Friday, Sep 30, 2022

صفحه نخست » آیا این انقلاب دهه‌ی هشتادی‌هاست؟ کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-3.jpgتفاوت‌های حرکت اعتراضی کنونی با خیزش‌های قبلی توجه بسیاری را نسبت به چرایی آن جلب کرده است. یکی از توضیحات این است که نسلی که در خیابان است -و به عنوان «دهه‌ی هشتادی» شناخته می‌شود در یک دنیای ذهنی-اجتماعی متفاوت زیسته و می‌زید.

ویژگی‌های روانشناختی و جامعه شناختی این نسل آن را از تمامی نسل‌های قبلی متمایز می‌کند. می‌گویند "چیزی برای از دست دادن ندارد"، چرا؟ چون چیزی به دست نیاورده است که از دست دهد. آن چه دیده سرکوب و سکون و سرخوردگی بوده و از مجموع آن سهمی و سرمایه‌ای جز خشم خود ندارد که تحویل جامعه دهد.
شاخص معروفی است که به نام NEET یا «Not in Employment، Education or Training» شناخته شده اشت و بیانگر جوانان ۱۵ تا ۲۴ ساله‌ای است که نه در حال تحصیلند (ترک تحصیل کرده اند) نه مشغول مهارت آموزی و نه در جایی مشغول به کار هستند. این میزان در برخی از کشورهای پیشرفته زیر ۵ درصد و در ایران تا سه سال پیش معادل ۳۰ در صد بوده است؛ در برخی از استان‌ها این رقم نزدیک به ۵۰ درصد است.

این جوانان همان هایی هستند که در قیام‌های ۹۶ و ۹۸ اولین آثار کلافگی و ناامیدی خود را نشان داده بودند و اینک در ۱۴۰۱ با شمار بیشتر، سرخوردگی و خشم عمیق تر باز می‌گردند. از این پس، این نسل با توجه به وخامت هر چه بیشتر وضعیت اقتصادی کشور پرشمارتر و ناامید تر شده و به صورت رادیکال تر ظاهر خواهد شد.
این خشم امروز در قالب جنبشی بروز کرده است که آستانه‌ی تحمل نظام و جامعه را همزمان به چالش می‌طلبد و هیچ یک از این دو قادر به درک و مهار طغیان این نسل نیستند. رژیم، سودای سرکوب آنها را دارد، بی خبر از آن که آنها زاییده‌ی منطق سرکوب هستند، سرکوب بیشتر تهاجم بیشتر آنها را به دنبال می‌آورد؛ جامعه نیز نمی‌تواند آنها را به آرامش و انفعال وادارد چون آنها بدبختی خود را محصول همین آرامش و انفعال والدین محافظه کار و ترسوی خویش می‌دانند.
این نسل بر آنست که با قبول خطر و پرداخت هزینه‌ی آن راهی تازه برای خویش بگشاید، این‌ها بی آیندگانی هستند که با به خطر انداختن جان خویش، آینده‌ی خود را از دست نمی‌دهند، آینده‌ای به دست می‌آورند. آنها می‌روند آن چه را که دولت و جامعه به زبان خوش به آنان نداده با زور بازستانند و به این ترتیب ثابت کنند که مانند نسل‌های قبلی، اهل انتظار و انفعال نبوده و ترجیح می‌دهند با انتخاب سخت خود در میدان اعتراض بمیرند تا فردایی به سیاهی امروز خویش نداشته باشند.
از نسلی سخن می‌گوییم که برای تغییر رنگ سیاه تحجر و اسلام حاکم حاضر است آن را با رنگ سرخ خون بیاراید: یا خون خود یا خون آنان که او از ایشان متنفر است؛ این نسل دیگر حاضر به تمکین و قبول سکوت جهنمی زورمداری مذهبی نیست.
این نسلی است که شجاعت را از خانواده یا مدرسه نیاموخته، اما ظرفیت آموختن ترس را هم ندارد، بنابراین، بدون پرورشی اسپارتی، نترس بار آمده است و حاضر است که با خطرپذیری بالا این شجاعت «طبیعی» خود را مورد بهره برداری قرار دهد. هرگونه حرکتی را که به او رضایت دهد بدون محاسبه‌ی خطر آن به اجرا در می‌آورد چون اصل برایش عرض زندگی است نه طول آن.
از نسلی می‌گوییم که امروز با به دست گرفتن خیابان، از یک سو تمامی نسل‌های ترسو قبلی را به خانه‌ها و پشت درها و پنجره‌ها هل داده و از سوی دیگر، حاکمیت و نمادهای آن را از اعمال اقتدار مبتنی بر ترس و هراس بر فضای اجتماعی محروم ساخته است. او مکان عمومی را به اشغال در می‌آورد و با آن، آن می‌کند که می‌خواهد تا یادآور شود که هیچ چیز به عنوان نماد نظم اجتماعی برایش تقدسی ندارد. او آمده است که بساط ملالت آور یک جامعه‌ی درجازده و یک نظام ایستا را به هم ریزد.
بچه‌های این نسل، برخلاف برادران و خواهران بزرگتر و والدینشان، حداقل گرا نیستند، چرا که از طریق ابزارهای مدرن ارتباطی با حداکثرها آشنا شده و آن را می‌خواهند. هر آن چه را که مانع آنها در دستیابی به این حداکثر است طرد و رد می‌کنند و از عزت چپان کردن فقر و نداری پرهیز دارند. آنها برخلاف نسل‌های قبل، اهل قضا و قدر و تسلیم نیستند. خدایشان در آسمان نیست، در کف خیابان است.
این نسل محرومیت را در زندگی مفلوکانه‌ی پدران و مادران و نزدیکان و همسایگان خود دیده، آن را با شادی و رفاه سایر ملت‌های جهان مقایسه کرده و سعی دارد که با زیر سئوال بردن فلاکت فراگیرشده در کشورش، دریچه‌ای به جهان پویا و مدرن و آزاد باز کند. البته که برای این منظور نظام حاکم از او بهایی بالا می‌طلبد، اما چون عبور از جان و زندگی برایش آسان است، هر قیمتی را برای این منظور پذیراست. یکی از آنها به ماموری که می‌خواست با تهدید او را از اعتراض بازدارد گفته بود: " من دو بار می‌خواسته‌ام خودکشی کنم. ".
آری، از نسلی می‌گوییم که از دل خرابه‌های یک اقتصاد ویران، یک جامعه از هم پاشیده، یک فرهنگ نازا و خرافی و یک سیاست استبدادگرای فاسد به بار آمده، اما اینک، به مثابه فرانکیشتن می‌خواهد همه‌ی این سازندگان خود را از میان برد.
اگر از آنها بپرسید که «چه می‌خواهید» شاید نتوانند تصویر روشنی از آن به دست دهند، اما خوب می‌دانند که «چه نمی‌خواهند» و مهم این است که تا زمانی که آن چه نمی‌خواهند را از پای درنیآورده‌اند، از پای نمی‌نشینند. این عاقبت سختی برای آخوند و پاسدار نوید می‌دهد.
این نسلِ انقلابی است، اما با معنای یک انقلاب بازتعریف شده، نه نوع پنجاه و هفتی که برایش بدختی به ارمغان آورد. به همین دلیل، در جستجوی هدفی است که هنوز نمی‌شناسد، اما بسیاری از هدف هایی را که نمی‌خواهد می‌شناسد.
این نسلی است که خط کشی‌های فکری و رفتاری واضحی با بزرگترها دارد و همه‌ی آنها را به نوعی همدست ناخواسته‌ی یکدیگر در به وجود آوردن فضای افسرده و کسل کننده و بی چشم انداز زندگیش می‌بیند. به همین دلیل، آینده برای او از طرد گذشته بیرون می‌آید. نه حوصله‌ی رویاپردازی نوستالژیک سینه چاکان پهلوی را دارد و نه تحمل شور انقلابی عموهای سبیلوی موسفید خود را. او چیز دیگری می‌خواهد که هنوز نمی‌داند چیست اما می‌داند که چه نیست.
وقتی شعار می‌دهد «تا انقلاب نکردیم به خونه برنگردیم» به انقلابی گری سنتی ازجنس حکومتی و یا از گونه‌ی ضد حکومتی اشاره ندارد، در جستجوی مدینه فاضله‌های هرگز اجرا نشده از یک سو و رژیم انقلابی مبتنی بر اسلام و اجنه از سوی دیگر نیست. انقلاب برای او در دسترسی آزاد و شکوفا شدن در جهانی است که حرف اولش را پول درآوردن، و سفر و خوش بودن و استارلینک و «مایلی سایروس» و تیک تاک می‌زنند.
این نسلی است که تصمیم دارد در حسرتِ زندگی کردن نمیرد و برای این منظور حاضر است برای پایان دادن به حسرت زندگی بمیرد. او دیگر منتظر کسی نیست که زندگیش را تغییر دهد، خود مسئولیت تغییر را بر عهده گرفته است. مثل نسل‌های متوهم قبلی خود به دنبال منجی اصلاح طلب یا روح شاد پیرمردی که هفتاد سال پیش دفن شده نیست، او می‌خواهد لحظه را، همین حالا را در تمامیت خود زندگی کند. برای همین وقتی روسری از سرش بر می‌کند آن را بر آتش می‌افکند تا تمام تحجری را که بر وی تحمیل شده بسوزاند. در آن لحظه او نیک می‌داند که آزاد است و طعم آزادی وی را به خیابان باز می‌گرداند. وی منجی‌اش را در آینه می‌بیند نه در جلوی تلویزیون‌ها و مشغول تماشای مستندهای قلابی ساخته‌ی «من و تو».
در این نسل، به جای مرد سالاری، دخترسالاری است اما نه به معنای برتری جویی، بلکه به معنای واقع گرایی: دختران ستمدیده شجاع تر از پسران ستمدیده هستند. آنها برای تجربه کردن روابط مدرن میان دختر و پسر منتظر تغییر جامعه نشده‌اند، این نوع روابط را در زیر پوست جامعه تجربه کرده و اینک برای استقرارآن در جامعه می‌جنگند. با سنت مخالفتی ندارند اما مزاحمت و اجبار آن را تحمل نمی‌کنند.
چنین نسلی دیگر پدیده‌های فسیلی مانند آخوند و پاسدار و نعلین و عبا و ریش و کربلا و جن شناسی و مداحی را بر نمی‌تابد؛ نسلی است که می‌خواهد خوش بپوشد، خوش بنوشد، خوش بگردد، خوش باشد و خوش زیست کند و البته آگاه است که در یک نظام سرتاپا ضد شادی برای کسب این خوشی‌ها باید خون دهد و خون بریزد. می‌خواهد جوانی کند چرا که می‌داند شاید عمرش به پیری نرسد. آنها ترس را به سخره گرفته‌اند چون دیده‌اند که به واسطه‌ی ترس بوده که زندگیشان به مسخره گرفته شده است.
به خوبی از همین ابتدای ماجرا می‌بینیم که چگونه این نسل جنبشی به راه انداخته که از کلیشه‌های خاک گرفته‌ی ذهنِ تمام نسل‌های محافظه کار و ترس زده‌ی قبل گریز می‌زند و بسیاری از تشخیص‌ها و سفارش‌ها و نسخه پیچی‌های آنها را پوچ از آب در می‌آورد. نه رژیم با الگوهای سنتی سرکوبگری قادر به خفه کردن آنهاست و نه اپوزیسیون با راه حل‌های لایتغر خود قادر به استقرار هژمونی خویش بر حرکت آنان. آنها بدون آن که دچار افراط شوند از نسل‌های قبل متفاوتند. مدرنیته را از میان کتاب بیرون نکشیده‌اند، آن را در خفا و از دریچه‌ی وسایل ارتباطی فن آوری نوین میان خود زندگی کرده‌اند و حالا می‌خواهند موانع علنی سازی آن را از سر راه بردارند: ارتجاع، استبداد،...
با وجود این سطحی گرایی که ممکن است گرایش‌های این نسل را به «شبه مدرنیته» شبیه سازد، اما وقتی عمیق می‌نگریم می‌بینیم که آن چه جوهره‌ی مدرنیته است را به خوبی در خود دارد و آن عبارت است از ارجحیت دادن سوژه یا همان نقش محوری فرد در تببین جهان. جوانان و نوجوانان این نسل می‌خواهند که در تعیین شکل و محتوای زندگی‌شان نقش اصلی را داشته باشند، آنها نمی‌خواهند چنان چه مذهب و سنت و استبداد ایجاب می‌کند یک ولی فقیه یا آخوند یا کس دیگری جز خودشان به آنها درس زندگی را دیکته کند. می‌خواهند که مشق سرنوشت خود را آن گونه که می‌خواهند بنویسند و این اصل قرار گرفتن نقش «فرد» در تبیین و تعیین زندگی، جوهری ترین پدیده‌ی مدرنیته است که آنها دارند. از دل این باور پایه‌ای است که تمام مظاهر دیگر مدرنیته مانند آزادی، دمکراسی، قانون سالاری، حقوق بشر، حقوق مدنی، امنیت فرد در قبال قدرت و غیره بیرون می‌آید.
آنها تحولی اجتماعی را کلید زده‌اند که با بلوغ خود خواهان پیدایش تحول سیاسی متناسب با آن هستند. اگر در این امر جدی باشند می‌توانند از دل آن یک انقلاب بیرون کشند. به عبارت دیگر، اگر عمق، گستره و ریشه‌های واقعیت اجتماعی نوگرای «دهه‌ی هشتادی» در حد کافی باشد، این نسل، نه چندان دور و دیر، گذر تاریخی ایران از جامعه‌ی بسته‌ی کنونی به یک جامعه‌ی باز را ناگزیر می‌سازد. به این ترتیب یا جامعه باید به بازتعریف «نظم اجتماعی» تن دردهد و یا آنها بی نظمی را با شجاعت و بی باکی خویش بر کل جامعه تحمیل می‌کنند. باز می‌رسیم به گفته‌ی معروف ویکتور هوگو که «هیچ چیز قویتر از ایده‌ای که زمانش فرا رسیده باشد نیست». اگر در این چارچوب، انقلاب به معنای فرا رسیدن زمان استقرار درک مدرن بر هستی تاریخی ایران باشد، هیچ چیز از بروز و پیروزی آن جلوگیری نخواهد کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy