Thursday, Dec 29, 2022

صفحه نخست » پای درخت کریسمس در تاشکند، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgسال نو مسیحی در راه است. در میدان بزرگ شهر تاشکند ایستاده‌ام. به درخت بزرگ کریسمس که با صد‌ها لامپ کوچک چشمک زن با ستاره‌ای بزرگ و درخشان بر فرازش خودنمائی می‌کند می‌نگرم.
به مردان و زنانی از ملیت‌های مختلف که دست کودکانشان را گرفته در میدان می‌چرخند، نگاه می‌کنم. تاتارها، روسها، اوکرائینی‌ها، تاجیک‌ها، کره‌ای‌ها، هندی‌ها، تعدادی خانواده ایرانی و نهایت خود مردمان ازبک.
گروهای موسیقی در میان شادی جمعیت می‌خوانند. هنرجویان مدرسه رقص و موسیقی با لباسهای رنگی در انتظار آمدن به صحنه هستند. کودکان در محوطه مقابل سن در حال رقصیدن کودکانه خود هستند. رقصی بر آمده از شادی پاک و زلال درون کودک. جست و خیز می‌کنند. دست هم را می‌گیرند چرخ می‌زنند. می‌خواهند حرکات چند دختر و پسر ده، دوازده ساله را که روی سن با لباس‌های مخصوص رقص، استادانه درحال اجرای فلامینگو هستند، تقلید کنند.

پیر مرد‌ی ازبک دست خانمش را گرفته. محکم پای بر زمین می‌کوبد. دور زنش میچرخد، دلبری می‌کند. تعدادی بشادی میخندند. مرد بازوانش را می‌گشاید. زن با رقصی موزون مانند دختری جوان چرخی می‌زند در کنارش قرار می‌گیرد. جمعیت کف می‌زنند.
بیاد یک ترانه آذری می‌افتم "یاشن نه دخله وار. سن چه ربطی دارد وقتی عاشقی. "فضا مملو از خوشی و شادی است. بوی کباب از گوشه میدان از چادرهای غذا به مشام می‌رسد. دیک بزرگ "ازبک پلو" را از این فاصله تشخیص می‌دهم.
کنارم زنی میانسال، محجبه ایستاده است. مسئله‌ای که نگران آینده این سرزمینم می‌کند. از یک دوست ازبک میپرسم. "نمی ترسید به سرنوشت ایران دچار شوید؟ "خنده‌ای می‌کند.
سپس سکوتی که ویژه ازبک هاست! هیجانزده نمیشوند، قادر به کنترل احساسات خود هستند. اخلاقی شبیه به چینی‌ها، به کره‌ای‌ها دارند. کارشان را آرام، بادقت وحوصله انجام میدهند.
می‌گوید "نه نگران نیستیم. دین که سیاست نیست! یک امر قلبی است. بعلاوه دولت که کارش را بخوبی انجام می‌دهد. زندگی ما در این چند سال بسیار تغیر کرده، بهتر شده. دولت می‌گوید "هر کس کار خودش را خوب انجام دهد. ازبکستان دولت بزرگ آینده خواهد بود. "
چنان با اطمینان می‌گوید که جوابی نمی‌دهم. تنها آرزو می‌کنم که خانه و صاحبان آن روزهای خوبی داشته باشند. زنی از کنارم می‌گذرد. با عطری چنان آشنا که بی اختیار چند قدم دنبالش میروم. عطری سکر آور. مانند عطر گل یاس که از گل دان بزرگ کنار پله‌های خانه پدری شب هنگام بر میخواست.
مادرم داخل می‌شد. با چند گل سفید یاس که داخل بشقاب روی میز می‌ریخت. اطاق بوی گل یاس میگرفت. دستهایش را می‌گرفتم به بینی‌ام می‌چسباندم. میخندید! "باز این پسر دیوانه‌ام چه میخواهد؟ " دستش را میبوسیدم. به چشمان زیبایش خیره می‌شدم. چشمانی که در فراق پسر تا آخرین لحظه حیات بر در خیره شد. آخ که زندگی چگونه لبریز از نشانه هاست. یک بوی آشنا، یک نگاه، یک خنده ترا در کوچه‌ها و دهلیز‌های ذهنت می‌چرخاند. مقابل دری می‌ایستد. آن نشانه با خاطره‌ای در مقابل در ظاهر می‌شود. سرشاری زندگی با خاطره درهم می‌پیچد. پس از مدت‌ها با خاطره‌ای بهمان نشانه سحر آمیز زندگی بر میگردی.
آوخ چه تلخ است! یافتن و دیدن نشانه هائی که خاطرهای تلخ با خود حمل کنند. دریغ ودرد که در سرزمین من نشانه‌ها بیشتر آمیخته با درد‌اند. بخصوص دراین چهل واندی سال! که چهره این ملت هرگز نخندید. هرعیدش عزا شد وزیباترین مراسم شادمانیش در آخرین چهارشنبه سال شادی ترس خورده.
سرزمینی که از نشانه‌ها و خاطر‌ها می‌هراسی. به خانه بر می‌گردم. یک کانال تلوبزیونی دارد مراسم چهلم کودک ده ساله زیبا بنام کیان پورفلک را نشان می‌دهد. با چتر کوچکی بر دست. قایق چوبی کوچکی بر کنار عکسش. پسری که توسط رژیم به گلوله بسته شد.
مادر ضجه می‌زند. قلبم فشرده می‌شود. به درخت کریسمس و مردمانی که دور آن می‌رقصد فکر می‌کنم. بر شادیشان شادم. اما در این سو در این سرزمین نشانه‌ها چه میزان تلخند. هر نشانه در سرزمین من با خون ترسیم میشود.
‌ای سرزمین محبوب من در کدامین هنگام هر نشانه تو یاد آور لحظات شادی خواهد بود؟ لحظاتی که هزار دستانت بی هراس در سرا پرده گل نشسته به شادی بخواند؟
کی در کدامین هنگام مادران عزا دار رخت عزا از تن خواهند گرفت شادمانه در میان مردمی که آزادی را ببهای خون عزیزانشان جشن گرفته‌اند، شادمانی خواهند کرد؟ کی؟ چه وقت؟ صدائی در گوشم می‌پیچد. زمانش تلاش است! مبارزه است! پایداری وامید.
باید بنویسم حداقل کاری که می‌توانم بکنم!
می‌نویسم: "سال نو قدمش بشادی وصلح مبارک باد. "

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy