اندیشه آرامش دوستدار فصل جدیدی در فلسفه و نقد فرهنگی برای ایرانیان است. او با انتقاد خود بر تباهی روانی و فکری ایرانیان پافشاری میکند. از نگاه او ادبیات ما، ذهنیت ما، باورهای ما، آداب و رفتار ما متاثر از دین خوئی است و اسلام در آلوده کردن و ورشکستگی فکری ما نقش اساسی داشته است.
دیدگاه و چالش فلسفی آرامش دوستدار
آرامش دوستدار در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» با نقد «فرهنگ دینخو» در فرهنگ ایران پیش و پس از اسلام، به این تئوری میپردازد که فرهنگ ایرانیان «دینخو» است و از این روی قدرت اندیشیدن ندارد. او در نوشتههای خود ویرانی و آسیب ناشی از اسلام را در فرهنگ و شعر و سنت به انتقاد میکشد و با مفاهیمی چون «دینخوئی»، «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، «شبه زبان و شبه فرهنگ»، «سرشت دینی»، «روشنفکر پیرامونی»، «روزمرگی»، «ماهیت مجعول» و «خویشاوندیهای پنهان» پرسشگری کرده و هشدار میدهد که ما در گندیدگی هستیم و از نابالغی خود، همانگونه که کانت میگوید، بیرون نیامدهایم. دوستدار درپی بیداری بود و میدید که خفتگان ایرانی بیشمار و در آلودگی اسلامی غوطه ورند. تلاش دوستدار تهیه فلسفهای برای تکان خوردن بود. کاستیها در نگاه او و اختلاف نظر ما با او، نباید اهمیت کار اندیشمندانه او را از یاد ببرد. او در سیر افکار ایرانیان روشنفکر پارادیم و پرسشگری تازهای میگشاید.
آرامش دوستدار میپرسد آیا در فرهنگ اسلامی و ایرانی پرسشگری وجود دارد؟ پاسخ او قاطع است. او میگوید فرهنگ ما از ابتدا مرده است زیرا دینی بوده است. آرامش دوستدار در پیشگفتار «درخششهای تیره» مینویسد: «فرهنگ ما، چون دینی بوده و مانده، در سراسر رویدادش ناپرسنده ء پرسشنما بوده است». و میگوید: «اگر معناً در پایان درخششهای تیره نوشتهام فرهنگ دینزادۀ ما، چون مرده به دنیا آمده، مرده خواهد ماند، برای آن بوده است که از وحشت آنچه تاکنون به نام فرهنگ بر ما گذشته و در سکون و قرار ما خواهد پایید، برخی تکان بخورند و بر شمارشان رفتهرفته افزوده شود، بلکه بتوان با اهتمام سدها نفر در چند دهه زمینۀ دگرگون ساختن این فرهنگ بیتحرک و پرهیاهو را از درون فراهم ساخت.» (برگ ۱۴ و ۱۵).
از نگاه دوستدار ایرانی مسلمان دارای «ماهیت مجعول» است زیرا هم دینخویی پیش از اسلام و هم اسلام شخصیت او را درهم شکستند. دوستدار در ارزیابی از فرهنگ ایران بر انسداد آن و مردگی و سترونی آن تاکید میکرد. او مینویسد: «اسلام نظرا و عملا اصل یگانه سازی اعراب برای تبدیل آنها به اتحاد و اتفاق امتی است. حال انکه اصل ملیت است که ایرانیان را در چندگانگی دینیشان یگانه و در دینیت قومیشان همزیست میکرده است. اما در همین تفاوت فاحش و با وجود آن، اسلام از یکسو و جامعه ایرانی در دینیت مختص خود از سوی دیگر در انچه ما بینش دینی مینامیم مشابه بودهاند.» (امتناع تفکر در فرهنگ دینی برگ ۳۸۳) آرامش دوستدار بدرستی میگوید اسلام روند امت سازی اعراب بود حال آنکه اصل ملیت، ایرانیان را همسرنوشت نمود. با این وجود دوستدار میگوید اسلام و «جامعه ایرانی» در دینیت مختص مشابه بودهاند. این نظر گنگ است واز شفافیت برخوردار نیست. منظور از «جامعه ایرانی» چیست؟ از نظر او هم جامعه ایرانی و هم اسلام با عامل دین ساختار آنتروپولوژیک ایرانی را میسازند و نزد ایرانیان رگههای ملی نابود شده و در نزد آنان فقط رگه دین باقی میماند. رگه دین، «در دورههای پیش از اسلام براین رگه ملی و میهنی این جامعه تواما میزیسته و در دوره اسلامی به کمک اصلی اسلام بر این رگه ملی و میهنی به سرحد نابودی آن چیره گشته است» (برگ ۴۰۹).
اگر منظور رگه دینی ایرانیان همان آئین زرتشت است، پس مفهوم «جامعه ایرانی» دوستدار نادقیق و اشتباه است. ما نمیتوانیم دیدگاه گاتهای زرتشت را برابر و همطراز نظام اسلام قرانی بدانیم. اقتدارگرایی مطلق قرآنی ویژه اسلام است و در آئین زرتشت غایب است. جامعه ایرانی پیش از اسلام با نظام سیاسی ایرانشهری و آئینها و رسوم نوروزی و جشنها و نیز «مذهب دولتی شده زرتشتی» مشخص میشود. اسلام الگوی ساختاری کاملن متفاوتی به جامعه تحمیل میکند. بنظر من در پیش از از اسلام نوعی دینخوئی وجود دارد ولی ما در تجاوز مستمر اسلام دچار یک آسیب دیدگی هستی شناسانه شده و ازخودبیگانه میگردیم. بنابراین پدیدههای دو دوره نه مشابهاند و نه همسنگ میباشند.
دوستدار در پرسشگری خود تقدس اسلام را میشکند و بدرستی او برآنست که «دین اسلام با هنر و موسیقی در بیتمدنی محض» است و «از دینی که هنر نداشته و ندیده چگونه میتوان انتظار حس استتیک داشت.» و افزون بر آن نقاشی یا مجسمهسازی نیز از اسلام بیرون نمیآیند. بنابراین اسلام دینی تهی شده از فرهنگ است. آنچه از اسلام میماند نوعی نظام خشک است که به توحید الله خلاصه میشود. زمانی که دینی به توحید الله خلاصه میشود، این امر جز گودال حقیر چیزی دیگری نیست.
آرامش دوستدار مینویسد: «فردوسی اسلام را در نهادش به ما میشناساند و تشکل فرهنگ ما را در چنین نهادی نمودار میسازد. نهاد اسلامی یعنی گودال توحید، نبوت و وعد وعید که ما را در خود سرنگون ساخته است. در چنین سقوطی که از منظر فردوسی در همان نخستین برخورد ایران و اسلام اغاز میگردد، شیرازه فرهنگی، اجتماعی، فردی و شخصی «ما ایرانیان» از هم میپاشد و ما در این پرتگاه همچنان فروتر میافتیم. همچنان فروتر افتادن یعنی در سقوطی مستمر که تا کنون چهارده قرن برآن میگذرد زیستن و بالیدن. هرچه در این دوره روی داده در این سقوط روی داده است. هر رفتاری که در ما پدید امده و نضج گرفته از سقوط درچنین نهادی حاصل گشته است...... دین بطور اعم و اسلام بطور اخص جریانی نبوده است که در کنار جریانهای دیگر راهی برای خود در فرهنگ ما باز کرده باشد، تا بتوان احیانا خود را از مسیر ان کنار کشید و از گزندش مصمون ماند. هیچ راه یا کوره راهی نمیتوانسته خارج زمین و هوای دین در فرهنگ ما باز شود، چون رویارویی با آن هیچگاه رخ نداده است. کلیت فرهنگی ما را جریان دینی میسازد و ما از آن زاده و برآمدهایم. به همین جهت نیز در برابرش بی سلاحیم.» ص ۴۱۲
دوستدار در نقد خود به دهلیزهای روانی و اعماق باور ایرانی سفر کرده و فاجعه سقوط را درمی یابد. ما در گودال گندآب توحید و نبوت اسلامی سرنگون شدیم. اسلام همه راهها را بست و فقط بن بستها را بپا نمود. در زیر سلطه اقتدارگرایی دین همه چیز مورد گزند قرار گرفت. دوستدار به درد آمده و میگوید جریان اسلامی کلیت ما را ساخت و ما در درون آن به بند کشیده شده و بی سلاحیم.
درد دوستدار از فاجعه حکایت میکند. ولی حس میکنم این درد با خود یک ناتوانی قطعی را حمل میکند. آرامش از فردوسی و خیام و رازی و ابن مقفع سخن میگوید که در فرهنگ دینی ذوب نشدهاند و نشانه ارزش مثبت هستند. ولی دوستدار میگوید ما ایرانیان در اسلام محکوم شده، در آن زاده شده و بی سلاحیم. گویا به ابدیت سیاه همیشگی دچار شدیم. بله جامعه ما بیمار و دین زده و خرافی و دوازده امامی است، مردمانش به تقدیر الهی و تقدس امامان متجاوز و استعمارگر تسلیم شدهاند و بسیاری از روشنفکران و سیاستمدارانش در برابر امپریالیسم اسلام به زانو افتادهاند. ولی در این جامعه درخششهایی نیز وجود داشته است.
درخششهای امیدوار کننده
بی تردید دوستدار حق دارد از نظام خفه کننده اسلامی بگوید ولی از یاد نباید برد که پس از تهاجم اسلام، جنبشهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که با خود عنصر ایرانشهری و ایرانی خواهی و مقاومت در برابر فرهنگ تازی اسلامی داشتند، جریان یافت. هر چند که این جنبشها همگون و همیشه از شفافیت برخوردار نبودند و نیز دچار اشتباه شدهاند، ولی برای آنها فرهنگ اسلامی استبدادی مطلق تنگ بوده و آنها را آزار میداد. در دل تیره گیها درخشش هایی وجود داشت که سکون مطلق را برهم میزد. در سیر افکار در سرزمین ما بودند کسانی که باعتبار هوش و محیط خانوادگی و اندیشه یونانی و میراث فرهنگی و زبانی خود، اندیشه و هنر والا و اساطیر دل انگیز آفریدند. در تاریخ فرهنگی پدیدهها نمیتوانند همیشه پاک و منزه باشند و از درهم آمیختگی دور باشند. ما باید دینامیک پدیدهها را ببینیم و افزون بر آن شیفته گندیدگی نشویم. بعنوان نمونه آیا ابوعلی سینا از فرهنگ اسلامی دور بود؟ نخیر. او در فضای اسلامی بود و در آثار خود از دین مینویسد. ولی تفکر او با فلسفه یونان و فضای سامانیان و تربیت خانوادگی و هوش برجسته او، شکل میگیرد و او را قادر میسازد تا پرسشها و افکار فلسفی طرح نماید.
هجوم فرهنگ اسلامی قرآنی پهنه وسیعی از شعر و ادبیات ما را به آلودگی روانی و ایدئولوژیک اسلامی کشانید ولی تاریخ ما فردوسی و خیام را آفرید. در دوران مدرن جامعه جهانی و در زمان عقب ماندگی کشور ما، روشنفکرانی مانند محمدعلی فروغی و تقی زاده و صادق هدایت و علی دشتی و شجاع الدین شفا و جواد طباطبایی و نیز منتقدان اسلام و قرآن و فرهنگ دینی در چهل سال اخیر وارد میدان اندیشه و نقد گردیدند. این اندیشه گری همراه با نارساییها و جستجوگری میباشد ولی ما دینامیک سیرفکری را باید ببینیم وگرنه دچار نیهیلیسم فکری میشویم. افزون برآن در جامعه کنونی نیز گرایش نقد اسلام رشد یافته و طبق موسسه «گمان» نزدیک ۹ درصد اجتماع خود را ناباور تعریف میکنند. البته ناباوری همیشه بمعنای دوری از دینخوئی نیست ولی روانشناختی جالب در سرکشی علیه دین است. این تحول فکری و روانی تازه نتیجه شکست ایدئولوژیک رژیم و نتیجه تلاش مشترک ما روشنفکرانی است که در نقد فرهنگ اسلامی کوشا هستیم و با کتاب و مقاله و سخنرانی و برنامههای تلویزیونی، خرد انتقادی و نقد عریان و علمی اسلام و قرآن و شیعه گری را پخش میکنیم و آموزش تازهای گسترش میدهیم. (۱) روشن است کتابهای آرامش دوستدار در این زمینه نقش برجستهای داشتهاند و پرسشگری او ما را رها نمیکند.
آیا ما ایرانیان همان تاریخ و فرهنگ غربیها را داریم؟ فضا و سرمایه فرهنگی ما با غربیها یکی نیست. ولی با تلاش در مکتب غرب، با آموزش در پیشگاه فیلسوف غربی، با درک تمدن و آثار اندیشمندان غربی، با درک دانشها، میتوانیم بیاموزیم و به فلسفه غربی دست یابیم. در این زمینه آرامش دوستدار دارای نوعی بدبینی و مطلق بینی است. تحول شخصیتی و فکری خود آرامش دوستدار و آشنایی عمیق او از فلسفه غرب نشانگر امکان تحول است. در لابلای نوشتههای دوستدار فرهنگ اسلامی ایرانی بعنوان یک عامل مطلق عمل کرده و در این بستر تلاش هر روشنفکر برای رهایی فکری را محکوم به شکست میبیند. دوستدار مینویسد: «فضای حیاتی فرهنگ غربی در اصل و پیش از هر چیز لبریز است از هنر، از موسیقی، از رمان، از تئاتر، از تراژدی، از کمدی، از علم، از تکنیک، و نیز از فلسفه. چطور ممکن است آدمی که در قیاس با فرهنگ از هر حیث مجهز غرب، در ایران اسلامی زیسته و بالیده، از چنان قابلیت هایی برخوردار باشد که بتواند با اروپاییها مشترکا مسائل فرهنگی آنها را طرح و بررسی کند و به آنها بپردازد و با آنها همخانه شود!» (زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبه فرهنگ، برگ ۵۷). درست است که ذهنیت غربی با سرمایه فرهنگی پرباری پرداخته شده است ولی در این نظر دوستدار نوعی دترمینیسم جغرافیایی و فرهنگی موجود است. حال آنکه آن گروه از روشنفکران و هنرمندان که پیوند ژرف با فرهنگ غربی پیدا میکنند، قادر به درک فرهنگ غربی میگردند و حتا میتوانند با جسارت بر علیه فرهنگ دینی بشورند و هویت خود را دوباره تعریف کنند. این دگرگونی واقعی ساده نیست. روشنفکر مصلحت اندیش و اسلاموفیل و پریشانحال و مسخ شده و بدون جسارت، ناتوان در ایجاد تحول فکری و روحی است. ولی روشنفکری که خود را در آزمایش فکری فلسفی قرار میدهد قادر است از اسارت بیروناید. بله فرهنگ اسلامی ناتوان از زایش است ولی استعداد همه انسانها همیشه در چارچوب دین مهار شدنی نیست. هستند فرهیختگانی که میآفرینند. بهرحال اختلاف نظرهای روشنفکران منتقد اسلام و فرهنگ دینی امری طبیعی است و باید ادامه یابد و طبیعت کار فلسفی دوستدار در راستای پرسشگری و گفتمان گوناگون است هرچند برخی نظرهای او درست نیست.
دشمنی نواندیشان و اسلاموفیلها با اندیشه انتقادی
در این بخش در باره دشمنان فکری آرامش دوستدار چند یادآوری لازم است زیرا آنها درک میکردند که هدف انتقاد فیلسوفانه، هستی ایدئولوژیک سست و زیان آور نواندیشان و نخبگان دین خو میباشد. این دشمنان از همان ابتدا حملههای خود را ساماندهی نمودند.
آرامش دوستدار در کتاب «درخششهای تیره» از روشنفکری ایرانی یا هنر نیندیشیدن میگوید و در باره دینخوئی مینویسد. دینخوئی همچون شگرد ناپرسا و نیندیش در فهم و درک امور است و خود را ساحت والای تعبیر برای رویدادها میداند. (برگ ۴۵). دوستدار مینویسد آخوندزاده دینخو است زیرا «حریت» را «لیبرتی» و آزادی جا میزند. دوستدار برآنست که جلال آل احمد پریشان فکر و بی فرهنگ است و او در تعریف از «بحران هویت» یا «بی هویتی»، در واقع تاثیرپذیری ما از فرهنگ غربی (برگ ۲۰۸) را میفهمد. آل احمد دینخو است و شریعتی و مطهری نیز چنین هستند زیرا آنها گشایش بسوی فرهنگ غربی را یک مسخ زدگی و بیماری تلقی میکنند. دوستدار مینویسد «بانیان و حامیان جهل» آل احمد را روشنفکر مینامند. (درخششهای تیره برگ ۱۷۰)
دوستدار «عقل» اسلامی، «اختیار» اسلامی، «محاربه با خدا»، «مساوات اسلامی»، «حریت اسلامی» را به انتقاد کشیده و مینویسد: «هراندازه روشنفکریهای ما خوش سیماتر و آراسته تر مینمایند، در درون رنگ پریده تر وبی چهره ترند.» (برگ ۲۱۶) این داوری نه تنها در مورد روشنفکران چپی است که در نقد دین هراس دارند و ذهنیتی مسخ شده دارند بلکه در مورد نواندیشان دینی نیز میباشد. این خیل روشنفکران رنگ پریده و بی چهره همیشه علیه آرامش دوستدار تاختند و او را ناسزا گفتند و یا توطئه سکوت کردند.
البته از لحظه مرگ آرامش دوستدار، روشنفکران و روزنامه نگاران و سیاسیون فراوانی در باره اهمیت نظر دوستدار در فیس بوکها و شبکههای اجتماعی و سایتها نوشتند. خوب طبیعی است که به هنگام مرگ یک شخصیت، افراد واکنش نشان دهند و ابراز همدردی نمایند. ولی من بسیاری از این افراد چپ روشنفکری و سیاسی را میشناسم. آنها دینخو هستند و پیوسته در باره اسلام سکوت کرده و با «نواندیشان دینی» در حال «چاق سلامتی» و «معامله گری ایدئولوژیک» هستند. آرامش دوستدار طرز تفکر همین افراد را به انتقاد میکشید ولی امروز اسلاموفیلها و ماله کشان دین اسلام ابراز همدردی میکنند و موضع واقعی خود در باره اسلام را پنهان میکنند. این رفتار مصلحت گرایانه جدا از دینخوئی نیست. عوامفریبی مودبانه و رفتار غیر شفاف همیشه در خدمت فرهنگ عوامانه و فرهنگ دینی بوده است. بسیار از کسانی که در روزهای اخیر در باره درخشندگی تفکر آرامش دوستدار نوشتهاند دیروز به او انتقاد داشتند و از «زیاده روی و افراطی گری» او سخن میگفتند. واکنش امروز آنها بیان هیچ تغییری در درک آنها نیست و پیوسته آنها همان حاملان پیام صلح با اسلام و قرآن هستند. (۲)
اهمیت نظریه آرامش دوستدار در چیست؟ او میگوید دینخوئی و فرهنگ دینی و اسلامی سازنده ذهنی است که ناتوان از اندیشیدن است و بنابراین نتیجه گفتار او ضرورت شورش فکری علیه فرهنگ دینی نخبگان و روشنفکران است. در جبهه ما منتقدان اسلام، اختلاف نظرهایی چند وجود دارد و سرشت کار پژوهشی و تاریخی چنین است. ولی ما روشنفکران منتقد اسلام، در کار محوری نقد دین و خرافه تلاش میکنیم و خواهان رهایی از اسارت دینی هستیم. حال آنکه مخالفان ما برای ادامه اسلام مشترک هستند و ارتش ایدئولوژیک آنها انبوه و رنگارنگ است.
نواندیشان دینی همه جا هستند و رسانههای بزرگ مانند «بی بی سی» و «صدای آمریکا» و «ایران انترناشیونال» بهترین فرصتها را برای آنها آماده میکنند. «پرگار» لندن و برنامههای سیاسی تحلیلی این رسانهها، با تکنیک حرفهای بالا، پاتوق نواندیشان دینی و روزنامه نگاران ملی مذهبی و شخصیتهای «متعادل» است و رانت رسانهای این افراد بسیار فربه است. حال آنکه آرامش دوستدار از چنین رانتی محروم بود چون او اندیشمند نقاد گندآب دینی بود. عبدالکریم سروش برای گفتار ضدعلمی و دروغپردازانهاش در باره «رویاهای رسولانه» بعنوان «فیلسوف» بارها در رسانهها دعوت شده و تبلیغات زهراگین اسلامی و قرآنی خود را پخش نموده است. هر بار روزنامه نگاران کم مایه با شیفتگی در باره «نوآوری» سروش دادسخن میدهند. ولی آرامش دوستدار و سایر اندیشمندان برای گفتمان حقیقت جویانه و فیلسوفانه و جامعه شناسانه و تاریخی از این تریبونها پیوسته محروم بوده و میباشند. این رسانهها و مدیران آنها بی گمان در همسوئی فکری و ایدئولوژیک و استراتژیک با دینداران و اسلاموفیلها هستند. جامعه ایران نیازمند یک مدرنیته فرهنگی فلسفی و نقد دین اسلام و قرآن است ولی کسانی هستند که مدافع دنیای کهنه اسلام هستند. قرآن گرایی و شیعه گری عامل تخریب هویتی و ویرانگر خردگرایی و نابودکننده آزادی روانی و فکری میباشد. بدون نقد و طرد اسلام رهایی ما یک توهم دردآلود است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
۱- ایجادی از دیر باز در نقد اسلام و قرآن مقالهها و کتابهای گوناگونی انتشار داده است و هر هفته برنامههای رسانهای (مانی، میهن، کانال یک، رنگین کمان) در نقد اسلام و شیعه گری پخش میکند. او بزودی آخرین اثر خود را در باره تئوریهای اکولوژیکی و چالشهای زیست محیطی در جهان و ایران، در ۶۰۰ صفحه منتشر میکند. ولی تا کنون از این جامعه شناس کتابهای زیر انتشار یافته است: کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن»، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، جلال ایجادی و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری.
۲- برنامه تلویزیونی من در باره آرامش دوستدار را میتوانید نگاه کنید:
حماسهی توهم، مهران رفیعی