در ۳۰ سال گذشته تعداد زیادی از کشورهای جهان از آفریقای جنوبی تا کشورهای بلوک شرق و آمریکای لاتین از نظامهای توتالیتر به نظام دموکراتیک گذر کردهاند. با وجود تجارب و تشابهاتی که در میان بعضی از آنها مشاهد میشود، ویژگیهای گذار در هر کدام از این کشورها با توجه به ساختارحکومت و سیاستهای اپوزیسیون متفاوت از همدیگر بوده است. بدون در نظرگرفتن این تفاوتها وبدون پیشبرد سیاستهای ویژه درهرکشور، امکان گذار به دموکراسی مشکل خواهد بود. جمهوری اسلامی برخلاف تمام حکومتهای دنیا یک رژیم تئوکراتیک است که روحانیون در آن قدرت انحصاری دارند و بدون تعیین تکلیف نهایی با آنها امکان گذار به دموکراسی غیر ممکن است.
در کشورهایی که پروسه گذار را طی کردهاند معمولاً بخش مسلط حکومت یا به شکل اختیاری و یا به اجبار و در یک انقلاب دموکراتیک و غیر خشونت آمیز مجبور شدهاند که قدرت را واگذار کنند. در اغلب این کشورها حداقل سه حالت وجود داشته است: ۱-دیکتاتوری فردی ۲- حکومت نظامیان ۳- حکومتهای توتالیتر حزبی یا گروهی. بطور یقین میتوان گفت که جمهوری اسلامی به نحوی تمام این سه مشخصه را دارد، اما محور و ستون اصلی این نظام براقتدار و انحصار روحانیت استوار است.
۱- در دیکتاتوری فردی از آنجایی که قدرت در دست یک نفر میباشد و خیلی متمرکز است، معمولا با سقوط یا مرگ دیکتاتوریک خلاء ایجاد میشود که چنانچه یک دیکتاتور دیگر نتواند سریع جایگزین او شود، به خاطر فقدان تصمیمگیری اطرافیان و عدم اطمینان درمیان نیروهای حاکم نسبت به همدیگر باعث یک کشمکش قدرت خواهد شد که فرصتی برای نیروهای اپوزیسیون ایجاد میکند که چنانچه به اندازه کافی فشار بیاورند و به جای انتقام گیری و ایجاد بی ثباتی به دنبال استقراردموکراسی باشند، این امکان بوجود میایید که طی یک توافق و یا یک انقلاب دموکراتیک پروسه گذار ممکن گردد.
۲- در مواردی که نظامیان در کشوری حاکم بودهاند امکان ادامه حکومت آنها در دراز مدت همواره مشکل بوده است. در سالهای پس از جنگ سرد نیز اکثر کشورهای قدرتمند و مهم دنیا به ندرت از حکومت نظامیان حمایت کرده اند و اگر استثناهایی وجود دارد معمولاً به خاطر کنترل بی ثباتی آن کشورها و یا اجازه مقابله آنها با بنیادگرایی اسلامی بوده است. از نظر داخلی حکومتهای نظامی در عرصه حکومتداری خیلی ضعیف عمل میکنند و توانایی مهار سیاسی جامعه را ندارند. در نتیجه چنانچه جامعه سیاسی قدرتمندی در آن کشورها وجود داشته باشد بعد از مدتی ممکن است نظامیان حکومت را به شهروندان غیر نظامی واگذار کنند. در این حالتها نقش دموکراسیخواهان در این انتقال و در این گذار مهم خواهد بود.
برخلاف اکثر کشورهای جهان در ایران ما شاهد دو ارتش مستقل هستیم که ساختاری کاملاً متفاوت از همدیگر دارند. سپاه پاسداران هر چند یک ارتش ایدئولوژیک است و با اتکا به ایدئولوژی نیروهای خود را آموزش میدهد، اما بعد از جنگ و وارد شدن آنها به عرصههای اقتصادی بیشتراین فرماندهان تبدیل به تاجر و قاچاقچی شدهاند و در ۲۰ سال گذشته نیز با اجازه و دستور مشخص ولی فقیه و بیت رهبری نیز وارد عرصههای سیاسی شده تا رقبای سیاسی را حذف کنند. در واقع روحانیت برای حفظ خود با تقسیم بخشی از سهمیههای مالی و اقتصادی به سپاه انرا تبدیل به ارتشی کرده است که مهمترین وظیفه خود را حفاظت از منافع روحانیت وبطور اخص ولایت فقیه کرده است. در هر حال سپاه پاسداران احتیاج به کودتا ندارد، چون عملاً آنها بخشی از حکومت هستند و در حال حاضر بیشتر سمتهای دولتی و مجلس را در اختیار دارند. از این لحاظ جمهوری اسلامی به شکلی شبیه حکومتهای نظامی به رهبری روحانیون هستند.
ارتش جمهوری اسلامی با حفظ ساختار خود که ناشی از سیستمی است که از قبل در ارتش وجود داشته است، نه در حکومت دخالت میکند، نه توان کودتا دارد و نه توان دخالت در سیاست را داشته است. از این لحاظ آنها خطری برای بدست گرفتن حکومت نیستند. شاید ترس روحانیون از ارتشیان و بعضی از نیروهای انتظامی هم بیشتر به خاطر این است که ممکن است در لحظه تغییر شرایط به جای سرکوب مردم و دفاع از منافع روحانیون به نفع مردم عکس العمل نشان دهند.
۳- در حکومتها اقتدارگرا چنانچه شرایط به نقطهای برسد که آنها احساس کنند که توان ادامه حکومت کردن را ندارند و یا فشار مردم و اعتراضات مدنی به شکلی باشد که بدون مذاکره با معترضین و مخالفان ادامه حکومت ممکن نباشد، دو حالت ممکن است رخ دهد: یا حزب حاکم قبول میکند که مانند سایر احزاب سیاسی اپوزیسیون خود را دریک انتخابات آزاد به رای مردم بگذارند و وارد رقابتهای سیاسی شود و یا در پروسه گذار با توافق یا بی توافق با اپوزیسیون ممکن است حزب حاکم منحل شود. در هر دو حالت این توافقات ممکن شرایط را برای یک گذار سامانمند و کم هزینه مهیا کند؛ اما در ایران بر خلاف سایر کشورهای جهان حزب حاکمی وجود ندارد. اگر هم جریاناتی عنوان حزب را یدک میکشند بیشتر دنبالچه نهاد حاکم هستند. این نهاد چیزی نیست جز "حکومت انحصاری آخوندها و فقها" که در ۴۳ سال گذشته قدرت مطلق را در اختیار داشته است که تمام قوای سه گانه و نیروهای نظامی را در سلطه خود دارند. روحانیون حزب نیستند که آنها را منحل کرد و نیروی نظامی نیستند که آنها را به پادگآنها برگراند. در عین حال روحانیون با وجود جنایات و فسادی که در ۴۳ سال گذشته در جامعه کردهاند، متاسفانه هنوز در میان بخشی از جامعه به لحاظ دینی و مذهبی نفوذ و طرفدارانی دارند. پس هر تغییراتی در ایران منوط براین است که با این نهاد برای همیشه تعیین تکلیف کرد و نقش و موفقیت آنها را مانند تمام کشورهای جهان به مکانهای دینی و مذهبی اختصاص داد.
نکته دیگری که باید دررابطه با گذار به دموکراسی در نظر داشت ایدئولوژی زدایی از حکومت است. در مورد ایران این ایدئولوژی همان بنیادگرایی اسلامی است که بوسیله روحانیون و آخوندها به شکل یک ایدئولوژی از سال ۵۷ شروع شده و همه ساختارهای حکومت را در چنبره خود دارد. همچنانکه ایدئولوژی زدایی از کشورهایی که وارد پروسه دموکراسی شدهاند محور اصلی بوده است؛ دین زدایی از حکومت در ایران نیز مهمترین نقش را خواهد داشت. در واقع سکولار کردن حکومت پیش شرط گذار به دموکراسی در ایران است.
بعضی از نیروهای سیاسی این امر را به بعد از تغییر نظام و به عهده مجلس موسسان و قانون اساسی آینده موکول میکنند، در حالیکه خلع قدرت از روحانیون به خاطر انحصار قدرت مسلط آنها برحکومت به عنوان مهترین چالش نیروهای سیاسی و سکولار کردن حکومت به عنوان بخشی دیگری از پروسه گذار اجتناب ناپذیر است. به همین خاطر تاکید و مبارزه حول برگردان روحانیت به مسجد مسئله امروز، فردا و در هر شرایطی است که خواهان استقرار یک حکومت عرفی باشیم. در واقع بدون تعیین تکلیف با روحانیت هیچ تغییر اساسی ممکن نیست.
در مطالب آینده به استراتژی و تاکتیکهای لازم برای اجرای چنین پروژهای پرداخته خواهد شد.
محمد برزنجه ـ آبان ۱۴۰۰