سال ها پیش در مقاله ای کوتاه به نام 'سه راه جهنمی تاریخ' رژیم ملایان را با دو رژیم جهنمی دیگر- روس و چین، سنجیدم و گفتم که ملاها، ایران را به تیره روزی جهنم می برند. امروز اما این رژیم در باتلاق زشتی ها و بدی های خود گیر افتاده، مرگ پر ننگ را پیش رو می بیند. در این آستانه تباهی، رژیم آخوندی-سپاهی سه راه را در جلوی خود می شناسد که هر سه راه، همانا چنگ زدن بیهوده به بته هرز توهم است. هر سه گزینه که در خاطر اهل ولایت سبک سنگین می شود، نه برای آنها و نه برای مردم ما فرجامی خواهد داشت؛ بسان همان بدفرجامی برجام.
نا گفته پیداست که خشم ملت فرو نخواهد کاست و جدایی و دشمنی بین حکومت و ملت درست شدنی نیست. این رژیم نه می خواهد و نه می تواند با ملت سازش کند. اعتراضات با فراز و فرودش ادامه خواهد یافت و در بزنگاه انقلاب، رژیم به بن بست خواهد رسید. با دقت در تجربه و حالات مردم ما پیرامون تحولات سیاسی-اجتماعی و روند اصلاحی-انقلابی ایران در بیش از یک قرن گذشته و نیز با بهره گیری از تجربه تحولات در ملت هایی با سرنوشت کم و بیش نزدیک به ما، می توان با اطمینان گفت که رژیم ایران به هیچ طریقی نمی تواند از ناکارآمدی، جنایت، خیانت و بحران هایی که آفریده جان بدر برد. به سخنی، پایان رژیم، دیر و زود دارد؛ اما سوخت و سوز ندارد. من بی هیچ گمانی باور دارم که برآمدن خواست مردم از ورای این تاریکی دیر و دور نیست.
امروز هیچ عاقلی نه می خواهد و نه می تواند گمان برد که سرنوشت شوم این رژیم را از سر بتوان نوشت؛ مگر دسته ای ناچیز از متوهمین ریزه خوار و متعصبین جیره خوار. خیلی ساده، احساس بد و پرهیز سرد مردم فوتبال دوست ما از پشتیبانی تیم فوتبال حکومتی، آنهم در جام جهانی، گواه بی پرده ایست بر آنکه سازش و سازگاری میان ملت و حکومت محال است.
حال، آن سه راه جهنمی که رژیم، خود، بدان خواهد سوخت:
در فاز نخست برخورد با مردم، خونریزی و جنگ، راهی واهی که رژیم از آغاز این انقلاب در آن گرفتار افتاده است. ترس جانکاه از گسترش انقلاب، رهبر و حلقه سخت رژیم را برآن داشت تا در کنار بگیر و ببند و اعدام در مرکز، به هرج و مرج و ناامنی و آشوب و برهم زدن نظم و قانون در کردستان و بلوچستان دامن بزند و در واقع انقلاب را از دو سوی کشور محاصره کرده بفشارد. آنها، بی آبرو، تمام قد آمده اند تا کردستان را به زانو درآورند و دلاوران بلوچ را خسته و خفه کنند تا درسی باشد برای استان های دیگر. در این فتنه انگیزی، آنها ابایی ندارند تا درگیری و ناامنی را به آنسوی مرزها، در خاک عراق و افغانستان، بکشانند.
پایداری، ایثار، ملی گرایی و عقلانیت حزبی و سیاسی کردها و بلوچ های ما ستودنی، ماندگار در تاریخ ایران خواهد ماند. اما، خطر تشدید جنگ را از سوی رژیم نباید دست کم گرفت و بنظرم باید برای رویارویی و مقابله به مثل- آنگاه و آنگونه که نیاز شود، ذهن و امکانات ما ملت آماده باشد. تنها گذاشتن کردها و بلوچ ها یعنی بن بست انقلاب ما! نگذاریم کردها و بلوچ ها تنها و بی پناه مانده، از پا بیافتند؛ تا آن بزنگاه که شیران کردستان و رستم دستان بلوچستان بتوانند کارستان انقلابی بکنند. تهران، اینبار هم به سردار و سالار انقلابش چشم دارد. این همان چیزی است که همه ایران فریاد می زند، کردستان بلوچستان، چشم و چراغ ایران.
فشار شدید نظامی-امنیتی بر کردستان مظلوم و تهدید و تحقیر بلوچ های زجر کشیده ما، گذشته از آنکه ضربه شصت نشان دادن رژیم به مردم استانهای دیگر است؛ می تواند حق کردها و بلوچ ها را برای واکنش خشن عصبی تا آنجا تحریک کند که یک رویارویی نظامی اجتناب ناپذیر بشود و اینجاست که باید بهوش بود تا مبادا رژیم گمان واهی واگرایی بین ایرانیان را در کشور پراکنده ساخته، آنرا بهانه کند برای دامن زدن به کشتار بیشتر مرزنشینان ما.
هر آینه، با درک این خطر مقدر است که باید هشیار و پای کار بود تا اگر ضرورت و فوریت پیدا شد بتوانیم حلقه هایی را در همه جای ایران برای رویارویی سخت با مزدوران حکومتی آماده کنیم. باید آماده بود تا در بزنگاه حادثه، بتوانیم در شهرهای بزرگ با پایگاه های مزدوران رژیم تصفیه حساب کرده، با تسخیر پادگان ها در کلان شهرها به سیاست رژیم برای دامن زدن به هرج و مرج پایان بدهیم.
گذشته از این سیاست خشن جنگ طلبانه رژیم با مردم که بگمانم به این زودی کنار گذاشته نخواهد شد؛ دو فتنه- دو راه جهنمی دیگر، دست کمی از جنگ طلبی آشکار ندارد.
هر چند کینه و بغض مردم ما به رژیم، ترفند سیاسی وابستگان حکومت را برای برون رفت از بحران انقلاب دور از دسترس می نماید؛ بجاست بگوش باشیم که صداهایی برای نیرنگ بازی سیاسی در راستای تخفیف و تخریب انقلاب؛ بلند شده است. لابی های رژیم در غرب و بزک کرده های نایاک نوین آماده اند تا این صداها را در اروپا و آمریکا پوشش دهند.
پرسش اینجاست، آیا حلقه سخت پیرامون بیت- بدور از توهم رهبر درمانده فرسوده خود- نیاندیشده که با زور نمی تواند اعتراضات گسترده و اعتصابات فراگیر پیش رو را فرو بکاهد؟ آیا فتنه پردازان نظامی-امنیتی در کنار تکنوکرات های حکومتی می توانند از افت و خیز روند انقلابی و شاید فرسودگی بخش هایی از مردم بهره ببرند؟ اگر چنین است، آنها دو طرح یا بهتر است بگویم دو تحول ناگزیر، جلوی خود می بینند.
یکی آنکه چهره ای امنیتی برای کوتاه مدت، یک تا دو سال و یا کمی بیشتر روی کار بیاید و بستری را فراهم کند برای گذر از آخوندیسم و ایستایی سیاسی؛ و در فاز بعدی این تحول، با روی کار آمدن یک تکنوکرات حکومتی در رفتار سیاسی-اجتماعی و رویکرد منطقه ای حکومت تغییر ملموس صورت پذیرد بدون آنکه بنیان ساختار بهم بریزد. این همان الگوی گذار از آندروپف به گورباچف است.
تحول دیگر که بنظر در پی گسست مدیریت تغییر آمرانه بروز خواهد کرد همان پروژه انقلاب یلتسینی است که پیشتر در مقاله ای توضیح دادم.
اگر- گوش شیطان کر- گسیختگی و پراکندگی راهبری در بدنه جوان انقلاب، روند را به پیچیدگی انداخته، پیروزی بدرازا کشیده شود، شاید بتوان در فاصله زمانی چند ساله، در بستر تغییر آمرانه امنیتی-سیاسی رژیم از بالا، یعنی گذار از بازسازی امنیت (مدل آندروپف) به بازگشایی سیاست (مدل گورباچف)، دوباره ترن انقلاب را به راه انداخت. این بدان شرط است که اپوزوسیون در کف انقلاب، بزرگ و متکثر شده و در سقف آن کوچک و متشکل گردد؛ و نیز در جامعه جهانی اعتبار استوار بدست آورده باشد. در آن وضعیت، حرکت دوباره قطار انقلاب همراه خواهد شد با درگیری خشونت آمیز مردم سراسر کشور با حکومت و بویژه در کردستان و بلوچستان و شاید در آذربایجان بصورت جنگ چریکی.
اما اگر بدون گذر از مرحله ثبات تحمیلی امنیتی و باز گشایی گام بگام فضای سیاسی، تکنوکرات های حکومتی بتوانند بر موج حوادث سوار شوند و دست کم- به نام- انقلاب را مصادره کنند، باید منتظر ظهور الیگارش حکومتی جدید از نوع پوتین و السیسی باشیم. اگر چنین شود انقلاب ما تا زمانی درازتر به زیر خاکستر خواهد رفت. به هر حال، من این تحول دوم را بسیار بعید می بینم.
هر یک از دو احتمال بالا با مرگ خامنه ای و یا در شرایط اضطرار و اضطراب، با فشار بر او برای سکوت و موافقت، می تواند قدرت بگیرد. روشن است که ما هر دو احتمال را دست کم تا امروز ضعیف دیده، و اما تحقق چنین امری را بسیار مخرب می دانیم.
تا اینجا اتحاد ملی چشمگیر بوده و خدا را شکر که این انقلاب، بدگمانی ها و حساسیت های نپخته زیر پوستی را بین طبقات اجتماعی و اقوام ما دور انداخت. اما اتاق فکر رژیم بی کار نمی نشیند. یک نمونه ساده آن آلوده سازی فضای فوتبالی در کشور بوده است. ملاقات فوتبالیست ها با رئیسی، صحبت های کیروش و تلقین حرف ها و واکنش ها به فوتبالیست های جوان غیر سیاسی ما، بنظرم حساب شده بود تا فضا را آلوده کند و دست کم در کوتاه مدت و در همین سطح کوچک، تشتت و دودستگی را به جامعه تزریق کند. روشن است که آنها به دلشان صابون زده بودند که اگر تیم فوتبال حکومتی، تیم ملی آمریکا را شکست بدهد، آنها خواهند توانست فضای خیابان را برای مدتی در دست بگیرند و به خیال خود به انقلابی ها تو دهنی بزنند. باری، خوابشان کابوس تعبیر شد. در واقع مصادره ننگین فوتبال برایشان سرشکستگی بیشتر آورد.