ویژه خبرنامه گویا
در پاره ای موارد اختلال شخصیت خودشیفتگی یا خودبزرگ بینی در عرصه سیاست می تواند نشانه اختلال دوقطبی افرادی باشد که دوره ای از یک حس اغراق آمیز هیپنومانیک را تجربه می کنند و باورشان می شود که "دانا" و "توانا" هستند. این بیماری مزمن شخص را آنچنان گرفتار توهم و خودمحوری می کند که نه تنها خود را عاری از خطا و برتر از دیگران تلقی کرده, بلکه حتی نقد مشفقانه را نیز "حسادت" مبتنی بر عیب درونی دیگران نسبت به "جایگاه بلامنازع والای خود پنداشته و با طعن و لعن و تکفیر عکس العمل شدید روانی نشان می دهد. بیاد دارم زمانی که در انگلستان دانشجوی پزشکی بودم و برای آموزش دروس نظری و عملی روانپزشکی در یکی از"بیمارستانهای روانی" بنام لئیک وود (Lakewood) در شمال انگلیس؛ که در آن زمان وجود داشتند و بعدها با تغییر استراتژی و شیفت درمان از تیمارستان و آسایشگاه به درون جامعه کم کم برچیده شدند) با موردی آشنا شدم که برای بنده بعنوان دانشجوی پزشکی در آن زمان عجیب می نمود. یکی از نگهبانان تیمارگر به این بیماری "توهم" مبتلا شده بود و باورش شده بود که "روانپزشک" است و تلاش می نمود به معالجه بیماران بپردازد؛ که خوشبختانه خودش برای معالجه بستری شد.
اما اگر همین اتفاق در حیطه سیاست رخ دهد و یک نگهبان خود را روانپزشک تجسم کرده و عده ای را به دور خود جمع کند تا بر توهمات خودشیفتگی او بیفزایند؛ به راستی چاره کار چیست؟ متاسفانه در قلمرو سیاست بر خلاف بقیه حوزه ها و حرفه ها هیچگونه مدرک علمی و پروانه فعالیت و گواهینامه یا حتی تجربه کاری لازم نیست. حیاط سیاست نه در دارد و نه ورودی. و اینگونه است که مشکل آغاز می شود و نگهبان در ضمیر خودشیفته خویش خود را "روانپزشک" می پندارد و بجای دریافت درمان برای دیگران نسخه می پیچد.
بعد از انقلاب بسیاری از لات و جاهل ها و ملاهای روانی که می بایست مورد مداوا قرار می گرفتند, یکشبه خود را طبیب تلقی کرده و عنان جامعه را به دست گرفتند. یکی از آن موارد جنون زده صادق خلخالی بود که خود را دانا و توانا در همه امور می دانست و حکم اعدام صادر می کرد. بیاد دارم بعد از "انقلاب فرهنگی" که دانشگاهها تعطیل شدند, بنده بعنوان دانشجوی سال دوم پزشکی ناچار شدم برای استفاده بهینه از اوقات فراغت خویش به بخش اورژانس بیمارستان طُرفه در شرق تهران بروم تا فنونی مانند پانسمان و بخیه و سوزن زدن را یاد بگیرم. معتادی را که با تیغ بدن خود را در جاهای بیشمار بریده بود به اورژانس آورده بودند. او قربانی صادق خلخالی بود زیرا این قاضی شرع جنایتکار دستور داده بود برای معالجه معتادان جمع آوری شده آنها را در دریاچه نمک قم (در بخش کویری شرق این شهر آخوندزده) بدون ارائه کمترین تسهیلاتی محبوس کنند, که نتیجه آن خودکشی یا تلاش برای خودکشی بسیاری از معتادان بود. خلخالی که هرگز کفاره جنایات خود را پس نداد, به مرگ طبیعی مُرد و رفت. اما ارثیه شومی از خود باقی گذاشت که تا به امروز گریبانگیر جامعه سیاست زده درون و برون ایران شده است که آدم های بیمار و متوهم با خودشیفتگی سیاسی و توهم دانایی بلایی بر سر مملکت آورده اند که چنگیز مغول هم نیاورد.
آخوندهای انتقاد ناپذیر و متوهم که زمام امور را در دست دارند و عده ای بیمغز را در پای منبر خویش جمع کرده اند, کوچکترین نقد به خود را حسادت سیاسی حسودان بدگُهر و تنگ نظر معرفی کرده و مدعی می شوند چون "علما" در جامعه به علت داشتن علم و ویژگی های خاص مورد احترام عموم واقع شده اند و محبوب القلوب و زینت المجالس هستند, لذا حسودان فاسق به آنها حسد می ورزند. و حتی بدتر از آن "نگهبان انگلیسی" اینان مدعی می شوند که نقدگران و یا به عبارت خودشان"حسودان رشکین" بیماران روانی هستند که به سبک تصفیه کبیر استالینیستی باید در گولاگ ها زندانی و "معالجه" شوند. نه تنها آخوندها که اکنون با بازماندگان استالین رابطه "برادرانه" دارند و از شیوه های استالینیستی استفاده می کنند, بلکه در بین مخالفین آخوندها نیز توهم خودشیفتگی از نوع استالینیستی و توهین و تکفیر و تفکر ضعیف پنداری منتقدین رواج دارد, اگرچه حکیمان دانا اندر فواید و محسنات نقدپذیری مطالب و اندرزهای فراوانی ارائه نموده اند.
دکتر فرشاد شیبانی متخصص روانشناس بالینی و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران معتقد است که "افراد دچار توهم دانایی (نارسیست) هیچگاه اجازه مورد نقد واقعشدن را به دیگران نمیدهند، چرا که اصلا به اشتباه احتمالی یا داشتن نقطه ضعف که ماهیت طبیعی انسان است اعتقاد ندارند. افراد دچار توهم دانایی با کسانی در ارتباط هستند که بدون چون و چرا و به شکل کورکورانهای آنها را تأیید یا از آنها تقلید و تمجید میکنند و یا افراد ضعیف و وابستهای هستند. اینان همانند آخوندها باورمندان جزمی مکتب استالین هستند.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن