Wednesday, Apr 13, 2022

صفحه نخست » پا در کفش نیچه، اکبر کرمی

Akbar_Karami.jpgوقتی از حق و حقوق (حق‌ داشتن) گفت‌وگو می‌کنیم، نباید فراموشید که حقوق را در دو دسته‌ی بزرگ می‌توان جا داد.
دسته‌ی نخست حقوقی هستند همانند نفس‌کشیدن (حق زنده‌گی) که به آسانی نمی‌توان و‌ اساسن نباید ‌آن‌ها را از آدمی گرفت! برای گرفتن این حقوق از آدمی البته گاهی تاریخ، فلسفه، دین و حتا قانون سرهم شده است. اما همه‌ی این راه‌ها‌ی پیچاپیچ برای رسیدن به آن‌جا هم نشان‌گر دش‌واری این کار است و هم نمایان‌گر آن که این حقوق سلب‌ناشدنی هستند. (دست‌کم باید پذیرفت که گرفتن این دسته از حقوق از آدمی در جهان‌ها‌ی جدید به مقدماتی پیچیده نیازمند است و تنها از دست و دل یک دین، فرهنگ، سنت و حتا قانون برمی‌آید.)
مدرنیت و مدنیت در یک معنا بازکردن این کلاف‌ها‌ی نادانی و ناتوانایی از دست و پا‌ی فرهنگ‌ها، سنت‌ها، ادیان و قوانین است، تا آن حقوق بیمه و ‌تضمین شوند. به زبان دیگر توسعه در سطح حقوقی و سیاسی تا حد بسیاری به این نقطه می‌رسد که این دسته از حقوق حتا به ضرب زور قانون هم نقض‌نشوند. (یعنی حقوق طبیعی قانونی شود.)

این دسته از حقوق را می‌توان حقوق بنده‌گان یا رعایا نامید. چه این حقوق، حقوق طبیعی و پایه هستند و در هیچ شرایطی و با هیچ توضیحی نادیده‌گرفتنی نیستند. و نباید باشند. با این همه رسیدن به آن‌جا کار چندان آسانی نیست؛ حتا با وجود اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و الحاقات آن هنوز مجازات اعدام در بسیاری از کشورها اجرا می‌شود و شوربختانه در میان مردمان بسیاری هوادار دارد. (۱)

دسته‌ی دوم حقوقی هستند همانند حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و... که به آسانی نه‌تنها نقض‌شدنی‌اند، که در بسیاری از موارد به جهت شری که ممکن است به پا کنند، آدمیان به آسانی و گاهی به‌صورت خودخواسته از خیر آن می‌گذرند. جان‌مایه‌ی همه‌ی این حقوق "انتخاب کردن" و حق آن است که در جایی به "حق خطا کردن" می‌رسد. این دسته از حقوق را می‌توان حقوق خدای‌گان و سروران نامید. زیرا خدای‌گانی کار چندان آسانی نیست؛ همه‌ آن را نمی‌جویند و از عهده‌ی همه‌گان هم بر نمی‌آید. (در واقع شکاف میان خدای‌گان و بنده‌گان از همیمن جا سرباز می‌کند.)

اشتباه نشود؛ نمی‌گویم چون همه‌گان‌ این دسته از حقوق را نمی‌پسندند، یا از خیر آن به آسانی می‌گذرند، یا از عهده‌ی آن برنمی‌آیند، این دست حقوق را از دست می‌دهند و دیگر صاحب حق نیستند! (چه، حقوق در اساس ساقط شدنی نیستند؛ حق واگذارشدنی است.) بلکه می‌خواهم بگویم در عمل حتا در جوامع توسعه‌یافته هم که خدای‌گانی تا حد بسیاری توزیع و تضمین شده است، بسیاری از آن بهره نمی‌برند؛ یا تمایلی به بهره‌گرفتن از آن ندارند. و در چنین شرایطی غالبن دیگرانی که در استفاده از حق خدای‌گانی مشتاق‌تر هستند این جاها و جان‌ها‌ی خالی را پرمی‌کنند. و به جا‌ی آن‌ها دست به انتخاب می‌زنند.

حقوق دسته‌ی نخست معطوف به بقا هستند؛ همان که در مکتب روان‌شناسی مازلو به نیازها‌ی پایه صورت‌بندی شده است. اما دسته‌ی دوم، حقوق معطوف به "بیان خود" هستند؛ و مازلو از آن‌ها با سرنام "فراانگیزش" یاد کرده است. به نظر می‌رسد وقتی جامعه‌ای توسعه پیدا می‌کند و از وضعیت سیاسی به وضعیت مدنی دگردیسی می‌یابد ما با نسل جدیدی از حقوق طبیعی روبه‌رو می‌شویم که پیش‌تر چندان شناخته شده یا مورد توجه نبوده‌ است. حقوقی همانند سقط جنین، آزادی بیان و وجدان، آزادی بیان‌ گرایش‌ها‌ی جنسی و نیز رفتارها‌ی جنسی، حق مشارکت سیاسی و مدنی و حقوق دمکراتیک دیگر که ام‌روزه می‌شناسیم. (و در جوامع دمکراتیک بسیار عادی می‌نماید.) این نسل از حقوق طبیعی همانند نسل نخست هم مهم هستند و هم بسیار باارزش، هرچند از آن‌جا که توزیع نیاز و خواست‌ها‌ی شهروندان در هر اجتماعی (از جمله جوامع توسعه‌یافته) از منحنی توزیع نرمال و طبیعی پی‌روی می‌کند، (یعنی همه‌گان در سطح یک‌سانی از توسعه نیستند) توجه به این حقوق در قاعده‌ی هرم اجتماعی چندان چشم‌گیر نیست. (و شاید از همین روست که سنت چپ در راستا‌ی تحقیر این دسته از حقوق گاهی از آن‌ها با عنوان نیازها و حقوق بورژووایی یاد می‌کرد.) (۲)

حق انتخاب کردن به حق داوری کردن می‌رسد؛ و این حق هم‌چنان که در بالا آمد روی دیگر "حق خطا کردن" است. حق خطا کردن هسته‌ی سخت خدای‌گانی است؛ تنها خدای‌گان هستند که از خطا کردن نمی‌هراسند! جان‌هایی بزرگ که اسیر توهم‌ها‌ی "دیگری بزرگ" نیستند؛ و نمی‌شوند؛ و روی پاها‌ی خود ایستاده‌اند و به تعبیر شاملو نواله‌ی ناگزیر را گردن کج نمی‌کنند. اما آن‌که خدای‌گانی نمی‌داند، در جایی در بند دیگری بزرگ و بنده‌ی او است. اهمیت ندارد دیگری بزرگ کیست؛ پدر، سنت، ایدیولوژی یا خدا (پدر ازلی). آن‌چه اهمیت دارد آن است که بنده در حضور دیگری بزرگ فلج می‌شود و توان اندیشه و انتخاب نخواهد داشت. او اندیشه، انتخاب و خطا کردن را به دیگری بزرگ و خدایان وامی‌گذارد. او راه آسان بنده‌‌گی، سرسپرده‌گی و رهرویی را می‌پذیرد تا از زحمت اندیشه و انتخاب و دش‌واری خطا کردن برهد و رستگار شود.

بنده دست بالا حقوق بنده‌گی خویش را می‌شناسد و اگر شجاعت داشته‌باشد، مطالبه می‌کند! در اجتماعات و جوامع توسعه‌یافته این حقوق البته تضمین و بیمه شده است. اما حتا در این جوامع هم دانستن، خواستن و بهره‌گیری از حقوق خدای‌گانی چندان ساده نیست و به همین دلیل مشتری چندانی هم ندارد. در این اجتماعات و جوامع هم اشکالی از دیگری بزرگ برساخته و پرداخته می‌‌شوند تا کار انتخاب را برای بنده‌گان آسان کنند. (۳)

اما هنوز به آخر این راه داراز نرسیده‌ام؛ هنوز بافته‌ها‌ی بسیاری هست که باید رشته شود. اندیشه و اندیشیدن در هر معنایی به حق خطا کردن می‌رسد. اندیشمند خدایی است که رو‌ی پاها‌ی شکننده‌ی خود ایستاده است و از خطا کردن و افتادن و شکستن نمی‌هراسد؛ و خدایی می‌کند.

شجاعت انتخاب اما همیشه به خدای‌گانی نمی‌رسد، از نادانی هم‌می‌آید. میان دیوانه‌گی و خدای‌گانی چندان فاصله نیست. آن‌ها که نادان هستند، و به نتایج دیرآیند رفتارها و انتخاب‌ها‌ی خود نمی‌اندیشند و نمی‌توانند بیاندیشند، آن‌ها هم به آسانی دست به انتخاب می‌زنند!
اوج این دست رفتارها را در قماربازها می‌بینیم. قمارباز یک نادان تیپیک نیست، اما آن‌قدر نادان هست که به احتمالات به‌گونه‌ای می‌اندیشد که دوست می‌دارد. او بیش‌تر از دانایی خود و جهان برآمده از آن، به جهانی و ‌احتمالاتی چشم دوخته ‌است، که به جهان دل‌خواه او می‌رسد و می‌ماند. قمارباز جهانی را که نمی‌پسندد در زور خیال خوش خود فراموش می‌کند. او پیش‌تر ‌و بیش‌تر از جهانی که ما را در برگرفته است به جهانی دل‌بسته‌است که دل‌اش می‌خواهد. قمارباز هم از انتخاب کردن، خطا کردن و خدایی کردن نمی‌هراسد! اما او با فراموش کردن جهان واقعی و پی‌آمدها‌ی دیرآیند انتخاب‌ها‌ی خود شجاعت انتخاب کردن و خطا کردن یافته است. او با توهم خود و در توهم خود خدایی می‌کند. هیچ کس و هیچ چیز در سرانگشت مدیریت او نیست. خدایان دیگری هستند که او را مدیریت می‌کنند. اصحاب ایدیولوژی از این دسته‌اند.

نادان اما در اساس از امکانات بازخوردی ارزیابی و اصلاح خود و انتخاب‌ها‌ی خود و هزینه‌ها‌ی پرداخته شده برخوردار نیست! برای نادان جهان همان جهان است، اما او همانند کسی که بخشی از گیرنده‌ها‌ی حسی خود را از دست داده است، جهان را بسیار ساده‌تر تجربه و دریافت می‌کند. او‌ جهان را آن‌چنان که پیچیده است تجربه نمی‌کند. یک نادان تیپیک جهان را نه در خیال خود که در چشمان خود ساده و خیالی می‌بیند.

جهان نادان‌ها‌‌ به جهان کودکان بسیار‌ نزدیک‌ است؛ و در اساس نادان کودکی است که تنها قد کشیده است. و شاید به همین دلیل است که نادان به آسانی هم انتخاب می‌کند و هم خطا. نادان آسان انتخاب می‌کند، زیرا هنوز دریافتی از مسوولیت و سنگینی شکننده‌ی آن ندارد. نادان همانند کودک به آسانی انتخاب می‌کند؛ زیرا همانند کودکان درکی از خطا کردن و پی‌آمدها‌ی دور و نزدیک و پنهان و آشکار آن ندارد. نادان حتا میان "حق داشتن" و "حق بودن" فاصله‌ای نمی‌بیند؛ او از این که حق دارد، به آسانی و آسوده‌گی به این چاله می‌افتد که حق با اوست! حتا بدتر از این؛ نادان از این که می‌تواند انتخابی داشته باشد، به این نتیجه می‌رسد که انتخاب او درست است! و انتخاب‌اش آزاد است! (۴)

خدایان اما نه قمارباز هستند که به تصادف چشم دوخته‌ باشند، نه کودکانی قدکشیده یا قدکشیده‌گانی کودک‌مانده، که به مسوولیت‌ها و انتخاب‌ها‌ی خود بی‌توجه. خدایان انتخاب می‌کنند و مسوولیت می‌پذیرند زیرا این جهان را نپسندیده‌اند و در پی جهانی دیگر هستند. جهانی عادلانه‌تر، انسانی‌تر و شایسته‌ی خدای‌گان. خدایان انتخاب می‌کنند تا جهان دیگری بیافرینند. با این همه، خدای‌گانی یک امتیاز است (همانند تنومندی یا هوش بالا) که برخی دارند و برخی ندارند؛ به زبان دیگر خدای‌گانی یک "است" است. یا کسی است یا نیست؛ یا کسی امکانات و امتیازها‌ی خدای‌گانی را دارد، یا ندارد.

بازهم اشتباه نشود از "است‌ها" نمی‌توان و نباید به "بایدها" رسید. یعنی با آن‌که ما گوناگون هستیم، (برخی به خدای‌گانی نزدیک‌تر و برخی دورتر) اما می‌توان و باید حقوق برابری داشته باشیم.
نکته شگفت‌انگیز آن است که این امتیازها‌ی ما هستند که برای ما مسوولیت می‌آفرینند و نه حقوق ما. (برخلاف تصور رایج که مسوولیت را روی دیگر حقوق تصویر می‌کند.) هر مسوولیتی در نهایت خودخواسته و برآمد خواست و انتخاب ماست.

در جهان واقع آدم‌ها را اما به آسانی نمی‌توان به بنده‌گان و خدای‌گان تقسیم کرد؛ و حقوق را هم. پیوستار بسیار بلند است و طیفی گسترده در میانه دیده می‌شود. یعنی خدای‌گانی کم و زیاد می‌شود و همانند زبان و فرهنگ آموختنی، دانستنی و خواستنی است. یعنی نادانی همیشه در وجود همه‌ی ما جدا از آن‌که در آن پیوستار کجا ایستاده باشیم زبانه می‌کشد و ما را با خود تنها نمی‌گذارد. نادانی با هر گامی که به سوی دانایی و روشنایی برمی‌داریم عمیق‌تر و فراگیرتر بر ما یورش می‌آورد؛ و گاهی ما را از پا‌ی در می‌آورد. جهل مرکب واکنشی دفاعی در این کاروزار فراگیر و کشنده است؛ یعنی بسیاری از ما همانند کودکان سرانجام انتخاب می‌کنیم که انتخاب نکنیم! و از حق داوری کردن خود می‌گذریم، تا بار سنگین خدای‌گانی را از شانه‌ها‌ی نحیف خود پایین بگذاریم. (همانند کودکی که با بستن چشم‌ها‌ی خود می‌خواهد خطر را نابود ‌کند!)

حتا گاهی ما به انتخاب‌ها‌ی نامستقیم و چندگامی و گروهی دست می‌زنیم، تا با توزیع حق خطا کردن، تحمل کشیدن بار هستی را فراهم کنیم. مشاوره می‌کنیم؛ نهاد می‌سازیم، و به زمین و زمان متوصل می‌شویم که خدای قلمرو خود باشیم. با این همه هنوز کار چندان ساده نیست؛ و میدانی است که از کشته در آن پشته ساخته شده است. برای بسیاری ساده‌تر آن است که از حق خطا کردن و از آزمون و خطا و آموختن بگذرند و مقلد آشکار و پنهان و پی‌رو دانسته یا نادانسته‌ی دیگران باشند. کودک ماندن و کودکی کردن همیشه بسیار آسان‌تر است. ما از حق داوری کردن و خطا می‌گذریم، تا در برساختن جهنمی که بالا می‌آید مسوولیتی نداشته باشیم. شوربختانه اما همانند همیشه گرفتار نادانی خود هستیم؛ زیرا اگر ما از انتخاب کردن دست بکشیم، انتخاب کردن تعطیل نمی‌شود. ما تنها چشم‌ها‌ی خود را بسته‌ایم؛ جهان اما هنوز در حرکت است و دیگران برای ما انتخاب می‌کنند و ما را در جهنمی که می‌سازنند، می‌سوزانند. (۵)

آزادی‌خواهی تا حد بسیاری تلاش برای رهایی "از" شر محدویت‌ها و مناسباتی است که حقوق آدمیان را محدود می‌کنند؛ آزادی‌خواهی حتا زیستن "در" شرایطی انسانی‌تر و برابرتر هم هست. با "ارج شناسی جدید" یک گام پیش‌تر می‌رویم؛ یعنی نه تنها محدویت‌ها باید نفی و برچیده شود؛ و امکانات لازم برای توسعه فراهم آید؛ که باید برابری تا برابری در "شان" ادامه پیدا کند. یعنی این که تنها ما آزاد باشیم کافی نیست، ما (اقلیت‌ها که واقعیت هر اجتماع و مایی هستند) باید به رسمیت هم شناخته شویم.
اما خدای‌گانی کردن و حقوق آن یک گام دیگر به پیش است. یعنی ما نه تنها باید آزاد و برابر باشیم و به‌گونه‌ای برابر به رسمیت شناخته شویم، که باید به گونه‌ای برابر از حق خطا کردن (۶) و خدای‌گانی کردن برخوردار باشیم.

پانویس‌ها
۱- دلایل بسیاری در مخالفت با اعدام و آدم‌کشی قانون آورده‌اند؛ اما این نکته هم می‌تواند بسیار قابل توجه باشد. اگر حق حیات که از جمله‌ی مهم‌ترین حقوق آدمیان است با مقدماتی قابل نادیده گرفتن و سلب شدن باشد، البته که تظمین حقوق دیگر با دش‌واری‌ها‌ی بیش‌تری هم‌راه خواهد بود.
۲- در این صورت‌بندی از حقوق طبیعی به نسل سومی هم می‌توان و باید اشاره کرد که هنوز چندان مورد توجه نیست. من این نسل سوم از حقوق طبیعی را حقوق پسامدرن می‌نامم؛ حقوقی همانند حق انتخاب کشور، ملیت، زبان، و فرهنگ. این نسل از حقوق مستلزم درکی سیال، انعطاف‌پذیر و پسینی از این مفاهیم است که می‌تواند جهان را برای دمکراتیزه شدن پهناورتر و عمیق‌تر باز کند. به زبان دیگر این حقوق به بازشدن مجموعه‌هایی اشاره دارد که غالبن بسته تصور می‌شوند. (این دست از حقوق در برخی از کشورها‌ی توسعه‌یافته و پسامدرن همانند آمریکا هم تا حدودی درک می‌شود و هم حتا در پاره‌ای از قوانین و مناسبات حقوقی دیده می‌شود.) می‌خواهم ادعا کنم کشور، ملت، زبان و فرهنگ‌ها هم همانند ادیان بزرگ و جهانی و احزاب توسعه‌یافته باید باز و انتخابی باشند. تنها در چنین شرایط و جهانی است که امکانات واقعی و نظری دمکراتیدن فضاها‌ی بین‌المللی فراهم می‌آید.
جی‌اف اسکینر در کتاب "فراسوی آزادی و شان" در ارتباط با اعتماد غالب آدمیان به مهندسی کم‌و‌بیش کور طبیعت (انتخاب طبیعی) در مقایسه با مهندسی‌ها‌ی انسانی (که من آن را "انتخاب انسانی" می‌خوانم) نکته‌ی بسیار مهمی را مطرح می‌کند. او می‌گوید برای چنین اعتمادی دلیلی در دست نیست! در این چشم‌انداز کشورها، ملت‌ها، زبان‌ها و فرهنگ‌ها برآمد مهندسی‌ها‌ی کور تاریخ و طبعیت هستند! و گذار از آن‌ها برخلاف آن‌چه در ابتدا به نظر می‌رسد چندان عجیب نیست که یک ضرورت است و می‌تواند راه را برای خدای‌گانی آدمی و آفرینش طبیعتی دیگر هم‌وار کند. تن دادن چشم بسته به مهندسی طبیعی حتا در میان پاره‌ای از خداناباوران و تردید در مورد مهندسی‌ انسانی صورتی دیگر از بنده‌گی است! که آدمی را در برابر طبعیت و حتا طبعیت خود رام و خام می‌بیند و می‌‌خواهد.
۳- از این نکته نباید به این بدفهمی رایج دامن زد که تفاوت چندانی میان جوامع توسعه‌یافته و توسعه‌نایافته نیست! تفاوت بسیار است. نکته آن است که هیچ جامعه‌ای بی‌مساله نیست! شهروندی و دانستن، خواستن و کاربستن حقوق یک فرایند است؛ و حتا در یک کشور همه‌گان در یک سطح قرار ندارند.
۴- من در این‌جا هواداران "اختیار" یا "اراده‌ی آزاد" را هم متهم به نادانی کرده‌ام. (و البته آن‌ها وقت کافی دارند که از خود رفع اتهام کنند.) چه، در داوری من عمیق‌ترین سطح نادانی، گرفتار بودن در توهم‌هایی است که ضرورت‌ها‌ی زیستی در فرایند فرگشت در ما ایجاد کرده است. گذار از این توهم‌ها (یک، وحدت، اختیار، زمان، خدا،...) چندان آسان نیست.
۵- یکم. حتا در کشورها‌ی توسعه‌یافته و آزاد حدود ۳۰ در صد از شهروندان در به‌ترین شرایط با وجود آزادی‌ها‌ی بسیار برای انتخاب شدن و انتخاب کردن، از فرایند انتخابات و مشارکت در آن می‌گذرند! برای این کار البته دلایل بسیار آورده‌اند. اما بخشی از آن می‌تواند همین نکته باشد که پذیرش این مسوولیت چندان آسان نیست. دوم. ادامه‌ی چنین آسیبی است که حیوان سیاسی را گاهی به کمدی مضحک افتخار به "سیاسی نبودن" می‌کشاند! سوم. حرف زدن ادامه‌ی اندیشیدن است؛ اصلن حرف زدن خود اندیشیدن است؛ با این همه در جان و جهان نادانی حرف زدن نوعی انتخاب کم‌ضرر یا بی‌ضرر است! در نتیجه نادان‌ها‌ی بسیاری دیده می‌شوند که در زنده‌گی واقعی بنده‌اند، اما در جهان زبان دلیری می‌کنند، همانند خدای‌گان سخن‌ می‌رانند و ادا‌ی خدای‌گانی در می‌آورند.
۶- خوش‌بختانه ام‌روز بسیاری از حقوق بشر می‌گویند و به دفاع از آن برخاسته‌اند؛ اما از آن‌جا که حقوق بشر در بنیان‌ها‌ی خود به حق خطا کردن می‌رسد، شوربختانه بسیاری از هوادران حقوق بشر رفیق نیمه‌راه آن هستند. آن کس که حق خطا کردن را درک نمی‌‍‌کند، حقوق بشر را هم نمی‌فهمد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy