چرا تفکر سیاه و سفیدی در مورد رشدی متعلق به جنگ سرد است؟
چگونه میتوان حمله به رشدی، جمعه گذشته در امریکا، را (۱۲ اوت ۲۰۲۲) شدیدا محکوم کرد و درعین حال به وی نیز در مورد راهکردهایش انتقاد داشت؟
چرا بنیادگرایی خمینی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بخشی از روشنفکران مانند رشدی را به وادی مقابل با پوش "ازادی بیان صوری و سطحی" انداخت و نتوانستند بنیادگرایی را در ظرف تاریخی ان درست فهم کنند؟
چرا ابزارهای کلامی رشدی با زیرکی تمام، بارفرهنگی تاریخی ندارد و فاقد فن تاریخ نگاری مدرن و جامعه شناختی در نگاه روشمند است؟
چرا هر تعریفی از روشنفکر بدون زمینههای تاریخی اجتماعی و سیاسی شکل گیری ان، ذات گرایانه و انتزاعی است؟
در جهان قرن ۲۱ام، دولایه متضاد جامعه شناختی و سیاسی، روشنفکران ارگانیک متعلق به طبقه فرادست به تعببر گرامشی مانند رشدی، و نیز بنیادگرایان مذهبی، اسیب جامعه مدنی صلح امیز است؟
زادگاه یکی، رشدی، در هند و دیگری، سعید، در فلسطین، هردو با کوله بار فرهنگی شرقی وارد نظامهای اموزشی و اکادمیک غرب شدند. انها مدلهای روشنفکری پسا استعماری دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰ را نمایندگی میکنند که ضمن واکاوی بازنمایی فرهنگی شرق، تلاش کردند این تاثیر را در ساختار هژمونیک قدرت بررسی کنند. اما در نگاه روشمند، این دو روشنفکر در دو جهت متضاد و متباین حرکت کردند.
سعید در شرق شناسی تلاش کرد تحولاتِ شرقشناسیِ نوین را از طریق یک توصیف زمانی و تاریخی وسیع به کمک ابزارهای مشترکی که در آثار شاعران، فیلسوفان، هنرمندان و محققان مهم غرب وجود دارد، پیگیری نماید. او نشان داد که ابزارهای پردازش تولیدات فرهنگی در غرب بخش عظیم ان تحت نفوذ و توسعه عظیم استعمار (قرون ۱۹ و ۲۰) در شرق بوده است و بویژه بخش مهمی از ادبیات غرب در خدمت دستگاه سیاسی علیه محرومان جهان سوم بوده است. او به روند جایگزینی سلطه امریکا وحذف سلطه انگلیس و فرانسه اشاره دارد که بازتابی از یک طرح کلی از واقعیات فکری و اجتماعی شرقشناسی معاصر در ایالات متحده امریکا است.
به باور سعید شرقشناسی به گونهای کاملا مداوم برای استراتژی خود نیازمند برتری انعطافپذیر موضعی بود که غرب در رشته کاملی از روابط امکانپذیر با شرق قرار داده بود بی آنکه هیچگاه موضع برتر خود را سلب کند. با همه اینها اما سعید شرقشناسی را صرفا یک موضوع سیاسی هم نمیداند که به نحوی غیرفعال در فرهنگها و پژوهشها متجلی شده و صرفا نمادی از یک توطئه امپریالیسنی غربی برای حقیر نگاه داشتن جهان شرق باشد. او شرقشناسی را به عنوان یک تبادلِ دارای جنبش و تحرک مورد مطالعه قرار داده است. جنبشی که یک طرف آن نویسندگان منفرد علاقهمند هستند و طرف دیگر هم نهادها و علایق سیاسی ذینفع که سه امپراطوری بزرگ بریتانیا، فرانسه و امریکا پدید آوردهاند و روشنفکرانی مانند رشدی تمامی توانمندی فرهنگی و ادبی خویش را برای این تهاجم بکار گرفتهاند و بجای حل واقعی نفی تاریخی سلطه غرب علیه شرق، به راحت ترین قسمت ان برای جلب طیقه متوسط غرب دربستر اسلام هراسی روی میاورند.
بنابراین بازنمایی روشنفکرانی مانند رشدی از شرق، نه بر واقعیت، بلکه بر برداشتهای ذهنی و آنچه که در کتابهای غربی نوشتهشده و در رسانهها منعکس است، استوار است. نگرش رشدی از بنیاد گرایی بازیافت رابطهای نوینی است که غرب در چهار دهه گذشته با ان در گیر بوده است و روز به روز این چالش بیشتر میشود. نگاه رشدی مبتنی بر لایههای قدرت و سلطه سیاسی و عقیدتی غرب است که نوعی اراده معطوف به قدرت نیچهای است که روشنفکرانی مانند رشدی آگاهانه و یا صادقانه اب به اسیاب این ماشین میریزند.
به عنوان نتیجه گیری با دو قطب متضاد که دو لایه جامعه شناختی همگون را نمایندگی میکنند، مواجهیم که هردو باید نفی کرد و راه حل سومی را جستجو نمود: یکی مدرنیسیم فرادست طبقاتی غرب که رشدی دران تغذیه میشود و بارفرهنگی و مطبوعاتی انرا تامین میکند و دیگری بنیادگرایی مذهبی (خمینی، داعش و طالبان...) که در تقابل با ان به زیست زیرکانه خود ادامه میدهد و روز بروز هارتر میشود. راه سوم از نقد تاریخی و علمی درست این دونگاه در میاید که از حیطه این مقاله خارج است.
نادر وهابی
مناظره منتقد سلطنت با منتظرالسلطنه، علی ایزدی
علتهای بیگناهپنداری در جهان امروز، ترانه جوانبخت