" سیاوشِ منو کشتن"
و ضجه نتوانسته غرور زنانه و مادرانهای که در قلب و نبض هر مویه و واژهاش جاری ست، بشکند.
" من مادر سیاوش ایرانم"
سیاوش، بچۀ شهرک بهشتی، که با بی پدری بزرگ شده بود.
" این سیاوش ایرانه"
که دژخیم خونریز و پلید و " بد نهاد" جاناش را گرفت.
" به من میگویند ساکت باش، من ساکت نمینشینم"
مادر و زن است، شاهد پَرپَر شدن سیاوشاش، سیاوش ایران. زنی که نمیخواهد آرام آرام بر بیگناهی سیاوشاش اشک بریزد، شیونِ و غرش شیر شرزۀ سرزمینی زخمی و غرقه در خون میشود، شاید به همین خاطر گلگونه رُخ است، نه؟
" من از هیچکس نمیترسم"
و سرافراز ضجه میزند، گردن فرازانۀ حنجرۀ خونین دادخواهی میشود تا سراسر سرزمین سیاوش صدایش را بشنود. میداند رستمان ایران صدای مادرِان سیاوشان ایران را خواهند شنید. میداند از خون ریخته سیاوشاش برخاکی گرم، درخت زندگی و آزادی میروید.
یک زن، یک مادر، لالۀ واژگون روئیده ازمیان صخرۀ سخت زندگی برای سیاوشاش اشک میریزد، گُل اشک سیاوش میشود.
سوگ سیاوشاش را خبر میدهد و مردم را به سوگ سیاوشاش دعوت میکند، دعوت به سوگواری برای مرگی که نوید رستاخیز است، و فراخوان به سووشون سیاوشاش.
ضجه میزند:
"این سیاوشه منه که با بی پدری بزرگش کردم"
مادری که در میانۀ آتش زندگیای سخت ذره ذره سوخته است تا سیاوشاش شعله کشد و ببالد.
و....
من ضجه و شیونِ پرغرورِ مادرداغدیده را تاب آوردم اما دیدن جشن تولد سیاوش ایران را نه.
جشن تولد سیاوش ایران، جشن تولد عشق و زیبایی و دلیری را.
شما چطور؟
این تصاویرلعنتی، و قطرهای از اشک گُل اشک سیاوش شدن، اینطور نیست؟
***