از روزی که احمد زیدآبادی، در پاسخ به نوشته ای از من نوشت که «رگ قویِ زیدآبادیام که با زحمتِ بسیار زیاد آن را کنترل کردهام در ضمیرم به جنبش میآید که حسابی حال او [ف. م. سخن] را بگیرم» دیدم نه! این آدم هم که ما فکر می کردیم «شرف اهل قلم» است، قلم اش مثل حزب اللهی ها، به رگ گردن اش وابسته است، بنابراین بهتر است چیزی با زبان تند یا نرم به او نگوییم تا خدای نکرده رگ اش به قول خودش «به جنبش» نیاید و حال ما را نگیرد.
اما امروز که دیدم در باره ی سلمان رشدی شجاع، که جز قلم چیزی روی متعصبان اسلامی نکشیده، و مردکی به نام «هادی مطر» رگ اش جنبیده و او را کاردی کرده است، یک مشت رطب و یابس به هم بافته و ضمن محکوم کردن کارد زدن به نویسنده، به نکاتی که به رگ گردن و آب دماغ و پاک کردن آب دماغ با آستین، مربوط می شود پرداخته گفتم چند خط دیگر بنویسم، حتی اگر رگ او بجنبد.
البته به عنوان معترضه، احمد آقا، برای کنترل جنبش رگ گردن اش، با این استدلال خود را آرام کرده بود که ف. م. سخن و ف. م. سخن ها چون در خارج عمر می گذرانند و نمی توانند به ایران بیایند «وقتی غم و اندوه و نوستالژی نهفته در دلتنگی ی ایرانیان رانده از وطن را در قالب ترانهای یا سخنی یا نوشتهای میشنوم و میبینم، دلم عمیقاً به درد میآید و اشکم جاری میشود بخصوص وقتی که برخی از این افراد مثل خانم مهستی دِق و داغ و درد هجران وطن را با خود به گور میبرند.»
فکر نمی کنم بعد از این نظر مشعشع پاسخی به او داده باشم ولی اگر می خواستم چیزی بگویم این بود که من -یعنی ف. م. سخن- هیچ «غم و اندوه و نوستالژی نهفته در دلتنگی» به خاطر رانده شدن از وطن ام ندارم و بحمدلله، این قدر چیز در خارج هست برای آموختن و انسان شدن و فرق انسان با انسان نماها را مشاهده کردن، که اصلا فرصت فکر کردن به نوستالژی های نهفته پیدانمی کنم و فوق اش اگر نوستالژی چلوکباب کوبیده و دیزی اصل پیدا کنم، با یک تلفن به رستوران ایرانی این ها را سفارش می دهم برای ام بیاورند تا از نوستالژی مورد نظر احمد آقا خلاصی پیدا کنم :)
سالی که دانشگاه را در خارج رها کردم تا به ایران برگردم و بروم به سهم خودم خدمت صدام برسم، وقتی در قهوه خانه ای در مرز بازرگان صدای فارسی حرف زدن ایرانی ها را شنیدم اینقدر شگفت زده شده بودم که حد نداشت، ولی الحمدلله نوستالژی فارسی شنیدن و با ایرانی ها و ایرونی ها تماس داشتن هم به یاری بانیان اینترنت کلا از میان رفته و آدم اینجا به خاطر اینترنت آزاد، بیشتر از داخل کشورماندگانی مثل احمد آقا، با ایرانیان در ارتباط است.
اما بعد از این مقدمه مفصل تر از متن، بروم سراغ اصل مطلب و نظرات درخشان زیدآبادی در مورد ترور سلمان رشدی.
آقای رگ گردن زیدآبادی!
نوشته ات از دو حالت خارج نیست:
یا اصل تفکر تو چیزی ست که نوشته ای
یا فکر ت کامل در این نوشته بازتاب پیدا نکرده چون در ایران هستی و نمی خواهی کار دست خودت بدهی.
اگر نوشته ات اصل تفکر توست، خیلی نوشته ی یاوه ای است!
می دانی چرا؟
امروز در کلاب هاوس دیپلمات پیشین جمهوری اسلامی، جناب حسین علیزاده از یکی از طرفداران اسلام آدمکش و آیت الله خمینی و خامنه ای یک سوال ساده کرد و از جناب طرفدار خواهش کرد جواب او را با یک کلمه ی «آری» یا «نه» بدهد.
سوال این بود که اگر سلمان رشدی در کنار تو قرار بگیرد، و بتوانی او را بکشی، بر اساس فتوای خمینی که داری سنگ اش را به سینه می زنی، آیا او را می کشی یا نه؟
سوال ساده بود و جواب اش هم می توانست ساده باشد.
اما طرف یک ساعت تمام دو سه هزار نفر حاضر در اتاق را پیچاند و مالاند و چرند و پرند به هم بافت، و آخر ش هم نگفت که آری یا نه!
بچه مسلمان ها البته ید طولایی در پیچاندن و سوال کننده ی منطقی را سر کار گذاشتن دارند، ولی یک چیز ندارند و آن «جگر» است.
اگر کسی در خارج باشد و بگوید آری، سلمان رشدی را می کشم، فردا او را مثل موش می گیرند از خارج اخراج می کنند.
اگر بگوید خیر، نمی کشم یعنی فتوای خمینی کشک و غیرت مسلمانی من بر فنا!
بنابراین گفتن آری یا نه، جگر می خواهد.
حالا مطلب شما هم با مثال ریختن آب دماغ و پاک کردن آن با آستین، از آن نوع پیچاندن است که بالاخره معلوم نمی کند سلمان رشد ی را صرف نظر از مسائل انسانی که به آن اشاره کرده اید مسلمانان غیور می توانند بکشند یا خیر؟
و می رسیم به حالت دوم:
شما در ایران هستی و نمی توانی مکنونات قلبی ات را بنویسی. حق هم داری. هیچ ابلهی در ایران نمی آید صریحا بگوید من به فتوای خمینی عمل نمی کنم و این عمل تروریستی را، هم از نظر انسانی، هم از نظر دینی، و هم از نظر فکری محکوم می کنم. اما و اگر هم ندارم. کل مسلمانان دنیا هم بهشان کتاب رشدی برخورده باشد باز کسی حق ندارد او را ترور کند. اگر رشدی در قطب شمال زندگی کند و کتاب ی در آن جا منتشر کند که اصلا صاف و صریح و پوست کنده به اسلام و مسلمین فحش بدهد، به شخص مسلمان در پاکستان یا ایران چه مربوط است که بخواهد برود او را در قطب بکشد؟
باری احمد آقا! نمی توانی صریح صحبت کنی و می خواهی نصفه نیمه بگویی من محکوم می کنم، ولی این قدر موضوع را می پیچانی، که عصاره ی مطلب ات می شود هم می شود کشت هم نباید کشت! که ننوشتن اش حداقل باعث حفظ آبروی تو می شود.
البته آبروی تو به من مربوط نیست و هر کاری خواستی با آن بکن، ولی به عنوان کسی که در خارج از ایران ترور نویسنده و اهل قلم و هر انسانی که صرفا با قلم و زبان سر و کار دارد به شدت محکوم می کنم، این حق را هم به خودم می دهم تا هر نوشته ای که بخواهد سر سوزنی مجوز به تروریست های آدمخوار اسلامی برای زدن و کشتن بدهد، نقد و نفی کنم که نوشته ی شما هم جزو چنین نوشته هایی ست.
حالا می توانید آب دماغ تان را بالا بکشید یا آن را با آستین تان پاک کنید. دیگر میل میل خودتان است! :)