برای، آن بزرگ، آرامش دوستدار، اندیشه ورزی که یگانه بود، و سفر جاودانی اش را شروع کرده است و واژه" پرسیدن "را برایمان معنی و، به یادگار گذاشت!
"پدرم وقتی مرد!
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟"
سهراب سپهری
عطش پرسیدن!
آمدن و رفتن
رفتن و نیامدن
حرف این است!
نابهنگام، در این هستی چشم می گشائیم
و بی هنگام، روی در نقاب خاک می کشیم!
در این فاصله، نامه احوالات مان را می نویسیم
و در نبودمان، اوراق آن ورق می خورند!
و پرسش های بی جوابی که رازواره هستی اند!
در این هستی، وزن بودن را حس می کنیم
و نگاهمان به فراسوها پرواز می کنند
عطش نگاهمان سیری ناپذیر ند
خیالات مان و رویاهای مان در سفرند
و عشق های نهان و آشکارمان، شیرینی این سفر
همه برای بودن و شدن بی تابند
و انسان می تازد و می سازد و خراب می کند
تا در زمانی نه چندان دور، بار سفری جاودانه بربندد
تا، در ادامه خودش تکرار شود!
از هستی طلوع می کند
در هستی پنهان می شود
پرسش این است!
مطلب قبلی...
وحشیگری به نام دمکراسی، هادی قدسی
وحشیگری به نام دمکراسی، هادی قدسی
مطلب بعدی...
آنگوزمان، مهران رفیعی
آنگوزمان، مهران رفیعی