ایران وایر - کیان ثابتی:
«خانم یکی از زندانیان برای گرفتن خبر از همسرش به دفتر دادستانی مراجعه کرده بود. بر روی میز، جواز دفنی را دیده که بر روی آن بزرگ نوشته شده بود رحمتالله حکیمان، فوت در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۶۲. ناگهان همه چیز دور سرش چرخید. چهطور ممکن است؟ او را چند روز پیش دستگیر کرده بودند و در طی همین چند روز فوت کرده است؟ چرا به خانوادهاش خبر ندادهاند؟ اگر او امروز به آنجا نمیرفت، آیا مرگ حکیمان را به خانوادهاش اطلاع نمیدادند؟ از تاریخ فوت او چند روز گذشته، پس جسد کجا است؟ اصلا چرا فرد سالمی مثل رحمتالله در زندان فوت کرده است؟» (نقل قول غیرمستقیم از همسر یکی از زندانیان بهائی کرمان)
مرگهای مشکوک در زندانهای جمهوری اسلامی پدیدهای است که از همان نخستین سالهای پس از استقرار نظام اسلامی بارها در زندانهای ایران اتفاق افتادهاند و تاکنون هیچ مسوولی پاسخگو یا بازخواست نشده است. فوت ناگهانی رحمتالله حکیمان، شهروند ۵۱ ساله بهایی اهل کرمان در کمتر از یک هفته پس از دستگیری، یکی از همین پروندههای مبهم دستگاه قضایی کشور است.
رحمتالله حکیمان که بود؟
رحمتالله روز ۲۸ خرداد ۱۳۱۱ در شهر کرمان به دنیا آمد. پدرش، «حکیم صادق حکیمان»، از اطبای خوشنام و مشهور شهر بود. رحمتالله دوران ابتدایی و متوسطه را در مدارس کرمان گذراند و پس از اخذ دیپلم، در وزارت کشاورزی استخدام شد. تیر ۱۳۶۰، کلیه بهاییان شاغل در وزارت کشاورزی از کار اخراج شدند و رحمتالله حکیمان یکی از آنها بود. او پس از ۳۱ سال خدمت در وزارت کشاورزی، تنها به دلیل اعتقاد به دیانت بهایی، بدون دریافت هرگونه حقوق و مزایایی از کار اخراج شد.
رحمتالله علاقه زیادی به مطالعه و خطاطی داشت اما در ایرانِ بعد از انقلاب، بهاییان اجازه تاسیس یا داشتن کتابفروشی نداشتند، پس تصمیم گرفت یک مغازه کوچک لوازمالتحریر باز کند. او در مغازه خود، قلم درشت دانشآموزان را بدون دریافت کارمزد میتراشید و به همین دلیل بین دانشآموزان مدارس دور و بر شناخته شده بود.
کمیته انقلاب اسلامی حکیمان را به همین بهانه احضار و او را متهم کرد که با نگرفتن دستمزد، میخواهد بین دانشآموزان مدارس نفوذ و دین خود را تبلیغ کند. او دیگر اجازه تراشیدن قلم دانشآموزان را بدون کارمزد نداشت. سرانجام، بر اثر آزار و اذیتهای مداوم، حکیمان مغازه خود را تعطیل کرد.
👈 مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
همسایگی و آشنایی با امام جمعه شهر
منزل خانواده حکیمان در مجاورت منزل آیتالله «یحیی جعفری»، امام جمعه کرمان بود. خانمهای دو منزل با همدیگر سلام و احوالپرسی داشتند. همسر حکیمان میگوید: «اوایل بعد از انقلاب، در هر محلهای، شوراهایی را از ساکنان همان محل تشکیل میدادند تا به اموری مانند نظافت، درختکاری، آسفالت و غیره بپردازند. در محلهای که خانوادهاش زندگی میکرد، پنج نفر انتخاب شدند که رحمت یکی از آنها بود. این پنج نفر با سرپرستی آیتالله جعفری قرار بود امورات محل را اداره و انجام دهند. شورا از بین خودشان رحمتالله را به عنوان حسابدار انتخاب کردند. او خیلی مورد اعتماد و احترام اهالی محل بود. وقتی انتخاب شد، گفت چون بهایی است، بهتر است فرد دیگری انتخاب شود ولی حرف رحمتالله را جعفری قطع کرد و گفت انتخاب به جا و درستی است، قبول کنید. پس از آن، رحمتالله مسوولیت امور مالی شورا را پذیرفت.»
همسر حکیمان اضافه میکند: «وقتی رحمت را دستگیر کردند و هیچ خبری از او نداشتم، با همسر یکی دیگر از بازداشتشدگان بهایی به در منزل آیتالله جعفری رفتم. نگهبانان از طرف امام جمعه پیام آوردند که به خانم حکیمان بگویید اگر پول به اسرائیل نفرستاده باشد، به زودی آزاد خواهد شد و ماشین و وسایل دیگری هم که از منزل ایشان ضبط شده است، پس داده خواهد شد. ولی نه رحمت به خانه برگشت و نه هیچکدام از وسایلمان را پس دادند.»
دستگیری رحمتالله حکیمان
اردیبهشت ۱۳۶۲، «جلال حکیمان»، برادر بزرگ رحمتالله به همراه بهایی دیگری، پس از هفت ماه بازداشت، بدون محاکمه رسمی به اتهام پیروی از آیین بهایی در زندان «اوین» اعدام شدند. خانوادههایشان تا ۱۰ روز از اعدام آنها مطلع نبودند. جسدها را به خانوادههایشان تحویل ندادند و احتمالاً ماموران دولتی آنها را به خاک سپردند. اعدام این دو بهایی، آغازگر دستگیری و اعدامهای گسترده بهاییان در سال ۱۳۶۲ بود. در آن سالها، رحمتالله حکیمان از طرف بهاییان کرمان به عضویت شورای مدیریت جامعه بهایی کرمان به نام «محفل روحانی بهاییان کرمان» انتخاب شده بود. تعداد زیادی از اعضای این شوراها در شهرهای مختلف ایران دستگیر شده بودند و هر لحظه بیم آن میرفت که حکیمان هم دستگیر شود. ولی مسوولیتی که از طرف بهاییان شهر بر عهدهاش گذاشته شده بود، او را به ماندن در ایران ترغیب میکرد.
۱۲ شهریور ۱۳۶۲، جامعه بهاییان ایران در بیانیهای اعلام کرد برای اثبات حسن نیت خود و بر اساس اصول اعتقادی بهاییان در اطاعت تام از اوامر حکومت کلیه، تشکیلات بهایی در ایران را تعطیل میکند. پس از این بیانیه، همه محافل روحانی در شهرها و روستاها تعطیل شدند. از آن زمان به بعد، حکیمان دیگر هیچ مسوولیتی در تشکیلات بهایی کرمان نداشت ولی عشق به زادگاه، به همشهریها و به بهاییان، دلایلی بودند که ماندن در ایران را بر مهاجرت از کشور ترجیح داد.
دو دختر جوان او در پاکستان بودند و خودش هم میتوانست به آنها ملحق شود ولی باز هم ترک وطن نکرد. در سالهای اوایل بعد از انقلاب، همه بهاییان ممنوعالخروج از کشور و محروم از تحصیلات دانشگاهی بودند. بسیاری از جوانان بهایی مجبور بودند برای ادامه تحصیل، از راه قاچاق به پاکستان بروند تا از آنجا به کشور ثالث فرستاده شوند.
مهر ۱۳۶۲، یکی از اعضای محفل روحانی بهاییان کرمان بازداشت شد. با وجود آگاهی و اطلاع از قریبالوقوع بودن دستگیری، حکیمان کرمان را ترک نکرد. او معتقد بود که هیچ کار اشتباهی نکرده است تا از ترس مجازات فرار کند. رحمتالله حکیمان بهایی بود و تنها تفاوتش با مسوولان نظام، اعتقاد قلبی او بود.
حکیمان ۵۰ سال با همین اعتقاد قلبی در کنار مردم کرمان با صلح و آرامش زندگی کرد و بعد از آن هم دلیلی برای به هم خوردن آرامش خود نمیدید تا مجبور به فرار از زادگاهش شود.
صبح روز جمعه ۹ دی ۱۳۶۲، به دنبال مراجعه تعدادی پاسدار به منزل حکیمان و پس از هشت ساعت بازرسی و ضبط کلیه کتب، نوارهای دینی و بعضی وسایل شخصی او، رحمتالله حکیمان را بازداشت کردند. ابتدا او را به دادستانی انقلاب انتقال دادند و مانند سایر بازداشتشدگان بهایی، ممنوعالملاقات شد.
در آن روز به جز حکیمان، چند تن دیگر از اعضای محفل روحانی کرمان هم بازداشت شدند. بازداشت این شهروندان بهایی به اتهام عضویت در محفل روحانی کرمان در حالی رخ داد که چهار ماه پیشتر تشکیلات جامعه بهایی در ایران، از جمله محافل روحانی شهرها تعطیل شده بودند و حکیمان دیگر عضو شورای اداره کننده جامعه بهایی، یعنی محفل روحانی نبود.
همسر حکیمان میگوید: «رحمت را جلوی چشممان بردند. در آخرین لحظات حتی به او اجازه ندادند که خودش به داخل بیاید و لباس بپوشد. به من گفتند لباسهایش را ببرم تا همان جا، مقابل آنها بپوشد. وقتی کت و شلوارش را به او دادم، حلقه ازدواجمان را آهسته از انگشتش درآورد و طوری که پاسدارها نبینند، در کف دست من گذاشت.»
این آخرین دیدار او با همسرش بود. حکیمان را پس از بازداشت، ممنوعالملاقات کردند. مسوولان هیچ پاسخی در مورد پرونده و وضعیت او نمیدادند. هیچ خبری از رحمتالله حکیمان نبود تا آن که خبر درگذشتش در زندان شنیده شد.
اطلاع از درگذشت رحمتالله حکیمان در زندان
۱۷ دی ۱۳۶۲، همسر یکی از بازداشتشدگان بهایی که برای گرفتن خبری از همسرش به دفتر دادستانی مراجعه کرده بود، به طور اتفاقی بر روی میز مسوول مربوطه، گواهی فوت رحمتالله حکیمان به تاریخ ۱۵ دی ۱۳۶۲ را دید. دو روز پیش از آن، حکیمان پس از هفت روز بازداشت، در زندان به دلایل نامعلوم درگذشته بود و تا آن زمان به خانوادهاش اطلاع نداده بودند. این خانم بهایی حامل خبر درگذشت رحمتالله حکیمان به همسرش بود.
در مورد درگذشت رحمتالله حکیمان در زندان کرمان دو روایت وجود دارد؛ یکی از روایتها مربوط به زمانی است که هنوز خبر درگذشت او در زندان آشکار نشده بود. در آن زمان، کارگری که برای نظافت به منزل یکی از بهاییان رفته، به صاحبخانه گفته بود که هفتهای چند شب برای نظافت به زندان میرود و شب قبل اتفاق بدی در زندان افتاده است و ماموران برای این که از یک بهایی اقرار بگیرند و مجبورش کنند که بگوید بهایی نیست، بندی را به گلوی او بسته بودند تا اقرار کند ولی وقتی برگشتند، کار از کار گذشته و زندانی خفه شده بود.
روایت دوم، در دستنوشته منتشر نشده از یک زندانی بهایی دیده شده که سلول او در مجاورت سلول حکیمان بوده است: «تصور میکنم ظهر شنبه ۱۰ دی ۱۳۶۲، صدای حکیمان را اولین بار از سلول کناری خود شنیدم. در سلولهای انفرادی تمام وجود انسان گوش میشود و حرکات خارج از سلول را احساس میکند... حکیمان با یکی از زندانبانان صحبت از آشنایی مینمود... ۱۵ دی، اولین پنجشنبه را در اسارت میگذراندیم. آن شب آش داشتیم. بعد از تقسیم کاسههای آش، افرادی که به نان احتیاج داشتند، شماره سلولشان را با صدای بلند میگفتند. حکیمان عزیز هم احتیاج به نان داشت، وقتی در سلولش را باز کردند، او گفت یک کف دست نان به من دهید. این آخرین کلماتی بود که از او شنیدم... چای هم تقسیم شد. هنوز چای را نخورده بودم که صدای برخورد شیء سنگینی را به دیوار سلول احساس نمودم و دیگر هیچ صدایی به گوش نرسید... صدای باز شدن در سلول حکیمان را شنیدم و سپس صدای زندانبان که ایشان را حاجی آقا صدا میزد و به نظر میرسید از خواب بیدارش میکند. چند نوبت صدایش زد و بالاخره وارد سلول شد. قلبم به شدت میتپید و نمیدانستم چه اتفاقی افتاده و چه باید بکنم... ناگهان صدای پای زندانبان را شنیدم که به انتهای سالن، طرف در خروجی دوید. رادیو را روشن نمود به طوریکه صدای آن در تمام سالن میپیچید...»
این فرد در ادامه نوشته است: «تا پاسی از شب رفت و آمدهای زیادی به سلول شماره ۱۰ (سلول حکیمان) انجام میشد و همچنان رادیو با صدای بلند پخش میشد. آن شب دستشویی آخر وقت زندانیان هم لغو شد. صبح روز جمعه ۱۶ دی، بر خلاف روزهای دیگر، جنب و جوش در زندان از ساعت شش و نیم یا هفت شروع شد. باز هم رفت و آمدها به سلول شماره ۱۰ و صدای گوشخراش رادیو آغاز شد. نزدیک ظهر، فردی را به سختی از سلول شماره ۱۰ بیرون آوردند و در طول راهروی باریک و دراز بند طی کردند.»
وقایع پس از درگذشت حکیمان
ماموران جسد رحمتالله حکیمان را بدون اطلاع خانواده و انجام مراسم مذهبی، در گورستان بهاییان کرمان دفن کردند. خانم حکیمان چند روز پس از دفن همسرش، از مرگ او مطلع شده بود.
حکیمان فردی سالم بود و هیچ دارویی مصرف نمیکرد. او از دوران مدرسه فوتبال بازی میکرد و با آن که به سن میانسالی رسیده بود ولی بازی فوتبال را ادامه میداد. همچنین پزشکی قانونی در گواهی فوت، دلیل مرگ او را «نامعلوم» ذکر کرده بود. اینها از جمله دلایلی بودند تا مرگ ناگهانی رحمتالله حکیمان در سلول پس از چند روز بازداشت سوالبرانگیز شود.
بنا به گفته همسر حکیمان، پاسداران پس از پخش خبر فوت حکیمان، بارها به بهانههای مختلف به منزل آنها هجوم برده و کتابهای مذهبی یا نوارهای خداحافظی رحمتالله با دخترانش را جمع کرده و گفته بودند مدارک جاسوسی کشف کردیم! هر چه هم به آنها گفته بودند اینها کتابهای دینی ما است و نه وسایل جاسوسی، پاسداران توجهی نمیکردند. حتی یک بار خانم حکیمان را تهدید کرده بودند: «اگر جای گاوصندوق پولهایتان را نشان ندهید، دخترتان را با خود میبریم.»
بنا بر حکم دادگاه، حسابهای رحمتالله حکیمان و همسرش بسته شدند. اتومبیل و خانه کوچک سازمانی آنها را نیز مصادره کردند. این برخوردها در حالی انجام شدند که حکیمان در دوره بازجویی فوت کرده بود و هیچ دادگاهی برای او برگزار نشد.
چه کسانی مسوول مرگ مشکوک حکیمان بودند؟
پرونده درگذشت ناگهانی حکیمان مانند مرگهای مشکوک دیگر در زندانهای ایران، هیچ زمان توسط مسوولان جمهوری اسلامی برای مشخص شدن دلیل فوت او پیگیری نشد. هیچ نامی از بازجویان پرونده او نیز در جایی ثبت نشده است. در آن زمان، تعزیر و شکنجههای جسمانی در زندانهای ایران متداول بود. تنها فردی که میتوان از او به عنوان مسوول اصلی فوت حکیمان نام برد، دادستان انقلاب کرمان، حجتالاسلام «سید مهدی فلاح میری» است. دستگیری حکیمان و بهاییان دیگر شهر به حکم او انجام شد و مطمئناً از درگذشت حکیمان در زندان و دفن او بدون اطلاع خانوادهاش اطلاع داشته ولی هیچ پیگیری در مورد عاملان این جنایت نکرده بود.
حاکم شرع وقت، حجتالاسلام «محمدی» بود که با توجه به این که بهاییان بازداشت شده در کرمان توسط او محاکمه شده بودند و حسابهای آنها بسته شده بود، احتمالا دستور بستن حسابهای بانکی حکیمان و همسرش هم بدون محاکمه توسط او صادر شده بود.
اما بهاییان کرمان از نقش موثر و فعال دو معاون دادستان به نامهای تویسرکانی و کازرونی در بازداشت و فشار بر بهاییان زندانی یاد میکنند. دفن جسد حکیمان با دستور مستقیم تویسرکانی انجام شده بود.
پیام فائزه هاشمی به اصلاحطلبان