دمکراسی روش دست یابی به قدرت سیاسی با نظر اکثریت رای دهندگان است. برای اینکه دمکراسی به دیکتاتوری اکثریت بدل نگردد، دمکراسیهای لیبرال تضمین حداقل آزادیهای فردی و گروهی را در قانون اساسی خود ذکر کردهاند.
تجاوز روسیه به اوکراین، یک بار دیگر ارزش دمکراسی برای جهان را ثابت کرد. اگر روسیه یک دمکراسی هرچند ضعیف بود، احتمال این که به اوکراین برای ایجاد امپراتوری تجاوز کند، نزدیک به صفر میبود. امپراتوری به صورت کلاسیک خود تنها میتواند در سرزمینهای خودکامه، ظهور کند. سروری در جهان، به صورت تاثیر گذاری در روند وقایع در جهت منافع ملی، با ایجاد امپراتوری به صورت ضمیمه کردن خاک و بردگی مردم آن، تفاوت اساسی دارد. حاکمیت اراده ملی، به صورت برقراری دمکراسی، به ویژه با پسوند لیبرالی، با داشتن مکانیسم اصلاح خودکار و ارزش انسان، در هر جامعه این اجازه را میدهد که از بلند پروازیهای شخصی جلوگیری به عمل آورده و در راستای منافع همگان در سطح جهان دست به ایجاد سیاست زند. نیاز به یادآوریست که هنوز در جهان جنگ میان دو دمکراسی در نگرفته است. میتوان نتیجه گرفت که بدون وجود خودکامگی در روسیه، ما امروز شاهد جنگ در اوکراین نبودیم.
جنگ در اوکراین چه نتایج درازمدت میتواند برای جهان ایجاد کند؟ با وجودی که در دو دهه گذشته دمکراسی و به ویژه دمکراسی لیبرالی با تهدید و در بسیاری از نقاط جهان با عقب گرد روبرو شد، بر اثر جنگ اوکراین و آسیب هایی جانی و مالی که وارد کرد، دمکراسی به عنوان روش برگزیدن سرآمدان سیاسی در هر کشور، از ارج و محبوبیت بالاتری برخوردار خواهد شد. دو قطب بزرگ خودکامگی در جهان پس از پایان جنگ دوم ایجاد شد: چین و روسیه. چین در زیر سلطه حزب کمونیست، با برگزیدن مخلوطی از بازار آزاد زیر نفوذ حکومت، به جنگ فقر مزمن که سدها میلیون انسان را در بر میگرفت و منجر به دادن قربانیهای بی شمار گردید، توانست بسیاری از مسایل اقتصادی خود را حل کرده و به پیشتازی اقتصادی در جهان دست یابد. اما خودکامگی حزب کمونیست همچنان پابرجا ماند. نمیتوان شک داشت که اگر چین از نظر سیاسی بر مبنای دمکراسی پا گرفته بود، نمیتوانست با این شتاب به چنین دست آورد اقتصادی نایل آید. برخورد منافع گروهی و حتا هرج و مرج در جامعه، بخشی از فرآیند دمکراسی است و اجتناب ناپذیر میباشد. اما خودکامگی بر پایه منافع ملی، سرعت عمل در برداشتن سدها را میتواند بهمراه آورد. در چین مکانیسم بازار آزاد که بسیار زیر نفوذ دولت قرارا دارد، هنوز نتوانسته دمکراسی را برقرار کند. اما همزمان نمیتوان شک داشت که ملت چین امروز، بیش از هر زمان دیگر در تاریخ دراز خود از آزادیهای فردی و گروهی برخوردار هستند. تفاوت دیگر خودمختاری چین با روسیه در این است که روسیه خودمختاری فردی را دنبال کرد، اما در چین خومختاری حزبی برقرار است.
اما قطب بزرگ دیگر خودمختاری در جهان، یعنی روسیه با مسایل بسیار روبروست. یک ماه پس از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، اعتبار نظامی، سیاسی و اقتصادی آن کشور، به شدت آسیب دید. از پس از پایان جنگ دوم جهانی، روسیه نگرانی حمله نظامی از جانب غرب را میتوانست کنار بگذارد. اما اروپای غربی همیشه با کابوس حملهی زمینی از جانب آن کشور روبرو بود. مقاومت در برابر نیروی زرهی شوروی و پس از آن روسیه، نگرانی دایمی غرب بود. با خودکشی شخص پوتین و روسیه، به صورت جنگ در اوکراین، این نگرانی برای همیشه از میان برداشته شد. عدم کاردانی روسیه در این جنگ، رویای زنده کردن امپراتوری روسیه را برای همیشه از میان برداشت. روسیه در آینده نزدیک با مسایل بی شمار و از آن میان، جنگ قدرت در کانون رژیم، بی ثباتی و شورشهای اجتماعی و به احتمال زیاد، جدا شدن سرزمینهای خاوری، روبرو خواهد بود. نتیجه این کنشهای داخلی چه بار خواهد آورد، هنوز روشن نیست. اما میتوان گمان برد که در نهایت هواداران برقراری دمکراسی در این سرزمین سنتی خشونت، دست بالا را پیدا کنند. در چنین صورتی که بهترین گزینه برای ملت میباشد، روسیه به سوی اروپا روی خواهد آورد و از نتایج آن سودمند خواهد شد. هرچه اتفاق افتد و هر رژیمی در آن کشور پای گیرد، در آینده نزدیک، روسیه ابر قدرتی خواهد بود که تنها و تنها برپایهی زرادخانه هستهای خود میتواند، این عنوان را یدک کشد. احتمال این که براثر جنگ اوکراین، روسیه دچار رکود اقتصادی بلند مدت گردد زیاد است. در آن صورت روسیه حتا قادر به تحمل هزینهی حفظ و نگهداری چنین زرادخانه شگرفی نخواهد بود و به احتمال مجبور خواهد شد که از تعداد و تنوع آن بکاهد. به ویژه اگر روسیه تضمینهای امنیتی و عملی درازمدت را از غرب دریافت کند. در صورت برقراری دمکراسی در آن سرزمین، احتمال عادی سازی روابط و تضمینهای امنیتی از سوی طرفین، بسیار بالا خواهد بود. گرچه حمله به اوکراین برای جهان و روسیه یک فاجعه بود، با کمی درآیت از سوی ملت روس میتواند به نقطه آغاز دگرگونی اساسی در اداره آن کشور بدل شود.
حمله روسیه به اوکراین چه اثری بر گسترش دمکراسی در جهان خواهد داشت؟ یکی از بزرگ ترین "پدر خوانده های" خودمختاری در جهان که نفوذ آن از آسیای مرکزی گرفته تا خاورمیانه تا آمریکای لاتین گسترده شده بود، از گردونه خارج خواهد شد. پشتیبانی سیاسی، مالی و نظامی روسیه از رژیمهای خودکامه، از ونزوئلا گرفته تا ایران، سوریه و در آسیای مرکزی، قطع خواهد شد و همزمان حمله غرب برای پراکش دمکراسی شکل نوینی خواهد گرفت. این پرسش مطرح میگردد که آیا در حقیقت غرب هوادار دمکراسی در جهان است؟ و یا به سخن دیگر، آیا پراکش دمکراسی در کانون هدفهای سرزمینهای دمکرات قرار دارد؟
هرچه کشورهای جهان رو به دمکراسی گذارند، امکان و احتمال کاسته شدن از جنگ در جهان افزایش مییابد. ثبات داخلی و امکان حل مسایل میان دو دمکراسی بسیار بیش تر است تا میان یک دمکراسی با حکومت خودمختار. امکان حل اختلاف صلح آمیز میان دو حکومت خودمختار، در مقایسه کم ترین بخت را دارد. حال اگر غرب در پراکش دمکراسی صداقت دارد، پس چگونه است که از پس از جنگ دوم جهانی، بهمان اندازه گروه کشورهای خودمختار از دیکتاتورها حمایت کرده و هنوز هم میکند و در موارد بسیار حتا برای حفظ آنان در قدرت، دخالت نظامی کرده است؟ تردیدی نیست که منافع ملی در کوتاه مدت، در اتخاذ چنین سیاستی نقش اساسی را داشته است. به ویژه در دوران جنگ سرد، گسترش نفوذ ابر قدرتها در جهان نقش اصلی را بازی میکرد. منافع ملی در هر دولت منطقی دمکرات و غیر دمکرات، بالاترین هدف است. انگیزه کاستن از توان نظامی، سیاسی و اقتصادی قطب مخالف، در طراحی و ایجاد سیاست ابرقدرتها، بسیار بیش تر بر انگیزه استقرار دمکراسی، میچربید و هنوز هم صادق است. تضمین دست یابی به انرژی و بازنگاه داشتن راههای بازرگانی در سطح جهان، دیگر انگیزه توانمند برای حمایت از دیکتاورهای متحد بودند. اما هدف درآزمدت غرب، استقرار دمکراسی در بیش ترین سرزمینهای جهان میباشد تا هنگامی که با منافع ملی در تضاد قرار نگیرند. اروپای غربی (وپس از فروپاشی شوروی، پارهای از کشورهای اروپای شرقی)، ژاپن، کره جنوبی و تایوان در آسیای خاوری و برخی کشورها پراکنده در جهان که امروز واژه "غرب" برای آنان بکار برده میشود، در راستای این هدف درآزمدت از مواهب آزادی، حقوق فردی و سطح بالای زندگی برخوردار شدند. البته هر واحد سیاسی باید دارای حداقل زیر ساختهای احتماعی باشد تا دمکراسی از فضای مورد نیاز برای رشد، برخوردار گردد.
حال ما با این پرسش روبرو میگردیم که در خاورمیانه و منطقه نزدیک به ایران، چه میتوان انتظار داشت؟ نخست - روسیه دیگر قدرت تعیین کننده در این منطقه نمیباشد. در میان خودکامگان منطقه، شاید زودتر از همه بشار اسد در سوریه این واقعیت را دریافت. سفر وی به امارات که بدون توافق عربستان نمیتوانست صورت گیرد، نمونه بارز این تغییر جهت میباشد. با تمام وابستگی که اطلاعات سپاه و "رهبری" به روسیه داشتهاند، آنان نیز از چنین تحولی آگاه و به احتمال زیاد، برای حفظ خود در قدرت تلاش در کاستن دشمنی با دیگران و به ویژه همسایگان، دست خواهند زد. دوم - با خروج کامل و یا دستکم سست شدن نقش روسیه خاورمیانه و در غیاب حضور شدید چین، تمامی خودکامگان در جبهههای مخالف، احساس خطر و ناامنی خواهند کرد. ایران و عربستان شاخص ترین کشورها خواهند بود. نظام اسلامی برای حفظ موقعیت خود هرروزه به چین نزدیک تر خواهد شد. اما خواهی نخواهی، رژیم میداند که به جز قبول بسیاری از خواستهای سیاسی و اجتماعی غرب، راه دیگری در پیش نخواهد داشت. با در نظر گرفتن روابط سرد عربستان و امارات با آمریکا و نیاز شدید و کوتاه مدت غرب به انرژی فسیلی، اکنون زمان مناسب برای گفتگوی مستقیم با آن کشور میباشد. با وجودی که سالها به درازا خواهد کشید تا نتایج آن به طور کامل شکل گیرد، با کاهش نفوذ روسیه، حمله دمکراسی بر منطقه آغاز گردیده است. به یک نکته مهم در ایجاد دمکراسی باید توجه داشت: مرزهای استقرار دمکراسی باید روشن باشند یا به سخن دیگر بی ثباتی عامل منفی در رشد دمکراسی است. در نبود پدیده ملت، بسیاری از واحدهای سیاسی در خاورمیانه با خطر نیروهای گریز از مرکز روبرو هستند. در نتیجه مرزها با ظرفیت بالقوه جابجایی روبرو هستند. میتوان از عربستان سعودی، سوریه و عراق نام برد. عراق، نخستین سنگهای برپایی دمکراسی را زیر فشار غرب، استقرار کرده است. اما در نبود عامل تثبیت شده ملت، راه پر سنگاخی در پیش خواهد داشت. ترکیه در چند سال گذشته به بازیگر اصلی در سیاست خاورمیانه، بدل شده است. بخاطر نزدیکی با اروپا و عضویت در ناتو، بخت مضاعفی برای دست یابی به دمکراسی تثبیت شده را دارد. اما بخاطر بلند پروازی اردوغان که رویای زنده کردن امپراتوری عثمانی را در سر میپروراند، امکان بسیار دارد که فرصتهای پیش آماده برای استقرار دمکراسی را از دست دهد. از همه نزدیک تر به دمکراسی پابرجا در منطقه ایران است که هم پشتوانه تلاش دست یابی در بیش از یک سده را همراه دارد و هم عامل ملت و هم آمادگی اجتماعی در آن بسیار پابرجاست. این روند با جنگ داخلی در پی سقوط رژیم اسلامی، و یا جنگ خارجی به هر صورتی که باشد، میتواند از همپاشد.
سازمانها و ساختارها، امیر امیری
بازی با مهر شیخ و مهرهی شاه، اکبر کرمی