Thursday, Dec 9, 2021

صفحه نخست » روشنفکری دینی، آبغورهٔ فلزی و گلایهٔ سروش دباغ، علیرضا موثق

tajob.jpg۱- در پنجم آذر ماه ۱۴۰۰، مناظره‌ای میان دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر سروش دباغ با موضوعِ «نقد و بررسیِ اندیشهٔ دکتر عبدالکریم سروش» برگزار شد و در اثنای گفتگو، دکتر دباغ از دکتر عبدالکریمی بابت کاربردِ مفهومِ متناقضِ «آبغورهٔ فلزی» از باب تمثیل و برایِ وضوح بخشیدن به تناقضِ مفهومِ «روشنفکری» با «دین» انتقاد کرد و این عبارت را حاملِ طنینِ ارزشیِ منفی و تخفیف‌دهنده دید. به این اعتبار می‌توان از دکتر دباغ نیز درخواست کرد که از کاربردِ مفهومِ «روشنفکر دینی» بپرهیزد؛ زیرا برخی از روشنفکران، از الصاقِ مفهومِ «دین» به «روشنفکری»، با عنایت به وجودِ مصادیقی چون «اسلام»، احساسِ تخفیف و توهین و ظلم می‌کنند و از حیثِ کارکردی نیز زبان‌پریشی و شیزوفرنیِ فرهنگیِ موجود در کشورمان را تقویت می‌کند و آسیب‌زاست، لکن به نظر می‌رسد به جایِ طرحِ چنین موضوعات و گلایه‌ها و درخواست‌هایی، بهتر است همگی بر اصل مناقشه متمرکز شویم.

۲- دکتر دباغ به دفعات در برابر انتقادهایی که نسبت به امکانِ جمعِ «عقلانیت» و «اسلام» مطرح می‌شود، قضیهٔ «ذات‌گرایی» را به مثابه «گریزگاهی تئوریک» به میان می‌کشد. دکتر دباغ در مناظرهٔ اخیرش با دکتر عبدالکریمی، نقل به مضمون از این امر که برخی اشخاص، دفاعیاتش را فهم و تصدیق نمی‌کنند، ابراز تعجب می‌کند. من نیز ابراز تعجب می‌کنم که چرا دکتر دباغ و دکتر سروش، انتقاد و استدلالِ برخی از منتقدان، از جمله راقم این سطور را فهم و تصدیق نمی‌کنند. در نامه‌ای سرگشاده (مرگ مسمای اسلام و بقای نامش، صفحهٔ ۳۱۸) * که قبل از انتشار در فضایِ مجازی، توسطِ یکی از دوستانِ مشترک به دست دکتر سروش رسید، ملاحظاتی انتقادی را در قالبِ یکسری پرسش مطرح کردم و نسبتِ «فرآورده و آراءِ دینیِ دکتر سروش» با «اسلام» را به چالش کشیدم، اما هیچ پاسخی داده نشد.
این گزاره که «از اسلام (قرآن و سنت نبوی)، تفسیرهایِ متنوعی وجود دارد و ما به ذات و حقیقتِ مطلق و نهاییِ متن دسترسی نداریم»، موضوع و مقوله‌ای متفاوت است از این سخن که «تفسیر و آراء دینی دکتر سروش، تا جایی که قرآن و سنت نبوی قابل فهم است، به نحو روشمند با اسلام سازگار نیست». برای مثال، ما آقای x را به نحو کامل نمی‌شناسیم و به حقیقت او از تمام وجوه دسترسی نداریم، اما می‌دانیم که او کچل و کور و کر و چلاق است و نیز قدش ۱۵۰ سانتیمتر است و با اتکاء به همین اطلاعاتِ اندک و با شناختنِ چند ویژگیِ معدود، می‌خواهیم در سطح شهر به دنبال او بگردیم. حال، در مسیر جستجوی خود، هر کس که کچل و یا کور و یا کر و یا چلاق نبود و یا قدش از ۱۵۰ سانتیمتر کمتر یا بیشتر بود، می‌دانیم که آقای x نیست. در مورد اسلام نیز مواردی چون «خالق و متشخص بودن الله» و «جسمانی بودن معاد» و «قبض شدنِ روح در هنگام خواب از بدن، علاوه بر هنگام مرگ» و «برابر نبودنِ حقوقِ کافر/مسلمان و زن/مرد و برده/آزاد» و «جواز قطعِ دست و پای محارب» و امثالهم را می‌دانیم و به همین اعتبار، امکان داوری در خصوصِ شناساییِ وجوهِ افتراقِ آرای دکتر سروش با قرآن و سنت نبوی را داریم. در مانحن‌فیه به همین اشارهٔ کوتاه بسنده می‌کنم و به اشخاصی که اخیراً بانیِ بررسیِ آراءِ دکتر سروش در کلاب هاوس شده‌اند، پیشنهاد می‌کنم که در صورت صلاحدید، متنِ انتقادیِ مذکور را مورد بحث و بررسی قرار دهند. شخصاً به دلیلِ ملاحظاتِ امنیتی و تهدید و خطرِ جدیِ جانی در داخل ایران، نمی‌توانم مستقیماً وارد کلاب هاوس شوم.

۳- دکتر دباغ به دفعات این آموزهٔ دکارت را نقل کرده‌است که «تجزیه کن تا پیروز شوی». به نظرم راه حلِ مسئلهٔ نظریِ نسبتِ «عقلانیت» با «دین»، عبور از کاربردِ لفظِ کلی و مبهمِ «دین» و بررسیِ نسبتِ «عقلانیت» با مصداقی مشخص از «دین» است و نظر به موقعیتِ انضمامی و تاریخیِ کشورمان، قاعدتاً و طبیعتاً مصداق «اسلام»، برای ما واجدِ اهمیت و اولویت است. (مرادم از عقلانیت نیز میزانِ دلبستگی به یک باور را با قوتِ دلایل و شواهدِ مؤیدِ آن باور، متناسب و متوازن کردن است). از جمله در نامهٔ مورد اشاره خطاب به دکتر سروش، اشاره کرده‌ام که ما به ذات و حقیقتِ تام و تمامِ اسلام (قرآن و سنت نبوی)، دسترسی نداریم، اما به n مؤلفه و ویژگی از متن دسترسی داریم و به نحو سلبی می‌توانیم نسبت به تعارضِ «تفسیرها و آراءِ مطروحه و مربوطه» با «متن»، داوری کنیم. با این وصف، مدعا این نیست که از اسلام تنها یک تفسیر وجود دارد، بلکه مناقشه این است که وقتی چهرهٔ «خدا و روح و انسان و شیطان و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه» در قرآن و سنت نبوی را تغییر دادیم، با هیچ منطقی، اسم فرآوردهٔ ما «اسلام» نمی‌شود. روشنفکران دینی، تفسیری از اسلام ارائه می‌دهند که تعارضش با عقلانیت و عدالت از میان می‌رود و یا به حداقل می‌رسد، منتها نکته این است که آن فرآورده به اعتبارِ وجوهِ افتراقِ کهکشانی‌اش با آموزه‌هایِ اساسیِ قرآن و سنت نبوی، دیگر اسمش اسلام نیست.

۴- چند سال قبل، از دکتر عبدالکریمی پرسیدم که با تصدیقِ این گزاره که «هستی هست» و یا «چیزی فراسویِ حدودِ تنگِ قوهٔ فاهمه و ناطقهٔ ما وجود دارد»، مناقشه‌ای نیست، بلکه پرسشِ بنیادین این است که آیا این «هستیِ بی‌کران و برابرایستا»، لش و کر و کور و گنگ است؟ یا نوعی آگاهی مرموز در آن سریان و یا به عبارت دیگر با آن یگانگی دارد؟ دکتر عبدالکریمی در پاسخ گفت که این قضیه «راز» است. حال، پرسش بعدی‌ام این است که اگر ما پاسخی روشن به پرسشِ مذکور نداریم و نهایتاً خویشتن را در مقامِ «پرسشگر» و «جستجوگر» می‌بینیم، چنین مواجهه‌ای با «امر فراسوی ذهن و زبان» و مآلاً «اشاره» کردن به «امری مفهوم‌گریز و راز آلود»، بدون دعویِ متفرعنانهٔ «شناخت و تقریر ذهن خدا»، چه نسبتی با «اسلام» و «خدای قرآن» و «تصدیقِ نبوت» و «خداوند می‌فرماید که...» دارد؟

۵- هم دکتر دباغ و و هم دکتر عبدالکریمی در مناظرهٔ مورد بحث از تعبیرِ «شبانِ وجود» استفاده کردند. در این راستا: اولاً) مگر مفهومِ انتزاعیِ «وجود» منهای «ماهیت»، تقرر و تحقق خارجی دارد و واجد مصداق است تا کسی شبانش شود؟ ثانیاً) این «وجود» چه ربطی به «الله» و «خدای قرآن» دارد؟ و یا به شکل خاص، مفهوم «وجود» و «دازاین» از منظرِ هایدگر، چه ربطی به «الله» و «روح» در قرآن دارد؟ ثالثاً) وقتی آدمی با خودآگاهی از حدودِ تنگِ ذهن و زبانِ بشری، بدین نتیجه رسید که «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» و نهایتاً متواضعانه، با بسنده کردن به یک «اشاره»، گفت: «بی‌گمان چیزی هست که به زبان نمی‌آید و آنچه درباره‌اش نمی‌توان سخن گفت باید درباره‌اش خاموش ماند»، چگونه می‌خواهد این نوع از «معنویتِ مینیمال» و «متواضعانه» و «رازورزانه» را با «اسلامِ ماکسیمال» که مدعیِ «دانایی»، حتی نسبت به «تعداد دربان‌های جهنم» و «افکار و ارزش‌ها و احکام و اهداف و عواطفِ خداوند» و یا مدعی «کمال» است، جمع کند؟

۶- اخیراً دکتر صدیقه وسمقی، موضعی تئوریک نسبت به اسلام اتخاذ کرد که به نظرم برای «به اصطلاح» روشنفکران دینی می‌تواند موضوعِ تأملاتی عمیق باشد. عزیزان می‌روند در شرق و غربِ عالم می‌گردند و هر چه عقل و وجدانشان پسندید را اخذ می‌کنند و بعضاً کلاژگونه، اموری نامرتبط و متناقض و متعارض را به یکدیگر الصاق می‌کنند و یا تقریباً همهٔ آموزه‌هایِ اساسیِ قرآن و سنت نبوی را تغییر می‌دهند و استحاله می‌کنند. در وهلهٔ بعد، اسم فرآورده‌ای که بیشتر به «شتر-شیر-گاو-پلنگ» شبیه است و یا وجوهِ افتراقِ متعدد و بنیادین و عمیق با آموزه‌های اساسیِ قرآن و سنت نبوی دارد را بلاوجه، «اسلام» می‌گذارند و به منتقدان می‌گویند: «تعجب می‌کنیم که چرا متوجه نمی‌شوید ما برای جمع عقلانیت و عدالت با اسلام، دلیل داریم و از اسلام، قرائت‌های متکثری وجود دارد».
پروژهٔ «اصلاح دینی»، آیا یک پروژهٔ سیاسی و ایدئولوژیک است تا با «مصلحت‌اندیشی‌های کارکردی»، «حقایقِ در دسترس» را قربانی کنیم؟ آیا عقلاً و اخلاقاً صحیح است تا من نیز به آنچه از معنویت می‌فهمم و هر چه فکر می‌کنم، در آن تعارضی اساسی با معنویتِ مدنظرِ دکتر دباغ و دکتر عبدالکریمی نمی‌بینم، بگویم «تفسیری از اسلام»؟ به نظرم بهتر است که از لفظ مبهم و کلیِ «دین» و «خدا» عبور کنیم و به طور مصداقی و مشخص، ببینیم چطور «عقلانیت» با تصدیقِ آموزه‌هایِ «اسلام» و وجودِ «الله» قابلِ جمع است.

۷- مسلمانانِ مدعیِ جمعِ «عقلانیت» با «اسلام» که مفهومِ «روشنفکری» و یا «فلسفه» را با «دین» در «مصداقِ مشخصِ اسلام» سازگار می‌بینند، پس از اثباتِ وجودِ خدایِ «متشخص و انسانوار و خالق و عالم و عادل و قادرِ مطلق» و «وثاقت تاریخیِ قرآن»، ثابت کنند که به کدام دلیل، حکمت و تدبیرِ این خدا، اقتضاء کرده‌است تا در بین میلیاردها انسان که در طول تاریخ بشری آمده‌اند و رنج کشیده‌اند و رفته‌اند، بقیهٔ جهانیان را رها کند و تنها در جغرافیایی مشخص و محدود، مانند «سلاطین»، برای افرادی خاص و معدود، «پیام‌رسان» ارسال نماید و بعد، ختم نبوت را اعلام کند؟ روشن کنید که پیامِ آخرین رسول الله چیست؟ و چه کارکردی داشته‌است؟ و چرا برایِ دیگر بندگانِ خدا در جهان سنت؛ چون ساکنینِ قطب شمال و یا بومیانِ استرالیا و یا سرخپوست‌های آمریکا و یا برای انسان‌های جهان جدید نباید پیامبر فرستاده شود؟ آیا این مدعیات، علاوه بر خردستیز بودن، توهین به شأن و شعورِ خداوند (بر فرض وجود) نیست؟ و مآلاً چهره‌ای مضحک و حقیر و احمق از خداوند به تصویر نمی‌کشد؟ به کدام دلیل، «روشنفکری» و «فلسفه» با چنین باورهایی جمع می‌شود؟ به کدام دلیل، می‌توان «شبان وجود» را «مسلمان» و یا «معنویتِ سهراب سپهری» را «اسلام» نامید؟ فرض کنید که در قرن بیست و یکم، یک انسان، «شبان وجود» شده‌است و وفق تأملات و تجربیاتِ معنوی‌اش، تمام آموزه‌های قرآن و سنت نبوی را حسب مورد، یا «جهل مقدس» می‌بیند و یا «ظلم مقدس». در این مصداقِ مشخص، تکلیفِ نسبتِ «شبان وجود» با «اسلام» چه می‌شود؟ (نه با دین به معنای معنویت) و قس علی هذا.

پی‌نوشت:
* لینک کتاب «مرگ مسمای اسلام و بقای نامش» (پیرامون امتناع اسلام در جهان جدید):
https://t.me/Naqdagin/1205

از دکتر سروش دباغ و دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر عبدالکریم سروش و امثالهم تقاضا می‌کنم که اگر نقدهایم را صائب و صادق می‌بینند، اما بنا بر «عللی»، تصدیقش را در حوزهٔ عمومی و به نحو علنی، به مصلحت و یا مقدور نمی‌بینند، لطفاً سکوت کنند و پاسخِ مغالطه‌آمیز ندهند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy