در اقیانوسی که مردم نام دارد در سرزمینی به نام ایران! کوهی عظیم در حرکت است. کوهی نه از جنس یخ با سری کوچک و برآمده از آب.
در این سرزمین نه اقیانوس منجمد هست! و نه آرام!
اقیانوس در این سرزمین از جنس آتش است! گدازان و سوزنده.
کوههای سنگی سر بر فلک کشیده با آتش فشانی در دل که پیوسته در اعماق میجوشد. لحظهای از غلیان باز نمیایستد.
اقیانوسی که گاه آرام میگیرد! گاه میخروشد! بی تابی میکند! سر بر صخرهها میکوبد. از درون صدفهای نهان گشته در دل خود مرواریدهائی یگانه بیرون میدهد.
دردانههای بی بدیلی که گاه در کسوت آرش جان بر تیر مینهند، زه کمان اساطیری ساخته شده از اراده و آرزوی ملتی را به نیروی عشق میکشند. روح و جان به پرواز در میآوردند فرسنگها فرسنگ را به نیروی عشق در مینوردند. بر دورترین مرزهای این سرزمین جاوید! بر تنه درختان اساطیری مینشینند، برتارک کتیبهها و ستونهای مانده از شکوه دورانهای شکوهمند فرود میآیند! تا حراست کنند از تمامیت این خاک از غرور و آزادگی انسان دردمند و صبور ایرانی.
حراست کنند از تاریخ کهن ملتی که مسیر طولانی آن را با پاهای زخمی و آماسیده و خون جاری شده از دلهای عاشق خویش طی کردهاند.
راهی پر از مشقت، پر از درد! زمانی قحطی، زمانی جنگ ناشی از هجوم بیگانه و گاه حکومت حکومتگرانی مستبد آن را جان فرساتر ساخته و تا مرزهای از هم پاشیدگی و محو شدن کشانده است.
اما چه رازیست؟
چه نیروئیست؟
در این تاریخ که نه تحریف قلم به مزدان حکومتهای مستبد! و نه هجوم آوران بر این سرزمین قادر به نابودی و تجزیه آن نگردیدهاند!
قادر به بند کشیدن و نابودی مردمی که بارها و بارها فرود افتاده اما برخاستهاند. مردمی که در بزنگاهی سخت به ناگزیر تن به تسلیم در برابر شمشیرهای سرکج اعراب بدوی برآمده از دل صحاری خشگ حجاز داده، سدهها دم فرو کشیدند. اما به هر فرصتی علم عصیان بر افراشتند. نهضت شعبویه علم کردند خلل در ارکان دین فاتحان وارد آوردند.
خاندان برمکیان را به قدرت علم و مدیریت مسلط بر دیوان عباسیان کردند. در قالب سنباد، مقنع، مازیار مرد آویچ، بابک خرمدین، ابومسلم، یعقوب لیس، بر خلفای اسلامی شوریدند تا از حریت و آزادگی خود دفاع کنند.
نهایت به تدبیر خواجه نصیرالدین طوسی هلاکو خان را تشویق یه فتح بغداد کردند. دروازه آن شهر گشودند و بر سلطنت خلفای عباسی نقطه پایان نهادند.
اگر ابومسلم برای آزادی مردم جان برکف گرفت و شمشیر در میان نهاد. بزرگ مرد دهقان زادهای تمامی عمر قلم چون تیشه بر کوه زد تا بنائی پی افکند از نظم فارسی. کاخی بنا کند با برج و باروئی که ساروج آن از خون دل بود و آجرش از استخوان تن. کاخی که بزرگترین گنجینه زبان پارسی را در خود جای داد تا "عجم زنده کند" و از هویت ملی یک سرزمین حراست نماید.
"پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند. "
کاخی ساخته شده از کلمات! کلماتی صیقل یافته و برآمده از سینه یک ملت! مجموعی از افسانه، اساطیر، خیال، آرزو، امید و حرکت. کلماتی که با جادوی خود یک ملت را هویت میبخشند! وحدت ایجاد میکنند! شور میآفرینند! حراستش میکنند! دستش را میگیرند به برکت مجموعی از تجربه، دانائی، شهامت نهفته در سیمای رستم و فرزانگی زال او را را از سخت راهها و تنگناهای زندگی عبور میدهند.......
ادامه دارد
ابوالفضل محققی