Friday, Jul 22, 2022

صفحه نخست » این است موقعیت ایران، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-6.jpgآن چه در این نوشتار می آید، دست چینی است از بحران ها و چالش های جدیی که کشور با آن روبروست. شمار کامل این موارد چندین برابر آن چیزی است که در این مقاله می بینید. به خوانندگانی که وقت یا حوصله ی خواندن این نوشتار طولانی را ندارند توصیه می کنم نگاهی به مقدمه و نتیجه گیری کنند. البته گذری بر تیتر مشکلات در حوزه های مختلف نیز خالی از فایده نیست.

**

مقدمه

گذر زمان به خودی خود معنایی ندارد، تغییراتی که در دل آن رخ می دهد، در قالب تاریخ، چنین می کند. وقتی صحبت از 43 سال عمر جمهوری اسلامی می کنیم اشاره به 43 بار 12 ماه نیست، به آن چه بر ایران و ایرانی رفته است نظر داریم. این امر برای هر ایرانی در شرایط کنونی لازم است تا ببیند وقتی نیک به آن چه بر ایرانمان گذشته می نگریم شاهدیم که بسیاری از مواردی که در طول هزاران سال در ایران دوام آورده و عمر کرده بود، در عرض این چهل و سه سال از بین رفته است. از یاد نبریم که هر آن چه نابود می شود دو آینده دارد: در مواردی قابل جایگزینی است و در بعضی از موارد هرگز نمی توان برای آن جایگزینی یافت. آن چه در این چهل و سه سال بر میهن مان گذشته است می رود که به طور عمده شامل این شکل دوم باشد. آن چه را که از دست داده و می دهیم هرگز نمی توانیم جایگزین کنیم و باید آن ها را از تاریخ و تمدن و سرزمین ایران حذف شده تلقی کنیم.

در این نوشتار با ارائه ی کارنامه ای خلاصه از آن چه گذشته است خواهیم دید که بخش های قابل جبران و غیرقابل جبران رفته بر ما چیست و بر مبنای آن قضاوت خواهیم کرد که شانس تاریخی بقای تمدن ایرانی در چه حد است. داشتن یک چنین سیاهه ای از این نظر ضروری است که ببینیم آیا از این سرزمین چه مانده و اگر دیر بجنبیم از آن چه بر جای خواهد ماند. فهرست زیر نه کامل است نه مشروح، دربرگیرنده برخی از نکاتی است که باید از یاد نبریم تا هم به موقع دست به کار شویم و هم بدانیم در فردای نبود این رژیم جهنمی چه خرابه ای را تحویل می گیریم و می خواهیم با آن چه کنیم.

الف: آسیب های سرزمینی

نخستین فاجعه ی رفته بر کشور مجموعه ی بلاهایی است که به دلیل حماقت یا خباثت یعنی حرص و طمع و دشمنی یا سوء مدیریت آشکار بر سر زیست بوم ایران آمده است.

الف-1) تالاب ها: ایران در سال 1349 پیشگام یک معاهده ی بین المللی برای حفاظت از تالاب ها بوده است. کشورمان با داشتن 143 تالاب الگویی بود از توانایی در حفظ و نگهداری درازمدت آنها. برخی برای چند هزار و بعضی برای قرن ها. در ظرف فقط چهار دهه که معادل چند ثانیه از تاریخ بلند ایران است، رژیم ضد ایرانی آخوندی مجموعه ی تالاب های کشور را یا نابود کرده و یا در معرض نابودی قرار داده است. در تاریخ 13 بهمن 1400 یک خبرگزاری داخل کشوری می نویسد: « تقریبا تمام تالاب های ایران تخریب شده است.». با در نظر گرفتن نقش این تالاب ها در تامین اکوسیستم های قابل زیست به ویژه در مناطق حساس مانند هامون صابوری در شرق کشور (سیستان و بلوچستان)، تالاب حله (بندر گناوه بوشهر)، تالاب‌های شادگان و هور العظیم در خوزستان و تالاب انزلی و تالاب‌های آلماگل، آلاگل و آجی گل در گلستان می توان به کاهش تنوع گیاهی و جانوری، تغییر آب و هوایی، ناممکن سازی کشت و زرع، عدم جذب توریست به عنوان برخی از آسیب های محو تالاب ها نگریست. « ۸۰ درصد تالاب‌های کشور خشک‌شده و تالاب‌ها در مناطق خشک و نیمه‌خشک شرایط بحرانی دارند.» ایران، بدون تالاب هایش چگونه ایرانی خواهد بود؟ آیا قابل زیستن خواهد بود؟

الف-ب) آب های زیرزمینی کشور. در این زمینه نیز میهن ما برای هزاران سال با شاهکار آبرسانی از طریق شبکه ی قنات های طولانی و پیچیده خود نمونه و الگویی در جهان بود. کشور ما پیش از استقرار آدمخوران عمامه به سر از ۱۳۰ میلیارد مترمکعب منابع آب زیرزمینی برخوردار بود اما در ۲۰ سال گذشته منابع آب تجدیدشونده به ۱۱۰ میلیارد مترمکعب و در ۶ سال گذشته به کمتر از ۱۰۰ میلیارد مترمکعب کاهش یافته است. بیش از ۳۰۰ دشت از ۶۰۹ دشت کشور به عنوان «دشت ممنوعه» اعلام شده است که در آنها بیش از اندازه از سرمایه ذخیره راهبردی آب استفاده می‌شود و به همین دلیل، سالانه نزدیک به پنج میلیون متر مکعب بیلان منفی را شاهدیم؛ بخش عمده‌ای از این دشت‌ها در نواحی مرکزی و شرق ایران قرار دارند." بعد از آن که دشمن قسم خورده ی ایران، محمود احمدی نژاد، فرمان نابودی سفره های آب زیرزمینی را با اجازه ی حفر چاه صادر کرد تعداد این چاه ها در ایران به بالای 760 هزار حلقه رسید که به سهم خود 46 میلیارد متر مکعب از این کمتر از 100 میلیارد متر مکعب آب زیرزمینی موجود را استخراج و مصرف می کنند. نه فقط منابع آب زیرزمینی کشور از دست رفته است و فردایی سیاه را برای تامین آب کشاورزی، صنعتی و آشامیدنی ایران خبر می دهد بلکه «برداشت‌های بی‌رویه، حفر چاه‌های غیرمجاز، عدم نظارت کافی بر میزان برداشت‌های فراتر از میزان پروانه بهره‌برداری موجب افت سطح و کاهش کیفیت آب زیرزمینی، نشست زمین در تعدادی از دشت‌ها و پایین آمدن محسوس آبدهی چاه‌ها و در معرض نابودی قرار گرفتن تعدادی از آبخوان‌های کشور شده است.» « تاثیر کاهش در ذخایر آب زیرزمینی با بیش-برداشت بیش از حد در ۷۷ درصد سطح زمین ایران، رشد شوری خاک در کل کشور و افزایش فرکانس و میزان فرونشست زمین در ایران آشکار شده است.» یک مطالعه نشان می دهد که بین سال های 2002 (1381) تا 2015 (1394) « همه حوضه‌های اصلی درجاتی از تخلیه و تحلیل آب‌های زیرزمینی را تجربه کرده‌اند که نرخ آن از ۲۰ تا ۲۶۰۰ درصد کاهش در دوره ۱۴ ساله است.» به این ترتیب ایران دارای نامدیریت آخوندی « با جمعیت 84میلیون نفر از نظر برداشت آب‌های زیرزمینی در خاورمیانه رتبه نخست را دارد و 34درصد کل برداشت آب در منطقه را به تنهایی انجام می‌دهد. این درحالی است که آب‌های زیرزمینی منبع اصلی آب در ایران است و تقریباً 60درصد از آب‌های شیرین ایران را تشکیل می‌دهد.». مشکل بی آبی می رود که به زودی استان و شهرستان و شهر و روستایی را در ایران در امان نگذارد و تبدیل به مسئله ی نخست حیات دهها میلیون ایرانی شود چنان از حالا نمادهای آن را در استان اصفهان و سیستان بلوچستان می بینیم.

الف-3) فرونشست زمین: به واسطه ی آن چه در بالا آمد، یعنی بهره برداری بیش از حد، سفره های زیر زمینی آب در ایران یا به پایان رسیده یا خشک شده اند و به همین دلیل جنس خاک تغییر کرده، زمین پوک شده در حال فرونشست است. «در کل دنیا اجازه دسترسی به منابع آبی بین ۳ تا ۲۰ درصد است و وقتی به ۴۰ تا ۶۰ درصد برسد، به عنوان تنش یاد می‌شود و بین ۶۰ تا ۸۰ درصد بحران است و این در حالی است که در ایران گاهی بالای ۸۰ درصد از منابع آبی استفاده» شده است. « هرساله فرونشست وحشتناک زمین به مقدار ۲۰ سانتیمتر که حدود ۱۰۰ برابر استاندارد جهانی است اتفاق می افتد. مقایسه میزان فرونشست در ایران با میانگین جهانی که دو میلی متر در سال است، دهشتناک است.» در حال حاضر مشخص شده است که « ایران رتبه چهارم فرونشست در دنیا را دارد و ۲۹ استان کشور درگیر آن هستند. این‌ها همه آمارهایی است که خبر از بحرانی‌شدن وضعیت فرونشست در ایران می‌دهد». ایران رکوردار فرونشست زمین در دنیاست و « طبق گزارش سازمان زمین‌شناسی ایران از ۶۰۹ دشت ایران حدود ۵۰۰ دشت دارای آب شیرین هستند که همه آن‌ها با پدیده فرونشست مواجه اند». از این موقعیت به عنوان «فاجعه و زلزله ی خاموش» نام می برند. « در اتحادیه اروپا نرخ فرونشست ۴ میلی‌متر در سال است و به عنوان نرم بحرانی شناخته می‌شود. این در حالی است که میانگین فرونشست در ایران ۶ سانتی‌متر در سال است.» براساس محاسبات «زمین‌سنجی و نقشه‌برداری زمینی سازمان نقشه‌برداری نرخ سالانه فرونشست در مناطق جنوبی استان تهران در حدود ۲۱ سانتی‌متر در سال، در استان البرز ۲۹ سانتی‌متر در سال، در استان گلستان، ۲۲ سانتی‌متر در سال، در استان اصفهان ۱۳ سانتی‌متر در سال و در قزوین ۱۸ سانتی‌متر در سال و استان کرمان ۱۹ سانتی‌متر در سال است». همه ی این رقم ها را مقایسه کنیم با استاندارد 4 میلی متر. براین اساس، چه در انتظار کشور است؟ این ها برخی از آثار و عوارض آغاز پدیده ی فرونشست در ایران است:« افزایش خطر سیلاب، خسارت به ساختمان‌ها، فونداسیون‌ها و زیرساخت‌ها (جاده، خطوط ریلی، پل‌ها و تونل‌ها و ساختارهای زیرسطحی (شبکه‌ها و خطوط انتقال آب، گاز و...)، اختلال در مدیریت آب و بخش‌های مرتبط (افزایش هجوم آب شور در نواحی ساحلی، کاهش محصولات زراعی، تشدید پیامدهای خشکسالی و...)، افزایش دی‌اکسیدکربن خروجی به ‌دلیل افزایش اکسیداسیون مناطق توربی و باتلاقی، کاهش تنوع زیستی و ارزش اکولوژیکی.» بیاندیشیم به زمانی که مانند چند هفته ی اخیر این فرونشست ها در اطراف شهرهای بزرگ به درون این شهرها مانند تهران برسد و شروع به پایین کشیدن ساختمان های مسکونی کند!

الف-4) رودخانه ها و دریاچه ها: سرزمین ایران که قابلیت زندگی خود را مرهون دریاچه ها، رودخانه ها و تالاب هایش بوده است می رود که به یک برهوت خشک تبدیل شود. علاوه بر آن چه در مورد تالاب ها گفته شد، وضعیت دریاچه های ایران نیز فاجعه بار است. « دریاچه‌ هامون به‌صورت باتلاق درآمده، دریاچه جازموریان فقط دو ماه زمستان کمی آب دارد و به کویر تبدیل می‌شود، دریاچه بختگان به‌کلی خشک‌شده است». در حال حاضر دریاچه ی ارومیه در استان آذربایجان غربی، دریاچه ی پریشان در جنوب شرقی کازرون، دریاچه ی بختگان در استان فارس از نمونه های محو دریاچه ها از روی نقشه ی طبیعی ایران هستند. فقط باید در نظر داشته باشیم که همزمان با خشک شدن دریاچه ی ارومیه طبق یک روایت 4 میلیارد تن و طبق روایت دیگر 8 میلیارد تن نمک باقیمانده می تواند با نخستین وزش بادهای تند یا توفان هایی که سر می گیرد به سوی مناطق کشاورزی و مسکونی اطراف خود حرکت کند و فاجعه ای به بار آورد که تاریخ طبیعی ایران هرگز به خود ندیده است. برخی متخصصین می گویند: «اگر دریاچه ارومیه خشک و طوفان‌های نمک گسترش یابد؛ نمکی که از این غول خفته بر می‌خیزد تا شمال شرق کشور خواهد رسید». باید یادآور شویم که پدیده ی مشابه ای در فاصله ی سال های 2007 تا 2010 به واسطه ی خشکی دریاچه ی آرال در آسیای میانه تجربه شد.« ساکنان ازبکستان و قزاقستان از همان زمان طوفان‌های شن و ماسه‌ای را شاهد بودند که باعث کم خونی، آسم، سل، ورم مفاصل، اختلالات غدد درون ریز، بیماری‌های چشمی، سرطان حلق و حنجره، سرطان‌های گوارشی، هپاتیت، تب مالت و حصبه می‌شد». اگر می خواهیم بدانیم که همین امر چه اثراتی بر ساکنان ایران خواهد شد کافیست یادآور شویم که «در این میان ناقص‎‌الخلقه‌‎زایی و مرگ و میر نوزادان، تولد کودکانی با عقب‎ ماندگی ‎های ذهنی یا بلوغ زودرس ماندگارترین میراثی بود که مرگ دریاچه آرال برای بازمانده‌ها گذاشت؛ امروز نیز گزارش‌های وزارت بهداشت این کشورها نشان می‌دهد که حدود ۷۰ درصد از زنان ساکن در این منطقه از بیماری کم خونی رنج می‎برند.» از قول مدیر کل حفاظت محیط زیست آذربایجان غربی، با اشاره به اینکه ریزگردهای نمکی خطری بزرگ برای اکوسیستم منطقه محسوب می‌شود، اظهار می شود:«ریزگردهای نمکی به هرگونه جاندار که سر راهشان باشند، آسیب می‌زنند.»

الف-5) توفان های گرد و غبار: به تدریج توفان های شنی سراسر کشور را فرا گرفته است. «طوفان هایی که در ابتدا جنوب غربی ایران را فرا می‌گرفت حالا مدتی‌ست که به شمال و پایتخت رسیده است.» ۲۸ تالاب خشک شده ی کشور به منشا گرد و غبار بدل شده و« ۴۰ تا ۹۰ درصد از پهنه این تالاب ها موجب تولید گرد و غبار در ایران می‌شود». براساس برخی از پیش بینی ها به واسطه ی استمرار و شدت توفان ریزگردها بعضی از مناطق مسکونی کشور غیر قابل زیست و باید «تخلیه» شود. وضعیت زندگی از این روی ناممکن می شود که به طور مثال در جریان یکی از این هجوم ریزگردها « در قصر شیرین در استان کرمانشاه دید به تنها ۲۰ متر کاهش پیدا کرد که در حالت عادی حدود ۱۰ هزار متر است». به گفته ی رئیس سازمان زمین‌شناسی ایران «۷۰ درصد ریزگردهای کشور منشأ داخلی دارند. به گفته منتقدان، احداث بی‌رویه سد و ندادن حق‌آبه تالاب‌ها توسط وزارت نیرو و خشک شدن متعاقب آن‌ها، در کنار مصرف ۸۹ درصدی آب کشور در بخش کشاورزی و با الگوی کشت ناصحیح که توسط وزارت جهاد کشاورزی ترویج می‌شود کانون‌های گرد و غبار جدیدی را در کشور به وجود آورده است.» در کنار این موضوعات « خشک‌سالی، بیابان‌زایی، کاهش میزان بارندگی، از میان رفتن پوشش سبز نواحی شهری و حاشیه شهری به این مشکل دامن زده است.» « 20 میلیون هکتار از اراضی کشور (12 درصد) در معرض فرسایش بادی و استعداد تولید گردوغبار را دارند. نسبتی که در مقایسه با متوسط جهانی آن بیش از 6 برابر را نشان می دهد.» آیا این گرد و غبارها قرار نیست بسیاری را وادار به مهاجرت اجباری اقلیمی کند؟

الف-6) جنگل ها و مناطق سبز: جنگل های ایران رو به نابودی است. «قطع بی‌رویه درختان برای صنایع چوب، تولید زغال، آتش‌سوزی، ویلاسازی و راه و جاده‌سازی» برخی از بلاهایی است که در این چهل ساله بر سر جنگل های ایران آمده است. جنگل های عظیم هیرکان (گرگان) و یا جنگل های زاگرس در آتش می سوزند و یا تبر به جان آنها افتاده است. با دانستن این که «جنگل‌ها و مراتع ریه‌های تنفسی کشور به شمار می‌روند» می توان حدس زد که درجه ی خشکی، گرما و آلودگی هوا در نبود آنها در فلات ایران که محل زندگی دهها میلیون نفر است چگونه خواهد بود. پیش بینی ها این است که تا سال 2050 جنگلی در ایران باقی نخواهد ماند چرا که در این چند دهه سالانه یک تا یک و نیم درصد از جنگل های ایران نابود شده اند. این معادل یک زمین فوتبال جنگل در هر 20 ثانیه است. « سالانه ۱۰۳هزار هکتار از سطح جنگل‌های نیمه‌انبوه کشور کاسته می‌شود‌.»

الف-7) بیابان زایی: به تدریج تمام مناطق ایران به صورت بیابانی یا شبه بیابانی در می آیند. «۳۰میلیون هکتار از عرصه‌های ملی کشور را بیابان تشکیل می‌دهد. درحالی‌که سالانه باید در پنج تا ۱۰میلیون هکتار از اراضی کشور عملیات آبخیزداری صورت بگیرد، اما به‌دلیل کمبود اعتبار میانگین این رقم درحال‌حاضر تنها یک‌ونیم میلیون هکتار است.» عواملی چون چرای بیش از حد، فناوری های قدیمی کشاورزی، افزایش جمعیت، جنگل زدایی، فرسایش خاک از جمله عوامل تبدیل زمین های عادی و قابل حیات به بیابان و زمین مرده است. بیابانی شدن ایران با خود عوارض مشخصی خواهد داشت که غیرقابل زیست شدن سرزمین ما را به همراه خواهد داشت « عوارض جانبی بیابان‌زایی شامل وقوع سیلاب در مناطق با بارندگی سنگین، آلودگی زمین و آب و هوا، طوفان‌ها و بلایای طبیعی دیگر است که همگی این پدیده‌ها می‌تواند تهدیدی جدی برای زندگی انسان‌ها باشند. همچنین به واسطه بیابان‌زایی، خاک برای کشاورزی نامناسب شده و ممکن است تولید مواد غذایی با تلفات بسیاری همراه شود. در نتیجه، انسان‌ها و حیوانات از سوءتغذیه شدید رنج خواهند برد» . باید موقعیت کشور خود را در این باره در نظر داشته باشیم « کشور ما یک درصد خشکی‌های جهان را به خود اختصاص داده اما وسعتی معادل ۲.۲ درصد از مجموع کل بیابان‌های جهان را دارا است و ۱۷ استان کشور پدیده بیابان و بیابان‌زایی را تجربه می‌کنند که پیامدهایی مانند قحطی، فقر، مهاجرت و بیکاری را به دنبال دارد و خسارات جبران ناپذیری را به بار می‌آورد.» در حال حاضر 55 درصد از کل مساحت ایران بیابان شده است که بیش از 93 میلیون هکتار بیابان می شود. مناطقی غیر قابل استفاده و غیر قابل زیست. نگاهی به دشت کویر و کویر لوت بیاندازیم و از خود بپرسیم که چه آینده ای در انتظار سایر نقاط ایران است؟

الف-8) آلودگی زیست محیطی: کشور ما یکی از آلوده ترین کشورها از حیث آب، هوا و زمین است. «ایران به سبب کیفیت نامطلوب هوا در سرتاسر کشور، از میان 91 کشور مورد بررسی، در جایگاه 86 قرار گرفته است. آلاینده های هوا، تنها در تهران منجر به مرگ سالانه بیش از 5،500 نفر بر اثر بیماری های قلبی - عروقی و تنفسی می شوند». عدم بازیافت زباله در سراسر کشور تبدیل به یک معضل ملی شده است. به طور مثال «هزاران تن زباله ‌رها شده در جنگل‌های مازندران سلامتی میلیون‌ها نفر را تهدید می‌کند.» « جمعیت ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار نفری استان مازندران روزانه ۲۷۰۰ تن زباله تولید می‌کند. حضور سالانه ۱۵ میلیون گردشگر هم موجب می‌شود که حجم زباله این استان تا ۳ برابر افزایش یابد. این زباله‌ها در میان جنگل‌‌، رودخانه و دریا رها می‌شود.» هوای ایران نیز جزو آلوده ترین هاست. به ویژه در شهرهای بزرگ. به غیر از ریزگردها که در برخی موارد با خود مواد شیمیایی غیر قابل جذب برای بدن را به همراه دارند، «میلیون‌ها خودرو فرسوده همچنان در جاده‌های ایران جولان می‌دهند: از موتورسیکلت کاربراتوری گرفته تا خودروهای سنگین دیزلی». هزینه های انسانی این آلودگی هوا غیر قابل محاسبه است. به طور مثال « از جمله هزینه‌های جانی و مالی ادامه آلودگی هوا که در آخرین برآورد رسمی، سالی ۴۱ هزار مرگ زودرس در ایران اعلام شده است.» در یک بازه ی سه ماهه شهر تهران امسال فقط دو روز هوای پاک داشته است. آب نیز در ایران از آلودگی بالایی برخوردار است. در سراسر کشور نبود سیستم تصفیه خانه ی فاضلاب در حد کافی سبب شده است که شهرداری ها به تخلیه ی تمام یا بخشی از فاضلاب شهری و صنعتی در منابع آبی کشور بکنند. این امر حتی بزرگترین دریاچه جهان، یعنی دریای مازندران در سمت ایران را با خطر جدی مواجه ساخته است. «معدود شهرهای استان‌های حاشیه دریای خزر دارای سیستم تصفیه‌خانه فاضلاب هستند و فاضلاب سایر شهرها وارد چاه‌های جذبی و منابع آب‌ زیرزمینی و در نهایت دریای خزر می‌شود، یعنی هر نوع آلودگی از سموم کودهای شیمیایی گرفته تا پساب صنایع که وارد رودخانه‌ها می‌شود همه در نهایت به دریای خزر راه پیدا می‌کند. این مواد سمی وارد شده در آب سبب مرگ بسیاری از آبزیان شده و بعد از طریق صید مواد سمی و سرطان زا به چرخه ی غذایی انسان ورود می کند. بیماری های پوستی و گوارشی در این مناطق چه برای ساکنان و چه برای توریست ها در حال افزایش است. در بسیاری از نقاط ایران از آب فاضلاب های شهری و صنعتی برای کشت و کشاورزی استفاده می شود. باید بدانیم که « فاضلاب صنعتی حاوی فلزات سمی، سیانور و دیگر مواد سمی است که می توانند سبب مسمومیت و مرگ انسان و سایر موجودات زنده شوند.» میلیون ها تن سبزیجات و صیفی جات در جنوب تهران با این آب سرطان زا کشت می شود و یا در ساوه از آب فاضلاب صنعتی برای کشت گندم بهره می برند.

بحران های زیست محیطی در ایران به این حد بسنده نمی شود. این ها نمونه هایی از مجموعه ی فاجعه ی اقلیمی و زیست بومی در ایران بود. به سراغ جمعیت کشور برویم و ببینیم در آن جا در چهل و سه سال گذشته چه رخ داده است.

ب) شرایط جمعیتی در ایران

جمعیت کشور به طور کلی در حال کاهش و پیرشدن است. امری که چشم اندازی سیاه را برای آینده ی ایران در پیش روی می گذارد. تناسب جمعیت با وسعت سرزمینی و نیازهای اقتصادی آن در حال به هم ریختن است. خود این امر با آن چه در بالا در مورد زیست بوم کشور گفته شد همخوانی دارد. همزمان با کاهش مناطق قابل زیست در ایران جمعیت کشور نیز رو به کاهش است و این به معنای محو سرزمین و جمعیت به عنوان ملت ایران است.

ب-1) رشد کاهش جمعیت: در حالی که روند رشد جمعیت ایران در دهه های نخست پس از انقلاب با شتابی تند دنبال می شد، به ناگهان، با آشکار شدن چشم انداز ناامید کننده ی آینده و زندگی در ایران، رو به کاهش گذاشت. جمعیت 36 میلیونی کشور در سال 1357 به 60 میلیون نفر در سال 1375 در فاصله ی 18 سال رسید. اما همین جمعیت در سال 1400 خورشیدی، یعنی 25 سال بعد، فقط 84 میلیون نفر بوده است. رشد 24 میلیون نفر در عرض 18 سال و همان میزان رشد این بار در طول 25 سال. «ادامه کاهش میزان رشد جمعیت در شرایطی که کشور با بحران زیست‌محیطی، کمبود آب، فقر گسترده، بیکاری و تورم و دیگر مشکلات اقتصادی» روبروست خبر از تمایل هر چه کمتر خانواده ها به بقا و زندگی در ایران دارد. به این ترتیب «رشد متوسط سالانه جمعیت آن از ۳.۶ درصد (متوسط دهه ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵) به حدود ۱.۲۴ درصد (سال ۱۳۹۵) رسیده است». متوسط خانوار که در سال 1355 در ایران پنج نفر بوده است چهل سال بعد در سال 1395 به 3.3 رسیده است. تعداد خانواده های پنج نفر به بالا که در سال 55 خورشیدی 54 درصد خانواده های ایرانی را تشکیل می داده است به زیر 17 درصد رسیده است. جمعیت ایران با کاهشی چشمگیر و مسئله ساز روبروست و سیاست های دولتی هیچ تاثیری در توقف این روند نداشته و ندارد.

ب-2) کاهش میزان زاد و لد. یکی از شاخص های جمعیتی برای سنجش وضعیت اقتصادی و اجتماعی میزان زاد وولد است. سال گذشته « مدیر کل سلامت وزارت بهداشت از کاهش ۲۵ درصدی زاد و ولد خبر داد. او می‌گوید این روند کاهشی چنان نگران‌کننده است که "عقلای کشور" باید برای رفع آن فکری کنند.» این در حالیست که « هر سال آمار ازدواج کاهش و میانگین سن ازدواج افزایش می‌یابد.» آن چه به وضوح دیده می شود « افزایش سن ازدواج، بالا رفتن سن بارآوری زنان و گرایش بیشتر به سمت تک‌فرزندی است».برای درک عدم تمایل زنان ایرانی به باروری با توجه به وضعیت فاجعه بار اقتصادی، معیشتی، خانوادگی، اجتماعی و زیست محیطی کافیست بدانیم که «در ابتدای دهه ۶۰ خورشیدی تعداد زنان در سن باروری حدود ۱۰ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر و شمار تولدها در سال حدود ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار مورد بود، در حالی که سال گذشته زنان در سن باروری ۲۳ میلیون نفر و تعداد نوزادان به دنیا آمده یک میلیون و ۱۲۰ هزار نفر بوده است.» شاخص باروی در همین چهاردهه مورد بررسی این مقاله به شدت کاهش یافته و به حداکثر 1.7 رسیده است. برخی دیگر از منابع حتی آن را کمتر و در حد یک و نیم درصد اعلام می کنند. به طور مثال این شاخص در گیلان تنها 1.1 است که به معنای جایگزین یک نفر در ازای مرگ یک نفر دارد. 10 میلیون ایرانی در سن ازدواج در حال حاضر شرایط یا تمایل به ازدواج ندارند و این خبر از سال های بحرانی برای جمعیت آینده می دهد. باید بدانیم که « اگر شاخص باروری به کمتر از یک و نیم برسد بازگشت به "روند طبیعی جمعیتی" تقریبا ناممکن است و حداکثر تا ۲۵ سال دیگر ۲۰ درصد جمعیت سالمند خواهند بود.» کافیست یادآور شویم که « بیش از ۸۰ درصد استان‌های کشور در حد و زیر حد جانشینی جمعیت هستند؛ با این حساب کشور در ورطه یک خطر جدی قرار خواهد گرفت»

ب-3) پیر شدن جمعیت ایران: تابع کاهش شاخص زاد و ولد جمعیت رو به پیری می گذارد. در حال حاضر« حرکت شتابان جمعیت ایران به سمت سالمندی به شکلی شده که متوسط سن در کشور به 35 سال رسیده و نرخ سالمندی به 10.5 درصد رسیده است.» اگر تا هفت سال دیگر متوسط نرخ باروری کشور از یک و نیم به دو نیم افزایش پیدا نکند، جمعیت ایران وارد مقوله ی «به شدت پیر» می شود. این بدان معناست که زوج های فراوانی باید به صف باروری بپیوندند. «بیش از 3 میلیون و 200 هزار زوج نابارور در کشور حضور دارند». در حال که در دهه های گذشته بین 40 درصد تا نیمی از جمعیت کشور زیر 15 سال بودند اینک به حد 23 درصد برای این رده ی سنی رسیده ایم و اگر این روند ادامه پیدا کند به هرم جمعیت معکوس می رسیم که در آن، به جای پایین هرم سنی بالای هرم وسیع تر است. این نوع ترکیب جمعیتی به معنای کاهش نیروی کار وافزایش نیروهای بازنشسته و فاقد توان شرکت در تولید هستند که بار مالی سنگینی را بر دوش دستگاه اقتصادی و دولت و جامعه خواهد گذاشت. حتی کشورهای ثروتمندی مانند ژاپن و چین از رسیدن به این نوع هرم سنی وحشت دارند، در نظر بگیریم کشور به فقر کشیده شده ای مانند ایران را.

ب-4) ترکیب بافت خانواده: خانواده ها دیگر در ایران آن بافت سابق سنتی یعنی ترکیبی از پدر و مادر و فرزندان را ندارند. « آمارها نشان می‌دهد که دوسوم خانوارهای تک‌نفره در ایران زن هستند که ٧٥‌درصد زنان ٧٥‌سال به بالا، به تنهایی زندگی می‌کنند.» از فرمول «خانواده ی گسترده» (extended family) به سوی «خانواده هسته ای» (nuclear family) رفته ایم و حتی در این مورد هم به سوی خانواده های تک سرپرست یا تک نفره حرکت می کنیم. ـ داده‌هاي آماري، حاكي از افزايش خانوارهاي زن سرپرست در سه دهه اخير است، به طوري كه در سال‌هاي 1355، 1365 و 1375 خانوارهاي زن سرپرست، به ترتيب 3/1 ، 7/7 ، و 8/4 درصد از كل خانوارهاي ايراني را تشكيل داده‌اند.»

اینک با گذر از شرایط اسف بار جمعیتی ایران به سراغ جامعه ی ایران می رویم و برخی از خصوصیات تحول اجتماعی ایران در این چهار دهه را بررسی می کنیم.

پ) شرایط اجتماعی

جامعه ی ایران دستخوش نوعی از تحول طبقاتی شد که طی آن برخی از لایه های محروم جامعه خود را قدری بالا کشیدند، اما این نباید ما را به اشتباه بیاندازد چرا که از ابتدای دهه هفتاد خورشیدی روند بازتولید لایه های محروم جامعه تشدید شد و در حال حاضر در حالی که طبقه ی متوسط به ویرانی کشیده شده است دهها میلیون نفر با فرهنگ های اجتماعی نامشابه خود را در شرایط مشابه اقتصادی و معیشتی وخیم می یابند.

پ-1) ساختار طبقاتی جامعه: فاصله ی طبقاتی در جامعه ی ایران بعد از برخی تکانه های ابتدایی در سال های نخستین پس از انقلاب به یک روند سخت و منجمد دچار شد که براساس آن طبقه ی برتر در بالا شروع به انباشت دیوانه وار ثروت کرده و در پایین بدنه ی طبقاتی متوسط جامعه هر چه لاغرتر و پایه ی ساختار، یعنی طبقات محروم، هر چه وسیع تر شده است. به نحوی که در حال حاضر با یک ساختار نامتوازن که حتی شکل هرم طبقاتی هم ندارد مواجه هستیم. رشد طبیعی طبقه ی متوسط و حتی طبقه ی ثروتمند غیر دولتی در دهه ی هشتاد خورشیدی با افول شدید مواجه شده و در دهه ی 90 خورشیدی تقریبا متوقف شده است. به جای آن، در سایه ی طرح هایی مانند خصوصی سازی و خصولتی کردن ثروت های عمومی، شاهد رشد انگلی یک لایه ی به طور مستقیم وابسته به مافیاهای شخصی و خانوادگی وابسته به عناصر امنیتی، نظامی و پرقدرت حاکمیت بوده ایم. این دیگر یک ساختار طبقاتی متعارف نیست، بلکه یک نوع حیات انگل واره ی اجتماعی برای برخی لایه های متصل به حکومت است. طبقه ی متوسط که در دهه های پنجاه تا هفتاد خورشیدی مهمترین طبقه ی اجتماعی کشور از حیث جمعیتی و اجتماعی بود تار و مار شده و بخش عمده ای از آن به درون طبقه ی محروم غلطیده است. جامعه شناسان اذعان دارند که فاصله ی طبقاتی در ایران هرگز تا این حد عظیم نبوده است و کمترین نقطه ی توازن و تعادلی در ساختار طبقاتی موجود نیست. اگر نبود عنصر سرکوب، بی شک شمار طبقات معترض می توانست به آسانی نظم اجتماعی را به چالش بکشاند.

پ-2) تغییر ساختار جمعیتی-اجتماعی شهرها: جمعیت شهری در ایران به گونه ای چشم گیر افزایش یافته است. « در فاصله‌ی نخستین سرشماری تا آخرین سرشماری جمعیت شهری کشور حدود ۱۰ برابر شد در حالی که جمعیت کل کشور بیش از ۴ برابر شد». این افزایش 400 درصدی نه به معنای کسب آمادگی مادی شهرها برای پذیرش این بار عظیم جمعیتی بوده است و نه به معنای رشد متوازن جمعیت شهری با فرهنگ شهروندی. در نتیجه، شهرهای بزرگ ایران و به ویژه کلان شهرهای ما به محل تجمع دهها میلیون شهرنشین غیر شهروند تبدیل شده است که برخی برای سال ها و برخی برای دهه ها یدک کش فرهنگ روستایی در دل شهر هستند، حتی اگر پشت فرمان ماشین های آخرین مدل اروپایی و ژاپنی سوار باشند. «طی نیم‌قرن گذشته جمعیت نقاط شهری حدود ۱۰ برابر شده، در حالی که طی همین مدت جمعیت روستایی ۱٫۶ برابر شده است». شمار مناطقی که به آن «شهر» می گویند بعد از انقلاب رو به گسترش بی سابقه و بی حساب گذاشت. به نحوی که « مطالعات نشان می‌دهد که تعداد شهرهای کشور از ۱۹۹ نقطه در سال ۱۳۳۵ به ۱۲۴۲ نقطه در سال ۱۳۹۵ افزایش یافته است.» این همان روستاهای بزرگ هستند که از حیث تقسیم اداری شهر محسوب می شوند اما چیزی از فرهنگ اجتماعی «شهرنشینی» یا «شهروندی» با خود ندارند. در برخی موارد گسترش «دهکده های شهری» (urban village) توهم شهرنشینی می زاید. این شهرنشینی گسترده ی روستاییان که فقط در «تهران، مشهد، اصفهان، کرج، شیراز، تبریز، اهواز و قم ... در مجموع ۲۰٫۷۵ میلیون نفر یا ۳۵٫۱ درصد از جمعیت شهرنشین کشور را در خود جای داده‌اند» بافت جامعه شناختی جامعه ی ایران را نسبت به قبل از انقلاب به طور کامل به هم ریخت و به همین خاطر، ظهور حرکت های اجتماعی مبتنی بر دخالت ورزی و کنشگری شهروندمدار، مانند قیام 18 تیر 1378 و جنبش سبز 1388 در آن با استقبال گسترده ی روستاییان ساکنان شهرهای بزرگ و از جمله تهران مواجه نشد. برای درک گستره ی انباشت روستاییان در شهرهای بزرگ یادآور شویم که « بررسی جمعیت ۸ شهر بزرگ کشور و درصد آن در مقایسه با جمعیت شهرنشین طی سال‌های ۱۳۹۵-۱۳۳۵ شمار جمعیت ساکن این هشت شهر از 2 میلیون و 700 هزار نفر در سال 1335 به بیش از 20 میلیون نفر در سال 1395 می رسد. همین طور برای مشاهده ی عدم وجود فرهنگ مدنی و شهروندی در شهرنشینان به طور مثال در تهران کافیست بدانیم که یک چهارم یا به‌ عبارت دیگر حدود ۲۵ درصد از پرونده‌های قضایی در کشور مربوط به استان تهران است.این پارامتر یعنی بافت روستایی شهروندان از دهه ی هشتاد خورشیدی تاکنون در حال گسترش بوده است و خبر از این می دهد که حرکت های اجتماعی و مدنی متکی بر فرهنگ شهروندی شانس چندانی برای موفقیت در ایران ندارند.

  • پ-3) روابط خانوادگی و نرخ طلاق: در دو دهه ی گذشته به طور تقریبا مداوم نرخ ازدواج در ایران کاهش یافته و نرخ طلاق در حال افزایش است. برخی از پدیده هایی که نهاد خانواده را در ایران هم برای تشکیل آن و هم در رابطه با دوام آن با چالش مواجه ساخته است عبارتند از: « کاهش ازدواج، بالا رفتن سن ازدواج، زندگی مشترک بدون ازدواج (ازدواج سفید)، داشتن دوست غیر همجنس، افزایش تنش و کشمکش‌های خانوادگی، افزایش خشونت خانگی و خیانت به همسر یا گرفتن معشوقه، فرار از خانه» گفته می شود که « به ازای هر ۲ ازدواج ۱ طلاق در تهران داریم! یعنی تأهل در تهران رو به انقراض است». این امر در سطح کشوری قدری کمتر از موقعیت تهران است. حاصل این روند خانواده های از هم پاشیده است که میلیون ها ایرانی را در بر می گیرد و به عنوان زوج جدا شده یا فرزندان طلاق دستخوش مشکلات عدیده ی فردی، روانی، خانوادگی و اجتماعی می باشند. به طور مثال، کردستان به دومین استان طلاق خیز کشور تبدیل شده است و « ۳۰ درصد از ازدواجها به طلاق ختم شده اند.» روابط فرازناشویی به نحو گسترده ای در ایران رواج پیدا کرده و به نظر می رسد که می رود به عنوان یک هنجار ناهنجار نهاد خانواده را به نسبیتی جدید دچار سازد.

پ-4) سقوط اخلاق اجتماعی: در ایران پدیده ی وارونگی ارزش های اجتماعی رخ داده است. بسیاری از ارزش های سابق به ضد ارزش تبدیل شده و ضد ارزش ها به ارزش مبدل گشته اند. دروغ که قبلن بد بود حالا بد نیست، راستگویی که پیش از این خوب بود حالا معادل خامی و سادگی است. این روند در سال های اخیر و به طور همزمان با فشار اقتصادی و معیشتی و ضرورت تلاش برای بقا و نیز حذف هرگونه اعتماد در حاکمان و حاکمیت به اوج رسیده است. یک نشریه ی داخلی سال ها پیش شرایط را این گونه توضیح داده و از جامعه شناسان کمک می خواهد: « حجب و حیا ، گوهر کمیاب جامعه شده است ، خدا نکند فیلمی از روابط خصوصی یک نفر به بیرون درز کند ، همه در بلوتوث و ایمیل کردن آن به یکدیگر سر از پا نمی شناسند، از همسایه ، فقط یک نام باقی مانده و شاگردی و استادی ، به قالب های خشک و بی روح محدود شده است، دروغ به راحتی آب خوردن رد و بدل می شود،کمتر کسی از این که جنس درجه سه را به نام کالای اعلا قالب کند عذاب وجدان می گیرد ، روابط جنسی خارج از خانواده یک واقعیت تلخ است ، صله رحم به مهمانی های رسمی و تعارفی تقلیل یافته ، لبخندها عمدتاٌ تصنعی شده و ... . ما دیگر همان جامعه قبل نیستیم.» این وارونگی ارزش ها اگر در قالب فرایند «اجتماعی شدن» (socialization) به فقط یک نسل منتقل شود کافی است که برای دهه ها یا سده ها در یک کشور به عنوان بخشی از فرهنگ غالب عمل کنند.

پ-5) خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی. جامعه ی ایران عصبی است. انباشت خشم و عدم فرصت ابراز آن سبب رفتن به سوی برخوردهای حداکثری توام با خشونت شده است. « طی دهه ی هشتاد اخیر به طور متوسط هر 8 ساعت یک نفر با سلاح سرد کشته شده اند و هر روز به طور متوسط 1600 پرونده نزاع در این نهاد قانونی تشکیل می شود». شمار پرونده های قضایی در ایران سر به 17 میلیون می زند. خشونت خانگی و خانوادگی در حال افزایش چشم گیر است و پدیده هایی مانند همسرکشی، دخترکشی، فرزندکشی و نیز کودک آزاری یا همسر آزاری اوج گرفته است. «از آبان ۹۶ تا فروردین ۹۷، ۱۶ هزار مورد کودک آزاری گزارش و ثبت شده است که البته اورژانس اجتماعی بهزیستی معتقد است آمار واقعی بسیار بیشتر است چون خانواده‌ها از ترس امنیت و آبرو خیلى از موارد را گزارش نمی‌کنند! بیشترین درصد آمار خشونت‌های خانگی مربوط به کودک آزاری کودکان زیر ۱۰ سال است». فاجعه در این است که « حدود ۴۵ درصد از این کودکان بیش از یک سال از اعمال خشونت علیه آنها می‌گذرد. یعنی این تعداد کودک، حدود یک سال به طور مداوم مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند». در سال 1396 فقط در عرض یک سال تا به 1397 خشونت خانگی با رشد 20 درصدی در ایران مواجه بود. همین خشونت در روابط میان شاگرد و معلم، کارگر و کارفرما، همسایه ها، رانندگان و کسبه برقرار است و در قالب ضرب و شتم و مرافعه و گلاویز خیابانی و قمه کشی های توام با مرگ و جراحت های سنگین بروز می کند.

اینک از جامعه گذری به اقتصاد کنیم تا ببینیم که در آن جا چه فجایعی روی می دهد.

چ) وضعیت اقتصادی کشور

به نظر می رسد که اقتصاد ایران پس از طی یک مسافت طولانی در جا زدن سرانجام به محاق رکود-تورمی (stagflation) پا گذاشته است. پدیده ای که به طور معمول خبر از رسیدن اقتصاد یک کشور به بن بست ساختاری دارد. بدین معنی که مجموعه ی ساختارهای اقتصادی و سیاسی کشور باید دستخوش تغییر شود تا بتوان اقتصاد را از این بلیه نجات داد.

چ-1) تورم: تورم در ایران از نرخ روشنی پیروی نمی کند. در حالی که ارقام رسمی آن را در سال 1400 بیش از 40 درصد و در سال جاری 39 درصد اعلام کردند، ارقام غیر رسمی برای این سال و سال جاری آن را رقمی بین 50 تا 100 درصد به ویژه برای کالاهای اساسی ارزیابی می کنند. سال گذشته رکورد 75 ساله ی تورم در ایران شکسته شد. نبود ارز کافی برای تامین واردات، حذف ارز با نرخ ترجیحی، عدم تولید کافی در داخل، تزریق پول بدون پشتوانه به بازار، افزایش غول آسای نقدینگی و نیز بازی با قیمت دلار برای تامین کسر بودجه ی دولت برخی از دلایل افسار گسیختگی تورم است. اینک در مقطع حساسی هستیم که اگر دولت قادر به مهار تورم مداوم نباشد ممکن است با یک تکانه ی دیگر پا به مرحله ی استقرار «ابرتورم» (hyperinflation) شویم. این در عمل به معنای از دست رفتن هرگونه کنترل بر افزایش قیمت است. بخش هایی از اقتصاد کشور در حال تجربه ی این پدیده هستند اما از زمانی که عمومیت یابد اقتصاد را با فروپاشی مواجه خواهد ساخت.

چ-2) رکود: به دلیل ضعف واردات مواد اولیه و نیازهای صنعتی و کشاورزی و دامداری که از نبود درآمد ارزی کافی ناشی می شود، کشور در نوعی از رکود به سر می برد. نبود هیچ گونه سرمایه گذاری متعارف خارجی از یک سو و عدم سرمایه گذاری داخلی از سوی دیگر، اقتصاد ایران را با کاهش نگران کننده ی سطح فعالیت تولیدی در حوزه های مختلف مواجه ساخته است. نرخ رشد منفی اقتصاد ایران در سال 2019 به 9.5 درصد رسید که در نوع خود بی سابقه بود. این روند رشد منفی تاکنون ادامه داشته و در سال 2020 به 6 درصد رسیده است. در حالی که به طور معمول رکود سبب کاهش تورم می شود در ایران به واسطه ی سیاست های پولی بی حساب و کتاب توسط دولت، رکود کنونی به سهم خود به تورم دامن زده و از سویی از تورم تاثیر پذیرفته و به صورت رکود-تورمی بروز کرده است. ادامه ی رکود می تواند در سایه ی شرایط بد زیست محیطی مانند کمبود آب و نیز گرانی نهادهای دامی و واکسن برای دام و طیور به حوزه ی کشاورزی و دامداری کشیده شده و یک بیکاری یک میلیون نفری را با خود به همراه آورد. خوابیدن این حوزه به طور عملی پایان حیات روستا نشینی در ایران و آغاز یک موج مهاجرت دیگر است که در شرایط بحرانی کنونی شهرها به طور قطع زاینده ی بحران های اجتماعی نیز خواهد بود.

چ-3) بی ارزش شدن پول ملی: به واسطه ی نبود تولید، اقتصاد ایران برای پول ملی پشتوانه ای تدارک نمی بیند. درآمدهای ارزی نیز به دلیل عدم فروش نفت کافی به شدت کاهش یافته است. تزریق پول خیالی و بدون پشتوانه، ارزش پول ملی را به سقوطی تاریخی کشانده است. دلاری که در سال 1357 معادل 70 ریال بود اینک معادل 320 هزار ریال است. کاهشی معادل 4571 برابر. تورم، قدرت خرید را کاهش می دهد که به معنای بی ارزش شدن پول ملی کشور برای دریافت کالا و خدمات است. تورم در ایران در تمام سال های پس از انقلاب به استثنای دو سال 1364 و 1395 دو رقمی بوده است که به معنای کاهش مداوم قدرت خرید و کاهش ارزش ریال بوده است. «ارزش ریال، واحد پول ایران، روز یکشنبه، ۲۲ خرداد ۱۴۰۱، به پایین‌ترین سطح خود در تاریخ رسید. این در حالی است که مذاکرات احیای برجام در وین به بن‌بست خورده‌ است و چشم‌اندازی برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور مشاهده نمی‌شود». برداشتن صفرها از اسکناس ها هیچ کمکی به حل مشکل بی اعتباری پول ملی نمی کند چرا که این امر تابع علت های دیگر جز صفرهای روی اسکناس است.

چ-4) بیکاری: بیکاری در سایه ی رکود تورمی در حال افزایش است. بخشی از جمعیت شاغل کشور به علت تعطیلی بسیاری از فعالیت ها کار خود را از دست داده به شمار میلیونی بیکاران افزوده می شود. نرخ رسمی بیکاری در حدود 10 درصد جمعیت شاغل است اما این حاصل یک نوع رقم سازی دولتی است که در طی آن کسی که یک ساعت در هفته مشغول به کار بوده از آمار بیکاران بیرون آورده می شود و یا دستفروشان را معادل شاغل در نظر می گیرد. در این میان، زنان به شدت از نرخ بیکاری بالا رنج می برند و کمتر از 20 درصد آنها مشغول به کار هستند. سهم فارغ التحصیلان دانشگاه در میان بیکاران بیش از 40 درصد ارزیابی شده است. بیکاری آشکار و پنهان کشور را به یکی از پایین ترین سطوح بهره وری کار رسانده است و هر ساعت از این وضعیت به ضرر کشور است چه رسد به هر ماه و هر سال.

چ-5) کسر بودجه: بخش عمده ی بودجه ی سالیانه در ایران برای مصارف دستگاه عظیم و طویل دولت است. دولتی که فاقد هرگونه توانایی برای کاهش کسری بودجه خود است. نخست این که قادر به کاهش تعداد عظیم کارکنان خود نیست. دوم این که بخش اصلی کسری بودجه ناشی از حقوق و دستمزد کارکنان دولت و فساد عمیق در سطح مدیران بالاست اما اگر نتواند حقوق آنها را بپردازد با بحران سیاسی و اجتماعی روبرو می شود و سوم این که اگر بخواهد از آن سوی حقوق کارکنان دولت را با درصدی از تورم تنظیم کند باید کسری بیشتری را به جان بخرد. این در حالی است که هر دست و پایی می زند تا درآمدهای تازه ای برای خود دست و پا کند شاهد عدم تحقق درآمدهای برآورد شده در بودجه است، به طوری که برای مورد بودجه سال 1401 « درآمدهای بخش‌های گمرکی، فروش نفت، واگذاری اموال منقول و غیرمنقول، واگذاری طرح تملک دارایی‌های سرمایه‌ای و وصول منابع، کمتر از میزان مورد ‌انتظار بوده است؛ به‌گونه‌ای که درصد وصولی آن‌ها در بازه زمانی دوماهه بین ۰.۰۴ تا ۱۵.۳ درصد ارزیابی شده است.» این کسر بودجه دولت را واداشته است به بسیاری از نهادهای حکومتی اختیار به خود دهد تا از «هر طریق که می توانند» هزینه های خود را تامین کنند. این مدیریت بودجه ای آتش به اختیاری در حال حاضر تضاد میان دولت و ملت را به سوی یک نقطه ی جوش انفجاری به پیش می برد.

چ-6 ) نیاز به سرمایه گذاری: اقتصاد ایران دچار قحطی سرمایه گذاری است. به جز چین و روسیه و آن هم در قالب قول و وعده، هیچ کشوری برای سرمایه گذاری در ایران رغبت به خرج نمی دهد. در آبان ماه سال گذشته بود که وزیر نفت رژیم اعلام داشت که: «اگر ۱۶۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری نشود واردکننده نفت‌وگاز می‌شویم.» این در حالی است که شرکت ملی نفت ایران تا این جای کار، خود دارای 70 میلیارد دلار بدهی می باشید. نبود سرمایه گذاری در حوزه های دیگر نیز می رود که بخش های باقی مانده ی اقتصاد مانند مسکن، دامداری و نیز پتروشیمی را با بن بست فعالیت و خطر تعطیلی مواجه سازد. برآورد نیاز صنایع نفت و گاز ایران در دراز مدت بالای 500 میلیارد دلار است که به نظر نمی رسد با شرایط کنونی در دهه های آینده در دسترس باشد، مگر آن که تغییری اساسی در ساختارهای اقتصادی و سیاسی ایران روی دهد.

در مورد اقتصاد به همین مختصر بسنده کرده به سراغ سیاست برویم.

ح) مشکلات سیاسی ایران

این مشکلات را می توان به دو حوزه ی داخلی و خارجی تقسیم نمود. به نظر می رسد که بستن کامل روزنه های داخلی برای هر نوع فعالیت سیاسی غیر از باند رهبری در قدرت به طور عملی ساختار سیاسی را به بن بست کشانده و با مرگ وی یک بحران تمام عیار حکومت و باندهای درون آن را فراگیرد. در عرصه ی بین المللی نیز مشکلات عدیده ای انباشته شده است.

ح- 1) مسائل سیاسی داخلی

این مشکلات از یک سو به سرکوب گسترده ی مخالفین نظام و از سوی دیگر به خفه کردن جناح های درون نظام باز می گردد.

ح-1-1) پیاده شدن مطلق منطق مافیایی قدرت: در حالی که در طول چند دهه نظام نوعی از تنوع حداقلی «خودی ها» را در درون خویش حفظ کرده بود و نمایشی از اصلاح طلبی یا اعتدال گرایی را تحمل می کرد، با ورود به دوره ای سراسر از بحران، به تمام این مانوورهای فریبنده خاتمه بخشیده است. استقرار منطق مافیای قدرتمند که به حدف سایر باندهای رقیب می پردازد با انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 کلید خورد و در طی آن هر سه قوه به دست بیت رهبری و سپاه افتاده است. این یک بن بست مطلق است و جناح پرقدرت نظام بر سر عمر خود شرط بندی کرده است. تا به حال همیشه جناح هایی برای مقصر جلوه دادن توسط ولی فقیه نظام و بوق های تابع او بود. اما این بار همه ی کاسه ها و کوزه ها بر سر باند اصول گرایی سپاه و بیت رهبری خواهد شکست. این انتخاب یکدست سازی نظام فقط به دلیل کاهش حاشیه ی مانووری است که در شرایط تقابل پیش از جنگ مطرح می شود. حال چه مفهوم جنگ را این جا جنگ نظامی با قدرت های دیگر بدانیم چه جنگ اجتماعی با ملتی که در کمین انتقام کشی تاریخی خود نشسته است و رنج می کشد.

ح-1-2) بحران جایگزینی رهبری نظام: با مرگ خامنه ای مدعیان قدرت به جان هم خواهند افتاد. یکی از دلایل بگیر و ببندهای اخیر از میان اصلاح طلبان خالی کردن دست آنها از هرگونه حضور مهم در زورآزمایی قدرت در صورت طرح موضوع جایگزینی است. به نظر می رسد که باند خامنه ای تلاش دارد تا با تسویه حساب های خشن و بهانه هایی مانند سخت گیری برای حجاب و مقابله خشن با اعتراضات صنفی و معیشتی، فضای ترس و وحشت را هم در جامعه و هم با دستگیری چهره های سیاسی و هنری و روشنفکران در درون لایه ها و لانه های قدرت مستقر سازد تا در نوعی سکوت ناشی از وحشت، در صورت بروز مرگ ولی فقیه، بتوان مجتبی را بر سر جای پدر نشاند. امری که ممکن است در ابتدا شدنی جلوه کند اما می تواند کار را به مرز ضرورت حذف فیزیکی مخالفان بکشاند. در این صورت تدارک قتل عام های دیگر می تواند کشور را به مرز جنگ داخلی بر سر تعیین تکلیف قدرت سیاسی بکشاند.

ح-1-3) بحران دولتمداری و حکومتگری: دولت رئیسی یک دولت سرخورده و نالایق و ناتوان است. اوضاع کشور در حال خروج از کنترل نظام است و ضربه های امنیتی و سیاسی پیاپی حکایت از وخامت اوضاع مدیریت کشور دارد. این که رئیسی بتواند کشتی نظام را از توفان توامان بحران اقتصادی و شکست برجام بدون برانگیختن انفجار اجتماعی و حمله ی نظامی بیرون برد از هیچ درجه ای از اطمینان برخوردار نیست. این امر به معنای استقرار فضای آشوب ناشی از آشکار شدن یک دولت فرومانده (failed state) خواهد بود. در حال حاضر در برخی از نقاط کشور این نبود کنترل دولت آشکار شده و شکار ماموران انتظامی، امنیتی و مرزداری به صورت روزانه درآمده است.

ح-2) مسائل سیاست خارجی

در این حوزه نظام با چند بحران توامان مواجه است که به نظر می رسد برای آنها راه حلی جز تقویت نظامی خود و دستیابی به سلاح هسته ای نداشته باشد. آیا فرصت این کار را خواهد یافت؟

ح-2-1) بن بست برجام: برجام دیگر مذاکره ی اتمی نیست، زورآزمایی غیر اتمی است. آن چه رژیم را به بن بست کشانده همانا عدم توانایی آن در دریافت امتیازاتی است که در جریان برجام قبلی بابت تعلیق فعالیت های اتمی خود به دست آورد. این بار هم باید خواست های اتمی و هم غیر اتمی طرف مقابل را گردن نهد و هم در ازای آن فقط بخش کوچکی از امتیازهای برجامی را آن هم بدون هیچ گونه تضمین بپذیرد. شربت زهرآلودی است که تلخی آن ممکن است مزاج کل نظام را در داخل و بیرون به هم بریزد و موجبات تزلزل اساسی آن را فراهم آورد. برجام نه از سوی ایران نه از سوی آمریکا دیگر نفع اولیه را ندارد. یا باید روایت آن به طور کامل تغییر کند و هر دو طرف آن را بپذیرند یا با مانوورهای یک طرف فقط می توان فاصله ی بیشتری را شاهد بود. فاصله ای که از یک جایی کار را به سوی برآورد خطر از سوی غرب هدایت خواهد کرد. این گفته ی رئیس ام آی 6 که «تردید دارد خامنه ای به دنبال احیای برجام باشد» به خوبی گویای آغاز زمزمه های تغییر گرایش از سوی بلوک غربی کشورهای 5+1 می باشد.

ح-2-2) احتمال حمله ی نظامی: رژیم می داند که بن بست اتمی می تواند به ارائه ی پرونده به شورای امنیت و فراهم شدن زمینه برای حمله به ایران ختم شود. امری که با خود آشوب و تخریب و نابودی نظام را به همراه خواهد داشت. هر گونه واکنشی از جانب رژیم در سطح گسترده سبب بروز یک جنگ تمام عیار منطقه ای خواهد شد که در آن اثری از ایران و رژیم ایران برجای نخواهد ماند. اسرائیل در کمین کمترین فرصت برای بیشترین بهره برداری است و سناریوی جنگ منجر به تجزیه ی ایران را دنبال می کند. رژیم آخوندی، به مثابه صدام احمق، نمی داند که در یک مقطعی با جنگی مواجه خواهد شد که نه تنها بر او دیکته می شود، بلکه زمان و شکل و محتوای و برآیند آن نیز بر وی تحمیل خواهد شد.

ح-2-3) چرخش به شرق: رژیم در مانده برای رویارویی با غرب خود را به شرق فروخته است. اما این فروش بدون هزینه نخواهد بود و دشمنی های فراوان داخلی، منطقه ای و جهانی را فعال خواهد ساخت. تبدیل کردن ایران به مستعمره ی روسیه و چین آسان نخواهد بود و می تواند دردسری تعیین کننده برای ادامه ی حیات رژیم باشد. در این میان باید به استفاده ی ابزاری این قدرت ها از رژیم ایران فکر کرد که معادل پایمال شدن آشکار حقوق ملت ایران و منافع ملی ماست. این سناریویی است از سر استیصال که هیچ وجه درخشانی در خود ندارد چرا که از موضع ضعف مطلق است. شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به واقعیت «وابستگی، استبداد، خلافت آخوندی» تبدیل شده است.

ح-2-4) جایگاه در منطقه: جمهوری اسلامی در موقعیتی است که باید انتخاب سختی میان تبدیل شدن به یک رژیم متعارف منطقه برای پرهیز از جنگ و یا تبدیل شدن به سوژه ی حذف یک اتحاد عمل گرای نظامی در منطقه را صورت بخشد. گزینه ی نخست بساط اختاپوس تروریستی و دخالت ورزانه ی وی و مزدورانش در منطقه را برخواهد چید و دومی اما بساط خودش را. این پارادوکسی مرگ آور که جز با تغییرات بنیادین در ایران تعیین تکلیف نخواهد شد. حذف پاهای اختاپوس پس از چهل سال وقت و چند صد میلیارد سرمایه گذاری و ضرر و یا حذف سر اختاپوس و پیوستن به زباله دان تاریخ. انتخابی سخت که هر روز خود را با فشار بیشتری بر بیت پوسیده ی رهبری تحمیل می سازد.

ح-2-5) تعیین جایگاه در جهان: با رفتن به سوی خط بندی های جدید جهان پساکرونا در خاورمیانه؛ آسیای مرکزی و نیز خاور نزدیک، رژیم باید تعیین کند که در این حوزه ها با کیست و بر کیست و این که به طور درازمدت چه و که می خواهد باشد. آیا قادر به چنین تعیین تکلیفی خواهد بود؟ سخت به نظر می رسد. چرا که منابع لازم برای مانووری مستقل را از دست داده. شاید برای تمام اتاق های فکر فاسد بیت رهبری و سپاه سخت باشد که بدانند انتخاب هایشان در سطح کلان محدود شده است به این که تفاله ای در جبهه ی غرب باشد یا نخاله ای در جبهه ی شرق.

نتیجه گیری:

هدف از این نوشته ی قدری بلند این بود که بخش فرهیخته ی جامعه، در داخل و خارج از کشور، فرصتی داشته باشد تا به نمونه ای دست چین شده از برخی مشکلات، چالش ها و بحران های عمده ی کشور در حال حاضر داشته باشند. به واسطه ی مطالعه ی این فهرست و خطری که در انتظار ایران و ایرانی در پس هر یک از آنها نشسته است می توانیم از خود بپرسیم که 1) آیا هنور فرصتی برای صبر و سکوت و انتظار و انفعال است یا خیر. 2) آیا به طور کلی کشوری با این گستره از آسیب ها و صدمات و مسائل در حوزه های زیست محیطی، جمعیتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، قابل پس گیری و بازسازی است. اگر بلی چگونه.

نگارنده امید دارد که بحث های میان ایرانیان هر چه بیشتر از کلی گویی هایی که به داستان های هزار و یک شب سیاسیون ایرانی شبیه شده فاصله بگیرد و به سراغ رخدادهایی مشخص رود که پاسخ های معین و معلوم از جانب نخبگان و فرهیختگان و متخصصین جامعه می خواهد. چگونه ممکن است که با بیلانی این چنین از یک ایران ویران، هنوز اندر خم بحث های اسکولاستیک و روشنفکری خود در مورد دمکراسی و سکولاریسیم و امثال این ها باشیم. آیا تا ما به توافقی در مورد این موضوعات نظری در قالب بحث های بی پایان خود برسیم، استخوان های آخرین موجودات زنده در آن سرزمین سوخته و به بیابان تبدیل شده به اسم ایران نپوسیده است؟ واقع گرا باشیم.

از همین روی امیدوارم که به تدریج ما ایرانیانی که نگاهی غیرگفتاری به موضوعات داریم و سیاست را علم مدیریت مسائل کلان کشور می دانیم، یکدیگر را بیابیم و حول محور این موضوعات به مشورت بپردازیم. اما مشورتی برای تصمیم و بعد هم اقدام. فرمولی که پیوسته مطرح کرده و می کنیم: مشورت، تصمیم، اقدام. این فقط به ما بستگی دارد که چنین کنیم و کشورمان را نجات دهیم یا خیر. انتخاب با ماست.#

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv

برای اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com

آدرس تماس با نویسنده: [email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy