همان طور که خوانندگان گرامی خبرنامه گویا مطلع هستند، من، ف. م. سخن، یک نویسنده ی سیاسی معمولی هستم که پیرامون موضوعات سیاسی و اجتماعی کشورمان مطلب می نویسم و دوستان «خبرنامه گویا» از روی لطف این مطالب را منتشر می کنند.
این نوشته ها می تواند و باید مورد نقد قرار گیرد، و خبرنامه ی گویا تا کنون تمام نقدهایی که بر نوشته های من نوشته شده را منتشر کرده است.
من مطلبی نوشته ام، نویسنده ای آن را نقد کرده و نظر خود را نوشته، لذا اصولا، دلیلی برای پاسخگویی وجود ندارد مگر نکته ای قابل ذکر باشد برای روشن شدن برخی مسائل، به عبارتی قرار بر جدل نیست و خواننده هر دو متن را پیش رو دارد و می تواند نظرش را در قسمت نظرها بنویسد یا به صورت رای به نوشته ها بدهد.
با قسمت نظرها کاری ندارم چون این قسمت عرصه ی تاخت و تاز کسانی ست که اصولا با نوشته ها کاری ندارند و بیشتر در صدد بازیگوشی های سیاسی هستند چنان که اگر اغلب نظرها را مشاهده کنید، خواهید دید کلا صحبت و کلامی از متن ی که در ذیل آن نظر نوشته شده نیست و هر چه هست حرف های متفرقه ای ست که شاید بعدا از نویسندگان و محتوای آن ها و مقاصد پیدا و پنهان شان سخن بگویم.
این باعث خوشحالی من است که فرد آگاه و مطلعی مثل جناب آقای سیاوش سهراب، وقت می گذارند و نظرشان را در باره ی نوشته های من و خودِ من می نویسند که قطعا اگر روشنگر باشد باعث تصحیح خطاهای نویسنده خواهد شد.
اما نوشته ی اخیر ایشان، در برخی موارد نیاز به توضیح دارد که سعی می کنم در این مطلب به آن ها اشاره کنم و ابدا قصد جدل یا برخورد کلامی با ایشان ندارم و چنان که مشاهده می شود، تعداد کسانی که با نظر ایشان موافق هستند به مراتب بیشتر از موافقان با نظر من است و این قضاوت خوانندگان است که اصولا برای ما نویسندگان مهم است نه این که شخص منتقد مثلا با حرف ما عقب نشینی کند یا در مواردی مجاب شود.
این از مقدمه ی قبل از متن.
جناب سهراب، نگاهی داشته اند به موضوع محیط زیست در ایران در همین مطلبی که مرقوم فرموده اند که با کل آن موافق ام و تشکر می کنم از این یادآوری مهم و حیاتی، که در اغلب نوشته های سیاسی نویسان متاسفانه نادیده گذاشته می شود.
از معرفی خودشان و تلاش های سیاسی شان نیز بسیار سپاسگزارم چون اگر این معرفی را انجام نمی دادند، متاسفانه اطلاعاتی در مورد ایشان در گوگل یافت نمی شد و من و خوانندگان مطلب ایشان از این که چه کسی مطلب را نوشته است و نویسنده چه تلاش هایی در ارتباط با محیط زیست کشورمان کرده و چه مشکلات سیاسی برای ایشان به خاطر این تلاش ها به وجود آمده بی اطلاع می ماندیم که از این بابت نیز متشکرم.
اما آن چه به شخص من مربوط می شود و توضیحاتی پیرامون آن ضروری است از این قرار است:
نوشته اند: «شما که مسیح علینژاد را بی سواد مینامید و بی اطلاع از سیاست خارجی میخوانید چرا به سواد سیاسی علی خامنه ای ایرادی نمیگیرید؟...»
خدمت شان عرض کنم که من تنها در اینترنت، در طول بیست سال گذشته نزدیک به ده هزار مطلب نوشته ام. بخشی از این نوشته ها به بالا و پایین و زیر و بم و چپ و راست سدعلی مربوط بوده است. البته انتظار ندارم همگان و از جمله جناب سهراب، تمام این مطالب را دنبال کرده باشند و آن ها را دیده و خوانده باشند ولی این که می فرمایند چرا به خامنه ای ایراد نمی گیرم، نادرست است.
اولین طنز نوشته ی من که در خبرنامه گویا حدود بیست سال پیش زمانی که خیلی از مبارزان و انقلابیون امروز حتی اسم خامنه ای را به زبان نمی آوردند و در حال لاس زدن با اصلاح طلبان حکومت نکبت بودند این بود که آقای خامنه ای! ما شما را نمی خواهیم! اگر در اینترنت جست و جو شود صدها مطلب من در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم با خامنه ای یافته خواهد شد.
نوشته اند: «چون نه در سطح بزرگانی چون هادی خرسندی طنز مینویسید نه صلابت علمی و زیربنای فرهنگی پیشکسوتان رسانه ای مانند محمد رضا نیکفر را دارید نه حافظه ی تاریخی امیر طاهری را و نه بی طرفی حرفه ای، مطبوعاتی مجتبی واحدی را. در نتیجه سعی میکنید با ایجاد گرد و غبار رسانه ای از آب گل آلود ماهی بگیرید. متاسفانه راهکار شما در این موارد کسب شهرت فردی است نه پیشرفت اپوزیسیون. ولی شهرت مقطعی با هزینه ی ناسزاگوئی به مبارزان راه آزادی نه ارزشی دارد و نه پایدار میماند. شما حتی از موفقیت همرزمانتان رشک میبرید و چشم دیدن ترقی آنها را ندارید. مسیح علینژاد چه هیزم تری بشما فروخته که شما مانند کودکستانیها از او قهر میکنید، وی را دیگر مسیح نمی نامید بلکه علینژاد؟»
آقای نیکفر را که کنار بگذاریم، من شاگرد بزرگانی هستم چون استاد خرسندی و استاد طاهری. به این شاگردی هم افتخار می کنم و همین قدر که در کنار این بزرگان از من به عنوان شاگرد یاد شود باعث سربلندی من است. این ها را هم از روی خضوع و خشوع «ایرونی» نمی گویم چون مغرور تر از آن هستم که بخواهم بیهوده به کسی امتیاز بدهم.
در مورد کسب شهرت فردی، چنان این موضوع را جناب سهراب مطرح کرده اند که گویی دنبال گشودن دروازه های رسانه های بزرگ جهانی یا درهای کاخ سفید و الیزه بر روی خود هستم!
من نویسنده و درویشی یک لا قبا هستم که در این وضعیتی که دارم و یک پای ام لب گور است، قطعا به دنبال شهرت نیستم چون فرصت به کار گرفتن اش را نخواهم داشت! :)
پیشرفت اپوزیسیون هم به من مربوط نیست. تاج ی ست که بر سر خودشان می زنند یا نمی زنند. من ابتدا به فکر «خودم» و بعد به فکر «مردم ایران» هستم.
برای «خودم» یک کشور آزاد، یک کشور که در آن از بودن و حرف زدن نترسم، یک کشور خوشحال و مرفه هستم. وقتی این ها را برای خودم می خواهم، طبیعتا برای مردم هم خواهد بود.
حالا اپوزیسیون، -کدام اپوزیسیون؟! :)))- اگر در این جهت گام بردارد خیلی متشکر خواهم بود ولی مرا با کار کسی کاری نیست و کاری را که خودم شخصا بتوانم انجام دهم انجام می دهم، و دیگران هم کار خودشان را انجام خواهند داد.
بنابراین «ماهی» در «آب گل آلود» نوش جان گیرندگان آن!
کارِ من ماهی گرفتن نبوده است و نیست، نه در آب زلال نه در آب گل آلود، بلکه آن چه در ذهن دارم و به آن عمل می کنم «روشنگری»ست نه بیشتر.
اما از «رشک بردن» و نداشتن چشم برای دیدن ترقی همرزمان!
همین یک جمله و یکی دو جمله ی مشابه که جناب سهراب بعدا نوشته اند کافی بود تا من اصولا چیزی در باره مطلب ایشان ننویسم چون کسی که از این جملات برای نقد استفاده می کند قطعا قصد ش نقد نیست ولی خب این را این جا توضیح می دهم تا این موضوع هم که بخصوص سایبری های حکومت نکبت در تهران، سایبری های مجاهدین خلق در تیرانا، و دار و دسته های مشابه، سایبری های تجزیه طلبان در اقلیم های این ور و آن ور ایران، و سایبری های هخاهای ریز و درشت در امریکا آن را مرتبا در کنار توصیه به «دکتر رفتن» و نزدِ «روانشناس رفتن»ِ من تکرار می کنند برای خوانندگان عادی روشن شود که رشته ی من با خانم علی نژاد و امثال ایشان کلا متفاوت است و اگر من کار م روزی این بخواهد باشد که کاره ای در ایران شوم یا دروازه های کاخ سفید و الیزه بر من گشوده شود، بله، می توان موضوع رشک را پیش کشید ولی کار من به عنوان نویسنده، به مراتب بالاتر از پادشاهان و روسای جمهور و سیاست کاران و سیاست بازان است چون بدون ورود از دروازه ی کاخ های شان می توانم از همین بیرون با یک قلم خدمت شان برسم و سن و سال ام هم در حد و اندازه ای نیست که بخواهم با کسانی که در اندازه ی بچه ی من هستند سر به سر بگذارم یا به آن ها رشک بورزم، و رشک را هم اگر قرار باشد بورزم به امثال امیر طاهری ها و شفیعی کدکنی ها خواهد بود نه کسی که اگر کل اینترنت را بگردی، ده تا مطلب و مقاله از او نخواهی یافت! :)
امیدوارم این توضیح ها که کمی هم طولانی شد مطلب جناب سهراب را کامل تر کرده باشد.