این یادداشت را در مقام روانشناسی مینویسم که تجربه کار مشاوره با نوجوانان و جوانان همجنسگرا، دوجنسگرا، ترنسجندر و کواسشنینگ (در حال جستجوی هویت جنسیتی/گرایش جنسی) را دارد. آنچه مرا وادار به نوشتن میکند، رسالت اخلاقی و حرفهایام برای انعکاس صداهایی است که شنیده نشدهاند.
جمهوری اسلامی سالهاست که جامعه رنگین کمانی یا بعبارت دقیقتر، افراد همجنسگرا، دوجنسگرا، ترنسجندر یا بطور کلی افراد «کوییر» را سرکوب کرده، آنها را بیمار یا منحرف خوانده و با جلوگیری از جریان آزاد اطلاعات، و در فقدان رسانه آزاد و آموزش، از آنها تصویری غیرانسانی و دلخواه خود را به نمایش گذاشته است. سیاست دیگری سازی و حذف اقلیتها درجمهوری اسلامی، تاریخچهای به قدمت عمر این حکومت دارد. انسانیت زدایی از اقلیتهای دیگری از جمله بهاییان و مهاجران افغانستانی، استراتژی حکومت برای ایجاد شکاف در میان گروههای اجتماعی، ساختن گروه مطرودان و شوراندن مردم علیه آنها بوده است.
نیکا شاکرمی، نوجوان شانزده ساله زاده خرم آباد، هفتاد و چند هفته قبل از کشته شدن در اعتراضات، در استوریهای صفحه اینستاگرامی که حالا از دسترس خارج شده است، از دوستی با دختری آلمانی به نام نلی پرده برداشته بود. پس از مرگ نیکا، دوست دختر او نلی، که در آلمان زندگی میکند، در مصاحبهای با مجله تسایت آلمان به گفتگو نشست و ابعاد ناگفتهای را از رابطه عاطفی خود با نیکا به تصویر کشید. رابطهای عاشقانه و از راه دور که بنا بود به زودی به دیدار بینجامد، شاید اگر ایران درگیر انقلاب نشده بود. در عکسهایی که از مصاحبه نلی منتشر شده، اتاق او پر از تصاویر نیکاست. نلی ابراز میدارد که آنها درباره زندگی با هم و حتی ازدواج یا یکدیگر نقشه کشیده بودند. این مقاله به فارسی اینجا قابل دسترسی است.
تعجب آور نیست که چنین اتفاقی با انکار و خشم شدید از سوی جامعه تا ریشه همجنسگراستیز ایران مواجه میشود. جامعهای که نمیخواهد شهیدش زنی باشد که به زن دیگری عشق ورزیده است. بنابراین، تمام تلاشش را میکند که این عشق را «کودکانه»، «کم اهمیت»، «غیر جدی» و «بی اعتبار» جلوه دهد. این جامعه در فضای آنلاین در تلاش برای حفظ «قهرمانش» در چارچوبهای مورد پسند خویش، از افشای هویت دوست پسر سابق نیکا ابایی ندارد و به این شیوه تلاش میکند کوییر بودن او با افشای حضور یک مرد در زندگیش زیر سوال ببرد. گویی امکان ندارد نوجوانی که در حال جستجو درباره هویت خویش است دوستی با هردوجنس را تجربه کرده باشد. یا ممکن نیست چنین فردی دوجنسگرا یا همه جنسگرا باشد. حتی اگر چنین باشد، آن بخش که محکوم به حذف و نامریی شدن است، سویه همجنسخواهانه است.
درکشاکش انقلاب ژینا، شادی امین، از فعالان حوزه ال جی بی تی، جایزه بینالمللی مشاهدهپذیری لزبینها را که به واسطه تلاشهای سالیانش دریافت کرده به نیکا شاکرمی تقدیم میکند. او در سخنرانی خود میگوید این جایزه را «به نیکا و تمامی کسانی تقدیم میکند که در هراس از آشکارشدن هویت و سکشوالیتهشان زندگی میکنند». موج خشم و نفرت و هراس ازاقلیتهای جنسی فضای مجازی را در برمیگیرد و همانها که تا دیروز جزییات هویت دوست پسر نیکا و سایر ابعاد زندگیش را عمومی کرده بودند به یکباره نگران «زندگی خصوصی» نیکا میشوند.
شدت نفرت پراکنی به اندازهای است که خانواده شاکرمی را به واکنش وامیدارد روشن نیست فشارهای امنیتی معمول بر آنها درین واکنش دخیل است یا خیر. اما ورود گسترده اکانتهای سایبری که سوار بر موج نفرت و نآاگاهی جامعه بدنبال اهداف خود هستند قابل توجه است. خاله او ضمن اعتراض به شادی امین، ابتدا اعلام میدارد که نیکا زنده نیست تا «حقیقت» را بگوید. سپس ادعا میکند که در جایگاه خانواده نیکا میخواهد «حقیقت» را بیان کند. او تاکید میکند نیکا و نلی دو کودک «زیر سن قانونی» بودهاند و نیکا «درحال جستجوی هویت خود» بوده است. سپس بلافاصله در اظهارنظری متناقض با جمله قبلی، اظهار میدارد که گرایش جنسی نیکا «قطعاً دگرجنسگرا» بوده است.
اینجاست که باید پرسید اگر نیکا در حال جستجوی هویت خود بوده است، خانوادهاش با چه استدلالی اینگونه قاطعانه او را دگرجنسگرا معرفی میکنند؟ واقعیت این است که اکثریت نوجوانان همجنسگرا، دوجنسگرا، ترنسجندر و کوییرحتی جرات صحبت کردن درباره چنین احساساتی را با خانواده خود ندارند. اغلب آنها در این باره به خانوادههایشان اعتماد نمیکنند و ترجیح میدهند در پستو زندگی کنند. خانوادهها در ایران به ندرت همراه و همدل با نوجوانان ال جی بی تی هستند و مکررا آنها را با بهانه هایی مانند «آبرو» ساکت میکنند. گذشته از این، طبق تجربه چندین سال مشاوره و آمار مبتنی بر یک زمینه یابی بر روی افراد ال جی بی تی در داخل ایران در سال ۲۰۲۰، بیش از شصت درصد این جوانان و نوجوانان از سوی افراد خانواده خود در معرض خشونت قراردارند.
البته خشونت تنها به برخورد فیزیکی و فشار روانی محدود نمیشود، سویه پنهانی از آن میتواند حذف و نامریی سازی و مسکوت نگه داشتن بخش مهمی از هویت نوجوان باشد. به این ترتیب، جای تعجب ندارد که خانواده اغلب افراد رنگین کمانی در ایران، اگر در جایگاه خانواده نیکا قرار بگیرند، موضعگیری مشابهی خواهند داشت.
اما خانواده مرجعیت معرفتی برای تایید یا رد گرایش جنسی یا هویت جنسیتی افراد ندارد. به ویژه در جغرافیایی که هویت کوییر با انگ اجتماعی و جرم انگاری همراه است. از دیدگاه علمی نیز، نمیتوان با چنین قاطعیتی درباره گرایش جنسی هیچ انسانی، در غیاب او سخن گفت یا آن را امرقطعی و مطلق فرض کرد.
نگارنده این سطور، بواسطه شغلش سالها محرم اسرار دهها نوجوان و جوانی بوده که جامعه در خانواده و مدرسه به آنها شرم و سکوت تحمیل کرده و روابط عاطفی و عشق ورزیشان به همجنس را کمتر «جدی» و «اصیل» شمرده است. آنها را صغیر و ناتوان از تشخیص تلقی کرده و وادار به سکوت نموده است.
براستی چند درصد از این نوجوانان و جوانان میتوانند درباره چنین تجاربی آزادانه با خانوادههایشان صحبت کنند بدون اینکه از سوی آنها خشونت دیده، طرد شده، مورد تمسخر قرار گرفته یا در بهترین حالت، جدی گرفته نشوند؟ هنوز فاجعه قتل علیرضا فاضلی منفرد بدست مردان خانوادهاش فراموش نشده است. اما ابعاد این خشونت و حذف، بسیارفراگیرتر از آن چیزی است که در رسانه انعکاس مییابد.
نگاه قیم ماآبانه موجود در بیانیه آتش شاکرمی که توانایی نیکا را در تشخیص احساسات خود به رسمیت نمیشناسد، موضوع جدیدی نیست. تداوم همان الگویی است که سالهاست از اکثریت خانوادههای ایرانی در ارتباط با فرزندانشان که عضو خانواده اقلیتهای جنسی هستند شاهد بودهایم. نیکا، دختری عصیانگر که آنقدر عاملیت و آگاهی سیاسی و اجتماعی دارد که بر علیه رژیم حاکم به پا خواسته و برای اعتراض به خیابان میرود، از نگاه خالهاش، که از قضا زنی روشنفکر و هنرمند است، آنقدر بالغ درنظر گرفته نمیشود که احساسات رمانتیک خود را بشناسد. خانم شاکرمی، با نگاهی سن محورانه و دگرجنسگرامحور، رابطهی منهای عنصر «تنانه» بین دو نوجوان را فاقد اعتبار لازم برای برسمیت شناخته شدن میبیند. نیکا کودکی صغیر نمایانده میشود که حتی پس از مرگش، باید توسط خانواده تعریف شود. جالب اینجاست که در روایت خانواده، نلی، شریک عاطفی نیکا که مورد اعتمادترین منبع برای درک درونیات او است، از معادله حذف شده و بیصدا میشود.
خانم شاکرمی با استناد به اینکه نیکا «زیر سن قانونی» و «کودک» محسوب میشود، صحبت از «زندگی جنسی» او را نادرست میشمارد و مجددا، روایت دوست نیکا را که ابتدا از این رابطه رمانتیک پرده برداشته بود، نادیده میگیرد. چرا که «نلی» نیز احتمالا به اندازه نیکا «صغیر» است. بنابراین، رابطه این دو به بازی کودکانهای ورای دنیای جدی «آدم بزرگها» تقلیل مییابد که حتی ارزش بازگو شدن نیز ندارد.
روشن نیست «سن قانونی» برای انجام چه کاری و در چه کشوری و مطابق با کدام قوانین مورد استناد قرار میگیرد. بطور کلی به نظر میرسد درک مغشوشی از این مفهوم وجود دارد. سن قانونی میتواند در هرجغرافیایی برای رانندگی، برای برقراری رابطه جنسی، برای مشارکت مدنی مانند رای دادن، برای رضایت پزشکی و مانند آن متفاوت باشد. اگر مقصود از اشاره به سن قانونی، اشاره به کودک بودن نیکا با ارجاع به زیر هجده سال او باشد، سوال اینجاست که چرا این موضوع تنها در مورد رابطه او اهمیت مییابد؟ نیکایی که مدرسه را رها کرده، در کافه کار میکند و در تظاهرات شرکت میکند تا از آزادی و حقوق شهروندیاش دفاع کند، چرا وقتی نوبت به تمایلات جنسی و عاطفیش میرسد که از قضا به انتخاب شریک همجنس او آشکار شده است، به یکباره، کودک پنداشته میشود؟
بد نیست خوانندگان این مقاله، روایت مادر نلی را که در مصاحبه با مجله تسایت آمده است با خانواده نیکا مقایسه کنند. شیوهای که مادر نلی درباره رابطه دو نوجوان سخن میگوید، توآم با احترام، به رسمیت شناختن؛ جدی شمردن و همدلی است. او بدون درگیری با مفاهیمی چون زندگی جنسی، سن و وجود یا عدم وجود «رابطه تنانه»، از عاطفه و کشش میان دو انسان سخن میگوید. حال آنکه روایت دوم، روایت حذف، مصادره و قیم مآبی و تابوانگاری است. این مقایسه به روشنی نمایانگر دو فرهنگ اجتماعی، دو شیوه والدگری و دو نگاه به نوجوان و حقوق او و همچنین دو درک متفاوت از رابطه عاطفی بین نیکا و نلی را توسط خانوادهشان روشن میسازد. شاید وقت آن رسیده باشد همزمان با انقلابی که سردمداران آن نوجوانانی از نسل نیکا هستند، عاملیت و قدرت تشخیص این نسل بیش از پیش به رسمیت شناخته شود. تنها در این صورت است که حق روایتگری نلی و تجربه مشترک کوییرش از او سلب نخواهد شد.
سخن آخر
این روزها همزمان با طرح مطالبات اقلیتهای جنسی دربحبوبه انقلاب؛ کمرنگ جلوه دادن این مطالبات تحت لوای امر خصوصی نیز شدت گرفته است. وقتی عشق ورزی و سبک زندگی گروهی از افراد درصورت علنی شدن، با حذف، انکار یا نفرت مواجه میشود، جرم انگاری شده و مجازاتی از شلاق تا اعدام به دنبال دارد، صحبت ازمساله اقلیتهای جنسی، نه امری خصوصی بلکه سیاسی است. تقلیل این امر سیاسی به زندگی جنسی [که در گزارههای رایجی چون «رختخواب آنها به خودشان مرتبط است» تجلی مییابد]، همدستی در تداوم حذف، سانسور، تابوانگاری و سرکوب روایت و زیست اقلیتهای جنسی و همه انسانهایی است که با هرهویت یا گرایشی، انتخاب میکنند رابطه همجنسخواهانه داشته باشند.
فرقی نمیکند نیکا، همجنسگرا بوده باشد یا دوجنسگرا یا صرفا نوجوانی کنجکاو و در حال تجربه و جستجوی هویت خویشتن است. آنچه روشن است آن است که نیکا به فردی همجنس عشق میورزیده و این حقیقت تا زمانی که نلی و مصاحبه و عکسها و روایت او موجود است، قابل حذف و انکار نیست، هرچند خوشایند جامعه یا خانواده او نباشد.
روشن است آشکارساختن فردی که درقید حیات است و به هردلیلی مایل به برون آیی نیست؛ فاقد توجیه اخلاقی وعقلانی است. حتی اگرمنجربه محدودیت اجتماعی، فشار روانی و یا آسیب فیزیکی برای وی نیز نشود. اما وقتی فردی درقید حیات نیست، خاصه فردی که تمام عمر زیر سایه سرکوب حکومتی زیسته و برای احقاق حقوقش درتظاهرات ضدحکومتی به قتل رسیده، صحبت از زیست کوییر او، اهمیت اجتماعی پیدا میکند و لزوم مرئی نمودن روایت محذوف شریکش را آشکار میسازد.
قطعا بخش هایی از حقیقت زندگی آنهایی که از دست دادهایم برای همیشه بر ما پوشیده خواهد ماند. اما امیدوارم این امکان فراهم شود تا صداهای دیگری بجز آن «حقیقت» جبری خانوادهی محافظه کار درگیر مناسبات سنتی ایرانی نیز شنیده شود. روی سخنم با جامعه، خانوادهها و فعالان سیاسی است: جامعه رنگین کمانی را بازیچه دعوا یا مخالفت سیاسیتان با فرد یا افراد دیگر نکنید. دستتان را از گلوی آنها بردارید. بگذارید صدای فریاد آنها شنیده شود.
آزیتا دوستی- روانشناس
نسلِ شیران، مهران رفیعی
خالی کردن میدان، سیاست نیست، اکبر کرمی