‌ها فوت کرد. ولی هرگز نتوانست، در زمان خود، حتی بخش کوچکی از ایده‌های سیاسی‌اش را تحقق بخشد.

دوستدار اما به زمان خود راضی نبود و گویی اصلا زمانی را برای ایران مناسب نمی‌دید. دوستدار، تاریخ را سپری شده، فکر را کهنه شده و خرد را نیازمند احیای مداوم می‌دانست. او می‌گفت در سال ۲۰۲۰ میلادی، اگر به شناخت شاعری نام‌آور فارسی‌زبان، زیسته در چند صد سال پیش، استناد کردی تا از مشاهدات علمی امروز دفاع کنی، در سراشیبی افتاده‌ای و راه برگشتی هم تو را نیست. دوستدار ابدا انسان ایرانی امروزین نبود. زیرا، نه دیروزِ تعقل ایرانی را قبول داشت و نه امروز را نوری برای شب فردا می‌دید. او از دهه‌ها پیش، فیلسوف بادام‌های تلخی بود که امروزه هر ایرانی دل‌نگران ایران، زیر دندان دارد. دوستدار، خواننده را به یاد گزاره‌ی «پایان تاریخ» می‌انداخت. پایان تاریخی تمدن‌ها و ملت‌هایی که دیگر راه را گم کرده‌اند. پایان تاریخی، یا پایان زمان خود، که از زمان جهان، جدا گشته است.

برگرفته از [سایت نقطه]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy