من درکی بسیار ساده از مسئله اتحاد برای مبارزه با جمهوری اسلامی در این شرایط حساس در حمایت از مبارزه مبارزان داخل کشور دارم؛ درکی که مبنای نخست آن نگاه و برداشتم از دولتی است به نام جمهوری اسلامی ایران با عملکرد ویرانگر ۴۰ ساله که امروز به طور وحشیانه مشغول قتلعام بچههای جوان و نوجوان و حتی کودکان مردم است.
دولتی که هرگز نظیر آن در طول تاریخ این کشور دیده نشده. خرابی، جنایت، سرکوب وحشیانهی سادهترین خواست مردم به شدیدترین وجه ممکن، عملی است که طی ۴۰ سال انجام داده و میدهد. هیچ عرصهای از زندگی مردم نیست که از تاراج و محدودسازی اجباری این حکومت در امان بوده باشد.
حکومتی که تداوم و حضور هر روزهاش باعث ویرانی هر چه بیشتر و سقوط تلخ این سرزمین و مردم به عمق درهای است که مشتی متحجر دینی، متعصبان خشکمغز، فرصتطلبان فاسد، دزد، رانتخوار، افراد لات و بیهویت کف خیابانی با تکیه بر سرنیزه سپاه پاسداران و مردی مستبد و خودشیفته به نام خامنهای در مقابل مردم حفر کردهاند. اسفل سافلین زمینی.
رهایی از این رژِیم، از دره دوزخی آن، به هر بهایی بهمراتب بهصرفهتر از جان کندن روزانه و مرگ تلخ یک ملت در تمامی عرصههای زندگی و تکامل اجتماعی است.
بلافاصله تعدادی اعتراض خواهند کرد که «از کجا میدانی بهای آن چقدر است؟ ممکن است با سقوط این رژیم، رژیمی بهمراتب بدتر بر سر کار بیاید؟ شما گروههای سیاسی زمان شاه با همین استدلال در مقابل شاه ایستادید. گفتید هر حکومتی بهتر است از حکومت دیکتاتوری شاه. دیدیم که چه شد! حال چه گارانتیای وجود دارد؟ حداقل این یک حکومت مستقل است.» (تا مستقل را چه معنا کنیم) این افراد و جریانهای سیاسی طیفهای مختلفی را در برمیگیرند. از سود برندگان اقتصادی در این آشفتهبازار، مفتخواران مورد حمایت حکومت، تا اتاق فکرهای فعال در دنیای مجازی، اصلاحطلبان حکومتی که نقشی دو گانهسوز دارند. از نایاکیهای «صلحبان» حامی حکومت اسلامی، از جریانهای سیاسی که هنوز متر و الگوی سنجششان از جریانهای سیاسی بر مدار مبارزه آنها با امپریالیسیم جهانی میزان گردیده است تا بخشی از اقشار باورمند و عقبمانده که هنوز دخیل بر ۱۱ هزارامامزاده کشفشدهی حکومت میبندند و نامه به چاه جمکران میافکنند، شیوه زندگی به سبک و معیارهای جمهوری اسلامی را قبول دارند.
از این رو تداوم این حکومت را با تمام جنایتهایش ارجحتراز حکومتی میدانند که از حمایت غرب برخوردار باشد و احیاناً با تکیه بر حمایت او بر سر کار بیاید، مروج سبک زندگی غربی باشد. بحثی کشاف خارج از حوصله این نوشته.
این نوع نگاه در افراد و جریانهای سیاسی با تمام ادعای مبارزه با حکومت هرگز قادر به ایستادن تمام قد در برابر کلیت رژیم نیستند. بهخصوص زمانی که سخن از نزدیکی به روسیه و چین و گشودن جبههای بر علیه آمریکا باشد. آن را بخشی از مبارزه ضدامپریالیستی ارزیابی میکنند. پذیرفته شدن رژیم در پیمان شانگهای را موفقیت بزرگ برای حکومت بهحساب میآورند. از پیکنت تا راه توده، سازمان فدائیان اکثریت و افراد قدونیم قد صاحبان این نگاه.
به نظرم تکلیفشان در رابطه با اتحاد با دیگر گروههای برانداز مشخص است. از برخورد با رضا پهلوی بگیر تا مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون، علی کریمی که استوری در مقایسه حکومت آخوندی با حکومت شاه میگذارد و با رئیس جمهوری آلمان دیدار میکند. این افراد و جریانها هرگز با رضا پهلوی و تفکری نزدیک به او پای یک اتحاد موقت نرفته و نمیروند. آنها هنوز خود را نیروهای ارزشی میدانند که همچنان از قداست چپ و آرمانهای تاریخی و ضدامپریالیستی آن و اسماً ضداستبدادی دفاع میکنند.
اما دیگر نیروی چپ معلق در فضا. حزب چپ که عمدهترین بخش تشکیلشده از سازمان فدائیان با سیمایی مدرن و منتقد به گذشته است. حزبی فاقد قاطعیت در تصمیمگیریهای مشخص سیاسی. در رابطه با قرارگرفتن بدون اما و اگر و تحلیلهای بازدارنده در ائتلاف با جریانهای سیاسی. از احزاب کردی، بلوچی، گروههای اتنیکی گرفته تا مشروطهخواهان، جمهوریخواهان، گروههای مدافع آزادیهای جنسیتی، از گروههایی که میتوانند زیر شعار اساسی و محوری سرنگونی رژیم گرد بیایند!
آخرین نوشته آقای بهزاد کریمی که مؤثرترین و بهگونهای سخنگو و نظریهپرداز حزب چپ هستند، بیانگر همینگونه نگاه از منظر یک چپ بینقص، عمیقنگر که خود را محور حقیقت میدانند، است. معتقد به این که همه باید از صافی قضاوت و فیلتری که معیارهایش را ایشان براساس آموزههای حزبی مشخص کردهاند، بگذرند. بر اساس نوشتهی ایشان بهعنوان یک جمهوریخواه، آقای رضا پهلوی بعد از اعلام برائت و مرزکشی با سلطنتطلبان افراطی و درآوردن لباسهای موروثی خود و پوشیدن لباسی که ایشان طراحی کردهاند، میتوانند به جرگه «متحدان برای سرنگونی، گذار و تشکیل دولت موقت که شامل تشکلهای دمکراسیخواه حاوی نمایندگان جنبشهای متکثر که فراخواندهنده و تأسیسکنندهی دولت انتقالی هستند بپیوندند».
نگاهی که خود را اگر نگوییم در مرکز این تشکل که حداقل در درون آن میبیند. در پذیرش یا عدم پذیرش کسانی مانند آقای رضا پهلوی در جرگه متحدان که به خواستههای مطروحه در نوشته ایشان برای قرارگرفتن در جبهه سرنگونی تن بدهد یا ندهد تصمیمگیری میکنند.
هر چند که ایشان درمتن نوشته با فکرخوانی خود در مورد آقای رضا پهلوی رأی به این که ایشان قادر به پیمودن و اجرای خواستههای مطروحه نیستند، فصل ختام بدبینانهای بر نوشته نهادهاند: «لذا انتظار به درآمدن آقای رضا پهلوی از جامهی شاهی بیمبناست. او نه شاه به حساب میآید و نه کاندیدای ریاست جمهوری آتی؛ صرفاً پسر شاه است و مصلحت سیاسیاش نیز، ابقاء و دوام در همین». (همان نوشته)
اما در ادامه به نصیحت خود در سیمای یک پنددهنده به آقای رضا پهلوی ادامه میدهد. به قول سعدی
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر یا ملال
نوشتهای که در بطن خود از نظر من اعتقادی به انتخاب آزاد مردم که میتواند رضا پهلوی هم باشد ندارد.
اصولاً من دلیل گرهزدن تشکیل یک جبهه فوری حمایت از مبارزه جوانان، جبهه برای سرنگونی رژیم اسلامی را در مرحله کنونی که از نان شب واجبتر است را با جبهه فراگیرتر برای برپایی دولت انتقالی که نیاز بعد سرنگونی است، درک نمیکنم.
طرح بحثهای نالازم در میدان مبارزهای که از پراکندگی اپوزیسیون خارج از کشور رنج میبرد. مبارزان جوان در صحنه به هزار زبان خواهان وحدت تمامی نیروها در مقابله و مبارزه با جمهوری اسلامی و حمایت از مبارزه قهرمانانه داخل کشور هستند، آنوقت جریانهای سیاسی خارج از کشور مشغول ادامه بحثهایی هستند که تنها مشغله ذهن انتزاعی و تئوریپرداز آنهاست. طوری مسائل را پیچانده، صغرا کبرا میکنند که انسان فکر میکند بدون تعیین تکلیف، مشخصکردن ویژگیهای دولت آینده و از هماکنون خط کشی کردن با آنها بدون این که انتخابی از جانب مردم صورت گرفته باشد امکانپذیر نیست!
طبق معمول که زمانی نماینده طبقه کارگر بودیم، به جای آنها تصمیم گرفته و عمل میکردیم، حال فراتر رفته و بهنمایندگی مردم، گروهها و افراد را در درون تشکل ائتلافی یا بیرون نهادن از آن در نقش معلم کلاس ارزیابی کرده تئوریزه میکنیم!
چرا که ما مظهر درک درست از روند حوادث آیندهی پیش رو هستیم. مایی که روز قبل از کشته شدن مهسا امینی تصوری از جمع شدن چنین نفرت، خشم، شجاعت و بهمیدان آمدن نسل جوان امروز نداشتیم و هنوزعمیقاً از مکنونات قلبی آنها، از خواست و انتخاب آنها در چشمانداز آتی درک روشنی نداریم. نمیدانیم که در پس این جنبش عظیم چه کسانی نقش دارند و برنامهریزی میکنند. ما فرمولهای سنتی و متداول خود را داریم. بر همین اساس مسائل را طرح و نتیجهگیری میکنیم. گویا تشکیل چنین جبههای بدون نظر و دستور ما، بدون نهادن مهر تأیید ما بر آن فاقد وجاهت سیاسی، اجتماعی و مؤثر در مبارزه برای سرنگونی است.
نوشتم من درکی ساده از هر مرحله مبارزه دارم. درک امروزم فشردن دست افراد و جریانهایی است که با تمام وجود، فراتر از منیتهای شخصی و گروهی در جهت یک میثاق ملی و وحدت عمومی مانند مبارزان داخل بدون پرسش گرایش و اصل و نسب تو را در میدان میپذیرند و قضاوت را بر معیار جانبازی، استواری و حمایت تو از مبارزه در لحظه کنونی، نقشی که میتوانی در گسترش و اتحاد نیروها داشته باشی انجام میدهند. راه انداختن مبارزه ایدئولوژیک بهرسم «لنینی» که ۳۰ سال است ادامه دارد. ۳۰ سال دیگر نیز ادامه خواهد داشت. با وجود تأکید فیلسوفان و تحلیلگران سیاسی پیرشده در پای همین مبارزه نیاز فوری امروز نیست. (تحلیلهای تئوریک لازم است و ترویجی در پروسه زمانی) اما تئوریک و انتزاعی و تروبجی بودن آن نسبت به نیازهای مشخص! سر باز زدن از پاسخ و عمل مشخص در قبال افراد و نیروهای حاضر در صحنه است. در شرایط اضطراری امروز نهتنها نمیتواند به تشکیل یک جبهه فراگیر یاری کند بلکه باعث معطل کردن نیروها و گرفتار کردنشان در بحثهای تجریدی خاکستری و مانعشدن از دیدن درخت شاداب زندگی و جوابگویی به امور مشخص روزانه است. مانند سرکنجبینی است که بر صفرا میافزاید.
"روغن بادام خشکی مینمود
از قضا سرکنجبین صفرا فزود" ـ مولانا
ابوالفضل محققی