ازینجا که نشستهام
چراغهای روشن شهرند همزادان من
بر مخمل سیاه شب
که آب میشود
موج میزند
چون چادرشبی که میتکانند، تا میکنند تا که برچینند
جواهرات زمینند، درشت و ریز
به تصویر اتاق تقّه میزنند روی شیشهها
و من با شیطنتی دوستانه راه گریز میزنم
از خلال آوازهای محلی
میپرم از پرچین صدای پری زنگنه و سیما بینا
خانهام نفس گیراست از لحظههای نفیس
باز و بسته میشود
با دریچههای عجائب
گنجه هائی با عمق عتیق
پرده هائی که کسالت زمین را چین میزنند
تا چهره خندان سپهر بَرین
جائی که نشستهام
با سیاّرگان احاطه شده
از هر هندسه، با هر گرانشی
و گاه کسانی که در اتاقهای بالا دست نشستهاند
صندلیم را غوطه ورمی سازند چون سطلی در اقیانوس زمین
و دوباره ریسمان را میچرخانند
بالا میکشند با ماهی آوازخوانی
که ماهی وجد است
راهی دراز آمده از تالابهای فرتوت ِغمگین
آماده است برای ملاقات ماه و سهیل
زمان رویارویی سپاه و آخوندها در ایران، کورش عرفانی
تحولخواهی در موج سوم دموکراسیسازی، نصرالله لشنی