Thursday, Nov 24, 2022

صفحه نخست » خالی کردن میدان، سیاست نیست، اکبر کرمی

Akbar_Karami_4.jpg(می‌توان به جا‌ی زیدآبادی موسوی و تاج‌زاده شد)

احمد زیدآبادی در یادداشت "برسد به دست حامد اسماعیلیون" نوشته است: «حامد اسماعیلیون، همسر و دختر نازنینش را در فاجعۀ ساقط کردن هواپیمای اوکراینی از دست داده است. تحمل چنین مصیبتی فوق طاقتِ بشری است... به آقای اسماعیلیون توصیه می‌کنم که با این حجم از خشم و کینه‌ای که به "حق" به دل گرفته، وارد سیاست نشود.»

یکم. حجم درد، رنج و خشم حامد اسماعیلیون (حتا بدون ذکر نام قاتل اعظم در ایران) فهمیدنی و پذیرفتنی است، اما من نمی‌دانم چه‌گونه زیدآبادی پی‌برده است که او لبریز از کینه هم هست! آیا این نوعی پیش‌داوری ناشیانه است؟ یا برچسبی است که به یکی از قربانیان برجسته‌ی علی خامنه‌ای پرتاب شده است، تا او را زاده‌نشده، نابود کند؟
نمی‌دانیم در کاسه‌ی سر احمد زیدآبادی چه می‌گذرد؛ نیت‌خوانی هم نمی‌کنم؛ اما نمی‌توان انکار کرد که بیرون راندن یکی از مخالفان برجسته و مردم‌پسند خامنه‌ای از کاروزار مبارزه با جمهوری اسلامی به نفع علی خامنه‌ای تمام خواهد شد. احتمالن علی خامنه‌ای سوختن حامد اسماعیلیون را با این استدلال‌ها بسیار خواهد پسندید! چه، دست‌کم هزینه‌ی این پروژه بسیار کم‌تر از آدم‌ربایی و کاردآجین کردن او است. تازه تصور کنید اگر همه‌ی قربانیان جمهوری اسلامی بخواهند به خیرخواهی زیدآبادی گوش بسپارند، و توصیه‌ی "روشن‌فکرانه"‌ی او جدی بگیرند، و از پهنه‌ی سیاست خارج شوند، چه قدر قند در دل کوچک و پرکینه‌ی علی خامنه‌ای آب خواهد شد.

چرا این "فعال سپهر عمومی" با این استدلال‌ها و خیرخواهی‌ها به علی خامنه‌ای که هزار و یک دلیل به دل لبریز از کینه‌ی او شهادت می‌دهند، همین توصیه را نمی‌کند؟ این کوربینی انتخابی از کجا آمده است؟

دوم. زمانی اصلاح‌طلبان منادی خروج از حاکمیت بودند و می‌خواستند با فشار بر علی خامنه‌ای او را به پیش‌برد اصلاحات متقاعد کنند. بعدها هنگامی که آن‌ها از حکومت اخراج شدند، احمد زیدآبادی این ایده را فراموش نکرد و انگاره‌پرداز حکومت یک‌دست شد و چه‌ها نگفت و نکرد که اصلاح‌طلبان را از فرآیند کسب قدرت منصرف کند! او اصلاح‌طلبان را به جهت تکاوپوی کسب قدرت، نکوهش می‌کرد و بر این باور بود که اگر آن‌ها بگذارند حکومت یک‌دست بشود، همه‌ی آن‌چه آن‌ها می‌خواهند، توسط رقبا‌ی محافظه‌کار انجام خواهد شد؛ و به‌گونه‌ای پایدارتر و کارآمدتر هم اجرا خواهد شد. همین پروژه بود که سرانجام به کودتا‌ی انتخاباتی تمام‌عیار برکشیده‌گان خامنه‌ای و به قدرت رسیدن آلت‌فعل علی خامنه‌ای انجامید. همه دیدیم که زیدآبادی هم در طرف تاریک تاریخ ایستاده بود و هم حکومت یک‌دست، چیزی جز نکبت بیش‌تر و وحشت گسترده‌تر نیافرید. اما دریغ از یک تاسف ساده و پذیرش خطا! او پس از بی‌کار شدن اصلاح‌طلبان در قبا‌ی دانا‌ی کل افتاد و در بی‌کار کردن هیچ کوچک و بزرگی بی‌کار نماند.

سوم. می‌گوید: «سیاست در فارسی به معنای تربیت کردن اسب وحشی و در نزد یونانیان نیز تدبیر منزل در سطح کلان آن بوده است. از این رو سیاست عرصۀ فرو نشاندن خشم و انتقام‌گیری نیست. سرنوشت عموم در آنجا تعیین می‌شود و از همین رو، به کنشی کاملاً حساب‌شده و خالی از هر نوع بغض و خشم و کینه و انتقام‌جویی نیاز دارد.» از این استدلال‌ها‌ی بی‌معنا و خام گذشته، این تلقی از سیاست بسیار مناسب است برای اوراق کردن بسیاری از رهبران قدیم و جدید جمهوری اسلامی! چرا زیدآبادی خطر نمی‌کند و تقاضا‌ی استعفا یا برکناری علی خامنه‌ای را نمی‌کند، تا همه‌ی دش‌واری‌ها سپهر عمومی سپری شود؟

در توضیح آبکی بودن تعاریف او از سیاست همین بس که هم سیاست در جهان‌ها‌ی جدید (پس از هابز و ماکیاول) از این مفاهیم واژه‌شناسانه‌ی سطحی و باستانی بسیار فاصله گرفته است و هم نمونه‌ها‌ی بسیاری در جهان سیاست پیدا می‌شود که تصور زیدآبادی را از برابر دیدن قربانی‌ها با کیسه‌ی کینه‌توزی، پاره می‌کند. مارتین لوتر کینک جونیر، ماهاتما گاندی، نلسون ماندلا و لخ ‌والسا از نمونه‌ها‌ی بسیار بزرگ قربانی‌هایی هستند که سیاست‌ورزی را با نام خود آراسته‌اند.

چهارم. ممکن است زیدآبادی در این تحلیل، توصیه و رفتار خود صداقت داشته باشد و خیرخواه مردم ایران و حامد اسماعیلیون باشد، اما در دواری من وقتی در یک دعوا میانجی حتا از روی خیرخواهی از قربانی بخواهد که میدان را برای بی‌داد و بی‌دادگر خالی بگذارد، شرم‌آور است. از آن شرم‌آورتر آن است که میانجی حتا از آوردن نام علی خامنه‌ای که ریشه‌‌ی همه‌ی دش‌واری‌ها است، سرباز بزند. (یک جمله از زیدآبادی بیاورید که او خامنه‌ای را مستقیم مورد خطاب قرار داده‌ است و از او خواسته است که از کشتار مردم دست بکشد، تا من صداقت او را بپذیرم.) اگر زیدآبادی (به هر دلیل و با هر استدلالی) از آوردن نام علی خامنه‌ای هم‌چون آسیبی اساسی هر بحرانی در ایران ام‌روز معذور است، دست‌کم باید از آوردن نام دیگرانی که قربانی‌اند پرهیز کند. من "شرافت اهل قلم" را این‌گونه می‌فهمم.

آن‌کس که در ایران است و بدون آوردن نام خامنه‌ای تنها مخالفان را به پرهیز از خشونت و بیرون رفتن از پهنه‌ی سیاست تشویق می‌کند و می‌خواند، تفاوت معناداری با آن که در ایران با خاتمی عکس یادگاری ‌گرفت و در آمریکا با پمپیو، ندارد. هر دو نان روزگار غدار را می‌خورند و به تجربه آموخته‌اند چه‌گونه می‌توان هم نان و‌ هم نام داشت! چرا او‌ به جا‌ی تلاش برای اخراج حامد اسماعیلیون از پهنه‌ی سیاست از او و انبوه قربانی‌ها‌ی جمهوری اسلامی نمی‌خواهد خشم خود را برای پایانیدن به استبدا و از کار انداختن آداب شکار شهربندان به کار ببرند و با ایستاده‌گی شجاعانه و مسوولانه به پایانیدن فرایند بی‌داد در زندان بزرگ ایران کمک کنند؟

پنجم. می‌گوید: «اینجا در این کشور وضع آنگونه نیست که از آن دور به نظر می‌رسد. اینجا شکننده‌تر از آن است که بسیاری می‌پندارند. اینجا مستعد به راه افتادن حمام خون است. راه خروج از این وضعیت، خشونت‌پرهیزی مطلق است. ... چرخۀ خشونت و انتقام هم اکنون نیز به حرکت در آمده است و اگر سرعت گیرد فرزندان این کشور را زیر چرخ‌دنده‌ها‌ی بی‌رحم خود پاره‌پاره خواهد کرد و از کشور ویرانه‌ای تمام‌عیار به جا خواهد گذاشت.» او درست می‌گوید که اسماعیلیون «به عنوان کسی که بدترین مصیبت‌ را تحمل کرده است، می‌تواند بهترین منادی کنش خشونت‌پرهیزی شود و از این طریق علاوه بر کمک به هم‌وطنان خود، زخم‌های درون خویش را نیز التیام بخشد. با انتقام هیچ زخمی بهبود پیدا نمی‌کند.» اما درست نمی‌گوید وقتی او را به خالی کردن میدان سیاست فرامی‌خواند. آلام سیاست تنها با سیاست بیش‌تر، پی‌گیرتر، دقیق‌تر و انسانی‌تر درمان می‌شود.

این خودفرزانه‌پنداری‌ها، خودملت‌پنداری‌ها، خودپدرپنداری‌ها، و خود را صالح‌تر از دیگران در تشخیص مصالح مردمان ایران دیدن، آفت توسعه‌نایافته‌گی و آخوندی است که حالا فکولی‌ها را هم گرفتار کرده است. انگار تنها احمد زیدآبادی است که ایران‌شناس، مردم‌شناس، مصحلت‌بین و دوست‌دار مردم است! تازه گیرم که هست، ازکجا به این نتیجه رسیده است که کسانی همانند اسماعیلیون در پی انتقام‌کشی‌اند؟ و منادی خشونت‌؟

نباید خشونت‌پرهیزی و مفاهیم بلندی همانند آن به پوششی برای محافظت از بی‌داد در ایران تبدیل شود. می‌توان خشونت‌پرهیز بود و به جا‌ی نصیحت به قربانی‌ها به جلاد ایران رو کرد و او را به نام شایسته‌اش فراخواند. می‌توان به جا‌ی بی‌کار کردن کسانی همانند اسماعیلیون از آنان قهرمانان آزادی و دادگری آفرید. می‌توان به جا‌ی زیدآبادی بودن موسوی و تاج‌زاده شد.

برخی از فلاسفه اخلاق را برساخته‌ی برده‌گان و لایه‌ها‌ی زیرین اجتماع می‌دانند؛ و قانون را برآمد سروری و خدای‌گانی. به زبان دیگر، قرار بوده است اخلاق دست‌وپا‌ی سروران را ببندد و سریز بی‌داد را کم‌تر کند؛ اما به لطف درخشش‌ها‌ی تیره‌ی کسانی همانند زیدآبادی انگار اخلاق هم قرار است ادامه‌ی "دیگری بزرگ" باشد؛ و هر جا دست قانون کوتاه است، جبران مافات کند و سرکوب را خودخواسته کند. بحث‌ها‌ی کارشناسی محفوظ و محترم، اما حقوق مردم را حتا به ضرب قانون نمی‌توان انکار کرد؛ چه، هیچ قانونی فراتر و فربه‌تر از حق خطا کردن نیست. "خطا کردن" و "حق خطاکردن" ‌چنان بنیادی است، که در دنیا‌ی وارونه‌ی ما تنها بنیادگراها از درک آن ناتوان هستند. از نشانه‌ها‌ی برجسته‌ی بنیادگرایی سیاسی در جهان‌ها‌ی جدید یکی هم اخلاق‌گرایی به جا‌ی سیاست‌ورزی است! آن‌ها غالبن نادانسته با آوردن پا‌ی اخلاق (یا دین، یا علم و...) به پهنه‌ی سیاسی هم نادانی خود را پنهان می‌کنند وهم ناتوانی خود را در ایستاده‌گی در برابر بی‌داد. سیاست بازی خدای‌گان است؛ آن که در پهنه‌ی سیاست به جای قدرت و قانون، ادعاها‌ی اخلاقی دارد، بازی را نفهمیده است.

ششم. پاره‌گفتی در دیوار فیس‌بوک‌ در ستایش کتاب دیدم که بسیار همانند درک زیدآبادی از سیاست است. ناشناسی نوشته بود: «‌‌راه آزادی و مدنیت نه از خیابان و با مشت‌های گره‌کرده، که از آرامش کتابخانه‌ها می‌گذرد.» به باور من هم‌دریافت زیدآبادی از سیاست و هم این‌ دریافت از مدنیت تنها بخش کوچکی از داستان را بازتابانده‌اند؛ و بخش مهم‌تر را از قلم انداخته‌اند. وقتی آستانه‌ی مدنیت چنین کج‌وکوله و‌ کوتاه تصویر می‌شود، قلب مدنیت پاره‌پاره و زخمی می‌شود. برای رسیدن به مدنیت تنها دانایی کافی نیست؛ توانایی هم لازم است. اصلن توانایی رو‌ی دیگر دانایی است. ایستاده‌گی با مشت‌ها‌ی گره‌کرده در خیابان هم بخشی از مدنیت است؛ و البته بخش دش‌وار و‌ مهم مدنیت. شجاعت را نباید دست کم گرفت و انکار کرد. دانایی اگر به شجاعت و توانایی ایستاده‌گی در برابر بی‌داد نرسد، دانایی نیست، شکل باژگونه‌ای از نادانی است.

برای انداز زدن مدنیت در هر اجتماعی به پهنه‌ی سیاست نگاه کنید.

هفتتم. در باور من خواندن یک متن و نوشتن بازخورد و نقد ادا‌ی احترام به نوشته و دوست داشتن عمیق نویسنده است. با همین نگاه بارها احمد زیدآبادی را نقد کرده‌ام، اما چون گوش شنوایی ندارد و همیشه مرغ او یک پا دارد، تصمیم داشتم دیگر هیچ‌گاه نقدی بر او ننویسم. نقد او بر حامد اسماعیلیون و توصیه‌ی عجیب و بوداراش بود که توبه‌‌ی مرا شکست. خوش‌بختانه او گفته است که می‌خواهد از پهنه‌ی سیاست خداحافظی کند!‌ای کاش پس از فاجعه‌ی توصیه‌ها و قلم‌فرسایی‌ها‌ی خسارت‌بار و نادرست خود در یک‌پارچه کردن قدرت در ایران از سیاست دست می‌کشید؛ و هزینه سیاست‌ورزی را در ایران اندکی کم‌تر می‌کرد. هرچه باشد سهمی از برآمدن ابراهیم رییسی به او می‌رسد! او بود که دست‌کم بخشی از بساط کودتا و زمینه‌ی حذف کامل اصلاح‌طلبان را فراهم کرد. در جایی گفته‌ام زید‌آبادی در زدن اصلاح‌طبان بسیار کارآمدتر از بنیادگرایان سیاسی بود.

با این همه حالا هم دیر نشده است، اگر او از پهنه‌ی سیاست بیرون نرود، حتمن برای بیرون راندن هر ایستاده‌ای قلم خواهد زد. چون تا جایی که من از نوشته‌ها‌ی او می‌فهم او سیاست را خالی کردن میدان از هر ایستاده‌‌ای می‌فهمد! سیاست‌ورزی در مرام او، دست‌کم وقتی پا‌ی صاحبان قدرت در میان است، هنوز همان اندرزنامه‌‌نویسی است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy