*
*
*
جوانِ منجیِ جانان
ندایِ تُندرِ میدان
امیدِ مردمِ ایران
ز خیزت شُد جهان حیران
نظیرِ تو فقط شیران
چو از سختی نَخَستی تو
ز هر سدی گذشتی تو
نه با فاسد نشستی تو
نه پیمانی شکستی تو
از این زندان برستی تو
به سویِ جان بجَستی تو
ز جان دادن نمیترسی
رهِ پَستان نمیپرسی
چو با سازش نمیرقصی
ز تو هر دم خورد حرصی
تو بی باکی، تو بی ترسی
به هر ترسو دهی درسی
مکن رحمی بر این بی عار
که تیغش بدتر از تاتار
ز کودک میکُند نشخوار
کنون گرزِ گران بَردار
بزن زخمی بر این خونخوار
بده پایان بر این پیکار
*
*
تجاوز، رضا فرمند