تفاوت نسلی که سال ۵۷ در میدان بود با نسلی که بعد ۴۴ سال در میدان است.
مقایسهای تاریخی که پرداختن تئوریک آن در قدرت من و در حوصله من نیست.
اما شاید بتوانم تصویری حداقل از مبارزه و روزهای انقلاب در تبریز بدهم که متاسفانه در روز روز آن حضور داشتم.
شاید بتوان گفت جنبش و اعتراضات خارج از محدوده که عمده معترضین آن روستائیان کوچ کننده از روستاها بودند. یکی از تاثیرگذارترین نیروهای قبل و بعد از انقلاب بودند وهستند.
توده انبوه کنده شده از روستاها ساکن شده در اطراف شهرها. دست در شهر! ذهنیت، تفکر و شیوه زندگی در روستا.
من و یکی از دانشجویان دانشکده پزشکی که آن روزها رفیق نامیده میشد. اعضای مخفی و نیمه مخفی سازمان چریکهای فدائی در تبریز بودیم. که برای تهیه یک گزارش از همین مبارزات خارج از محدوده دو ماهی درتهران دراین محلات زندگی کردیم. از نزدیک شاهد هجوم و بسط نیرو و تفکری بودیم که در سالهای بعد انقلاب یکی از پایههای اصلی رژیم وجمعیت شهری گردیدند. که در قسمتهای بعدی به این نیرو خواهم پرداخت.
اما مهمترین وظیفه ما در تبریز سازماندهی اعتصابات دانشجوئی، شناسائی و معرفی دانشجویان مستعد برای کار به سازمان بود. زمزمههای انقلاب به گوش میرسید. سازمان چریکهای فدائی که سالها به عنوان جریانی که از زحمتکشان دفاع میکرد. سر از پا نمیشناخت. تمام هم وغم این روزها، بحثهای داخل خانه تیمی، چگونگی فعالیت در درون این تودههای فقیر و زحمتکش و حمایت از مبارزه آنها با دولت بود.
ما در آن روزها چیزی جز اعتصابات کارگری، درگیریهای مناطق فقیر و حاشیهنشین با دولت و دیکتاتوری شاه نمیدیدیم. کلا وقعی به بندوبستهای جریانهای سیاسی از جبهه ملی گرفته تا لیبرالها، مذهبیون نمینهادیم. نقش آنها در بحثهای درون خانههای تیمی برجسته نبود.
مهمترین تلاش ما توجه به این مسئله بود که مبادا از رادیکالیسم جنبش کاسته شود. کار به انقلاب و سرنگونی نکشد.
برخورد تند و شعار بختیار نوکر بی اختیار. نتیجه چنین تفکری بود. تفکری که مانع از شنیدن هشدار او در رابطه با صدای دیکتاتوری نعلین میشد.
بزرگترین وظیفه ما و هواداران گروهی و فردی دانشجوئی فعال کردن و گسترش دادن به اعتصابات دانشجوئی و کشاندن این تظاهرات از محیط دانشگاهها به بیرون از دانشگاه بود. به محیطهای کارگری، به محلات فقیرنشین تبریز که من یکی از فعالان اصلی آن بودم.
اکثراین تظاهرات که اصطلاحاً تظاهرات "مقطعی" سریع شروع کن، سریع شعار بده، به محض جمع شدن مردم سریع در رو، نامیده میشد. با این هدف بود که افشاگری کند، مردم را به هیجان بکشاند، شعاری، شوری داخلشان بیندازد که نقل مجلسشان و باعث حرکتشان شود.
نهایت به حمایت از دانشجویان و مبارزه با رژیم بکشاند. محل این گونه تظاهرات، اکثراً مناطق سنتی، فقیرنشین، محلههای بود وباش خانوادههای کم در آمد پرجمعیت و جوانان فرشباف ساکن این محلات بود.
کارگران فرشباف، شاگرد بازاریها از نظر کمیت بخش اصلی صفوف اعتراضی زورهای بعد ونزدیک به انقلاب را تشکیل میدادند. بخصوص در دستههای عزاداری. به اصطلاح تبریزیها "شاخ حوسین چیلر" " دستههای سینه زنان حسینی" که میدان دار، نوحه خوان وشعار دهنده بودند.
از جمله شعارهائی که بیاد دارم "مسنده ایلشنلر دائم شراب اچللر، نجفده ایلشنلر مردما فکر ادللر. " "کسانی که در مسند "شاه" نشستهاند دائم در حال شراب خوریند. آنکه در نجف نشسته دائم بفکر مردم. "
شعار هائی از این دست که بمحض طرح شعاری از طرف ماها که قاطی جمع شده بودیم. تعدادی که وظیفه شناسائی جریانهای سیاسی دیگر داشتند. فریاد کمونیست! کمونیست سر میدادند. نهایت خارج شدن ما بود از صف.
نمیخواهم وارد بحث صف بندیهای طرفداران خمینی با شریعتمداریها شوم. بطور کلی بخش زیادی از بازاریان سنتی، قدیمی و محافظه کارتبریزبا بخشی از اهالی اصیل که اکثرا در طبقه بندی اجتماعی طیف متوسط ومتوسط ببالا قرار میگرفتند و در قسمتهای مرکزی وسنتی شهر قرار داشتند طرفداران آقای شریعت مداری بودند. غیرفعال دراین تظاهرات رادیکال.
گردانندگان اصلی تظاهراتها طرفداران رادیکال خمینی بودند. با بدنه کارگری، روستائی، حاشیه نشینان، بخشی از کارمندان دون پایه ادارات، معلمان عمدتا مذهبی، هیئتیهای تندروبا بخشی از شاگرد بازاریها، ابن الوقتهای بیکار، لاتهای درب گجیل! فعال و انقلابی شده گان توسط طرفداران دو آتشه خمینی.
طرف دیگر جریانهای دانشجوئی عمدتا فعال دردانشگاه وتا حدودی مدارس ومعلمان روشنفکر طیف صمد بهرنگی بودند. بخش بزرگ چپهای هوادارچریکهای فدائی بودند. دیگر جریانهای چپ کمتر! بسیار محدود هواداران حزب توده.
سازمان مجاهدین خلق نیز نیروهای خود را داشت که در آن مقطع در مقایسه با جریانهای چپ بسیار کمتر بود. این بخش چپها در واقع خود را نماینده کارگران ودهقانان میدانستند. با اندک نیروهای کارگری که آنها هم منشا شهری وتحصیلات دبستانی، بخشا هنرستانی داشتند. در شعار مرگ بر شاه هم گام نیروهای خمینی میشدند.
دوکانون انقلاب بود یکی در دانشگاه با روشنفکران دانشگاهی که حمایت کنندگانشان از حوزه روشنفکری فرا تر نمیرفت.
دیگری دار دسته خمینی با شعارها وخواستهای وتصاویری که از آینده وچشم انداز رستگاری توسط مبلغان خمینی داده میشد. حال وروز جریانهای سیاسی درآن روزها دیدنی بود. همه در رویاهای خود پیروزمیدان بودند. با همان اندک نیروی خویش.
فکرمی کردند بخشی از قدرت را خواهند گرفت. خود را رهبران آینده میدیدند. با جماعتی فرضی که فکر میکردند نماینده طبقاتی آنها هستند. رومانتیسم انقلابی در اوج بود. دمیدن درکوره انقلاب. با تمام نیرو. جواب دادن به مسائل روزانه گروهی که روند حوادث در پیش رو مینهاد.
بدون داشتن حداقل نقشه راه و دیدی حداقل نسبت به آینده. حداقل اشراف به آنچه خمینی درفکر ساختن آن بود. ما نیروهای نیمه پخته ونیمه خام ایدئولوژیکی بودیم! غرق در نئشه فضای ضد دیکتاتوری شاه وضد امپریالیستی امریکا. در آرزوی ساختن جامعه سوسیالیستی. غرق در بحثهای مجرد که به گونهای دیگر هنوز بعد ۴۴ سال هنوز ادامه دارد.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی