Sunday, Jun 12, 2022

صفحه نخست » روسیۀ پوتین آلمانِ هیتلر می‌شود یا عراقِ صدام حسین؟

a.jpgعصر ایران؛ جمشید گیل - ولادیمیر پوتین در آخرین اظهار نظرش دربارۀ جنگ اوکراین، خودش را با پطر کبیر (1725-1672) مقایسه کرده و ضمن دفاع از سیاست کشورگشایی او، چنین سیاستی را مبنای موجه حمله به اوکراین قلمداد کرده است.

پوتین گفته است: «با همه معیارها ما باید آماده و قوی باشیم. ما باید سرزمین‌هایمان را بازگردانیم. اگر از این نظر سخن بگوییم که این ارزش‌های اصلی، اساس وجودی ماست قطعا در حل ماموریت‌هایی که با آنها مواجه هستیم موفق خواهیم بود».


سخنان اخیر پوتین، مُهر تاییدی بر انتقادات منتقدینی است که او را به تلاش برای توسعۀ ارضی قلمرو روسیه و احیای امپراتوری شوروی متهم می‌کردند. پوتین در آغاز جنگ گفت «روسیه هنوز بخشی از نظام بین‌الملل است» اما الان که می‌گوید «ما باید سرزمین‌هایمان را بازگردانیم»، در واقع حرفش این است که کرملین مرزبندی‌های دنیای کنونی را قبول ندارد و این حق را برای خودش قائل است که برخی از کشورهای عضو سازمان ملل را از نقشۀ سیاسی جهان حذف کند.

او دست کم حرفش این است که روسیه مجاز است که قسمت‌هایی از برخی کشورهای همسایه را به قلمرو ارضی خودش ضمیمه کند. و این یعنی حاکمیت کشورهای عضو سازمان ملل را به رسمیت نمی‌شناسد مگر اینکه این کشورها مطالبات ارضی روسیه را برآورده سازند.


اما معلوم نیست که این مطالبات ارضی کی و کجا به پایان می‌رسد. روسیه قطعا خواهان این است که تمام یا قسمت‌هایی از مولداوی را نیز به خاکش ضمیمه کند. احتمالا نسبت به لهستان و لیتوانی و لتونی و استونی نیز ادعاهایی دارد.

سیاست توسعۀ ارضی مد نظر پوتین، در حالی با جنگ اوکراین آغاز شده است که روسیه بزرگترین کشور جهان است و همین وسعت جغرافیایی، یکی از علل اصلی ناکارآمدی دولت روسیه است. بنابراین معلوم نیست افزایش وسعت روسیه، چه دردی از ملت این کشور دوا خواهد کرد.


در روسیه خبری از دموکراسی و دموکراسی‌خواهی نیست. دولت روسیه در واقع آینه‌ای از ملت این کشور است. نیروهای اجتماعی دموکراسی‌خواه در این کشور در اقلیت‌اند. مهم‌ترین متفکران و ادیبان روسیه هم عمدتا محافظه‌کار یا مسیحی ارتدوکس یا آنارشیست بوده‌اند.


جوهرۀ فکری ملت روسیه، تاریخچۀ سیاسی این کشور و دولتمردان فعلی‌اش تقریبا هیچ ربطی به لیبرالیسم و دموکراسی ندارند. بنابراین عجیب نیست که پوتین به جای کیفیت به کمیت بیاندیشد و دغدغه‌اش نه حکمرانیِ خوب بلکه توسعۀ ارضی باشد.

آنتی‌تز این تز پوتین، طبیعتا چیزی جز تجزیۀ روسیه نیست. یعنی وقتی روسیه با این وسعت، هنوز در پی فتح سرزمین‌های تازه است و برای مرزهای بین‌المللی و حاکمیت سایر دولت‌های عضو سازمان ملل تره هم خرد نمی‌کند، بعید نیست نیروهای گوناگونی در دنیای کنونی، تجزیۀ روسیه را در درازمدت یا میان‌مدت، چاره‌ای اساسی برای حل "مسئلۀ روسیه" بدانند و این چاره چیزی جز "منحل کردن مسئلۀ روسیه" نمی‌تواند باشد.


به ویژه اینکه روسیۀ کنونی میراث‌دار امپراتوری شوروی و امپراتوری عصر تزارهاست و به همین علت عملا متشکل از ملل گوناگونی است که بسیاری از آن‌ها به ضرب و زور سرکوب اعمال شده از سوی کرملین، تحت نام "ملت روسیه" زندگی می‌کنند ولی هم آن‌ها هم مقامات کرملین به خوبی می‌دانند که این ملل حاشیه‌ای، که قربانیان روسیه در جنگ اوکراین نیز عمدتا متعلق به این‌ها بوده، فاقد ارادۀ زیستن با روس‌های روسیه‌اند.


ارادۀ با هم زیستن مبنای اصلی تداوم یک ملت است و اتحاد جماهیر شوروی دقیقا به دلیل نبود چنین اراده‌ای فروپاشید. چنین اراده‌ای هیچ وقت در شوروی وجود نداشت ولی سرکوبگری رژیم توتالیتر شوروی، موجب شده بود که ملل لیتوانی و لتونی و استونی و اوکراین و غیره نتوانند از شر زیستن در اتحاد جماهیر شوروی خلاص شوند.

اما در دهۀ 1980 که دیگر معلوم شده بود کفگیر کمونیسم به ته دیگ خورده، عوامل زیادی دست به دست هم دادند و همۀ این ملل از شوروی گریختند و هر کدام دولت خودشان را برپا کردند. خوردن کفگیر کمونیسم به ته دیگ، رها شدن غول‌ها از بطری با اصلاحات گورباچف، فاجعۀ چرنوبیل و ظهور یلتسین قدرت‌طلب، کار شوروی را یکسره کردند. و البته که عوامل خارجی هم نقش مهمی در فروپاشی شوروی داشتند.


تجزیۀ شوروی، دغدغۀ جنگ جهانی اتمی را، که هر آن ممکن بود با نقض جنگ سرد بوقوع بپیوندد، از بین برد. اگر خطر جنگ اتمی در آن دوران ناشی از تقابل ایدئولوژیک شوروی و غرب بود، الان روسیه فاقد ایدئولوژی به معنای دقیق کلمه است. یعنی روس‌ها دنبال "انسان نوین" نیستند و نسخه‌ای برای عالم و آدم نمی‌پیچند. آن‌ها دنبال تحقق ذهنیت و سبک زندگی ویژه‌ای در سراسر جهان نیستند و اصولا رسالتی جهانی برای خودشان قائل نیستند.

روسیۀ فعلی فقط به خودش فکر می‌کند و در غیاب یک ایدئولوژی راستین و فراگیر، صرفا با تکیه بر نوعی ملی‌گرایی، دنبال احیاء نوعی امپراتوری است. و این هم یکی از تناقضات دنیای سیاست است اما عملا واقعیت دارد. یعنی ناسیونالیسم در بسیاری از موارد منتهی به امپراتوری می‌شود. در حالی که امپراتوری یعنی زیستن چند ملت در یک کشور. یعنی ملی‌گرایی به معنای دقیق کلمه نباید منتهی به تاسیس امپراتوری شود، ولی گاهی چنین می‌شود!


به هر حال اگرچه روس‌ها تجربۀ فروپاشی شوروی را پس پشت دارند، ولی پوتینیسم از آغاز جنگ اوکراین عملا نشان داده مرزهای بین‌المللی را به رسمیت نمی‌شناسد و اکنون نیز با صراحت بیشتری این تمایل را علنی می‌کند. این در واقع نوعی موتاسیون برای پوتینیسم است و قاعدتا جهان غرب از خطرات چنین جهشی غافل نیست.


کشوری که تمامیت ارضی کشورهای دیگر را به رسمیت نمی‌شناسد، اگر خوش‌شانس باشد، رژیم سیاسی‌اش عوض می‌شود (مثل عراق صدام)، ولی اگر بدشانس باشد، نه تنها یکایک سرزمین‌های فتح‌شده را باید پس بدهد، بلکه خودش نیز تجزیه خواهد شد (مثل آلمان هیتلر). باید دید روسیۀ پوتین طی یکی دو دهۀ آینده چگونه تاوان توسعه‌طلبی ارضی‌اش را خواهد پرداخت.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy