Friday, Dec 30, 2022

صفحه نخست » رشد قشر خاکستری جامعه به طرف مسخ کامل و برعکس (بخش اول)، اکبر دهقانی ناژوانی

Akbar_Dehghani_Najvani.jpgدر طول تاریخ تکامل رشد داشته و دارد. از اول پیدایش، واقعیات طبیعت کره زمین باید رشد بیشتر و پیچیده تری پیدا می‌کردند که تا میلیونها سال بعد از دل این تکامل رشدیابنده پیچیده موجودات زنده گیاهی و جانوری از جمله انسان اولیه بوجود آیند. بشر تا چشم باز کرد خودش را در یک دنیای پر از رمز و راز دید که خودش جزئی از این رمز و راز است. بشر پی برد که از این وضعیت رمز و راز دار خلاصی ندارد، چون یک سر این رمز و راز در خودش و سر دیگر این رمز و راز در طبیعتی است که در آن زندگی می‌کند. اما آن را درست نمی‌شناسد.
بشر متناسب با رشد خود سعی می‌کرده که از عقل و احساسش کمک بگیرد تا واقعیات اجتماعی و محیط زیست را درست تر بفهمد و بتواند از آنها به نفع خود استفاده کند تا زندگی بهتری داشته باشد. اما به خاطر نداشتن علم و آگاهی و پیچیده بودن واقعیات اجتماعی و محیط زیست بشر قادر نبود که این واقعیات و رخدادهای پیچیده ناشی از آنها را درست بفهمد. هر چه بشر خود را بیشتر می‌شناخت بیشتر به ضعفهای خودش در برابر رخدادها، طوفانها، سرماها، گرماها، زلزله‌ها، گرد و غبار، سیلابها و آتشفشان‌ها پی می‌برد. زندگی برایش سخت تر می‌شد. از طرفی دیگر جامعه در هر زمانرشد داشت و تحت تاثیر واقعیات و رخدادهای بحرانزای اجتماعی و محیط زیست پیچیده تر و بزرگ تر می‌شد. اما عقل و احساس ناقص بشر در درک درست واقعیات، رویدادها، رخدادها و مشکلات عاجز بودند. افراد با عقلی و احساسی ناقص خود برخورد نا به جا و نا درست با واقعیات محیطهای طبیعی و اجتماعی کرده و تاثیرات نا درستی روی این محیط‌ها می‌گذاشتند. متقابلا این محیطها هم تاثیرات نا درستی روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم افراد گذاشته و هماهنگی‌های لازم بر روی رشد همدیگر نداشتند. افراد به مرور عاجزتر‌، متوهم تر، بی سواد تر، منزوی تر، خیالپرداز تر، ترسو تر و در رابطه با هم و در رابطه با این محیط‌ها این وضعیتها را تشدید می‌کردند. یک چنین وضعیت بحرانزا به مرور افراد را از نظر ذهنی و روحی می‌برد به طرف وضعیت خاکستری شدن، یعنی فرد و افراد ترس، بی عقلی، بی سوادی، محافظه کاری، انزوا طلبی، رکود و احتیاط بیش از حد را در ذهن و روح خودشان نهادینه می‌کردند. افراد به شکلهای مختلف گرفتار بیماریهای‌ روحی، ذهنی و جسمی می‌شدند، در نتیجه در چنین ذهن و روح خاکستری، متوهم بیمار، عقل افراد ضعیف و احساس هم یاور عقلی درستی نداشت تا با هم موضوعات و مشکلات و واقعیات را درست تجزیه و تحلیل کنند. به همین خاطر به مرور احساس هم کور شد و در برخورد نادرست با واقعیات توجیه گرا تر و مجبور بود همه چیز را با دروغ و فرافکنی سرهمبندی کند و در ذهن و روح افراد امیدواری کاذب بوجود آورد که بشر از این وضعیتهای وخیم اجتماعی و محیط زیست نترسد و افراد فکر کنند که انشاء الله همه چیز درست می‌شود.

مسخ ایدئولوژیکی مذهبی و ناسیونالیستی

در طی چند صده، رشد اجتماعی از نظر کمی زیاد و از نظر کیفی ضعیف و بر اثر مشکلات زیاد اجتماعی و محیط زیست عقل بشر ضعیف تر و احساس کور کورتر و افراد از نظر ذهنی و روحی متوهم تر، منزوی تر، ترسوتر، محافظه کار تر شدند. با چنین جو بحرانی درونی و بیرونی افراد ذهن و روح این افراد خاکستری تیره و تار و مسخ کامل شدند. در این حالت عقل فرد و افراد نه فقط پوچ و غریبه، بلکه مخرب و دشمن به حساب می‌آمد. اگر کسی از عقل حرف می‌زد کفر گفته و کافر به حساب می‌آمد و ریختن خونش واجب بود. یک چنین جو بحرانی نشان می‌داد که احساس کور به تنهایی در ذهن و روح افراد جامعه چندین صده همه کاره و مطلقگرا و به درجه خدایی رسیده و عقل را در صندوقچه ذهن و روح افراد زندانی کرده بود تا در کار خداگونه‌اش دخالت نکند. عقل و عاقل را کفر، مرتد و کافر اعلام کرده بود. شرایط خراب جامعه و محیط زیست هم به چنین جوی دامن می‌زدند. از درون یک چنین اجتماع مسخ شده با حکومت مطلقه خداگونه احساسکور، ایدئولوژی‌های مذهبی افراطی و ناسیونالیستی افراطی و قومگرایی افراطی بیرون آمدند. که از همه افراطی تر احساسکور مطلقگرای خدای مذهبی بود. مردم در درک واقعیات عاجز و در شرایط بی عقلی و بی علمی و بی عملی از نظر ذهنی و روحی به این خدای احساس کور در ذهن و روح خود وابسته و گرفتار، چون در نبود عقل برای تنظیم ذهنیات و روحیات و ارگانیسم خود این افراد در ذهن و روح خود بیش از حد به این خدای احساسکور وابسته بودند. این افراد بیمار مسخ شده برای این خدای مذهبی افراطی حاکم بر ذهن و روح بسته خود از جان و ناموس و مال خود مایه می‌گذاشتند، حتی دختران خود را زنده به گور می‌کردند که تا این خدای ذهنی و روحی آنها کمبودهایش بر طرف و از این افراد راضی و ذهن و روح و ارگانیسم این افراد را به هم نریزد. این مسخ اجتماعی گوشه‌های دیگری هم داشت. در دنیای ذهنی و روحی مسخ شده افراد این احساسکور خداباور مذهبی مطلقگرا تحمل خدایان احساسکور از مذاهب دیگر را نداشت و آنها را دشمن و رقیب خود می‌دید. همواره برای اینکه از اقتدارش کم نشود افراد را به جان هم می‌انداخت تا خودش بر خدایان دیگر پیروز شود. یک مرتبه دیده می‌شد برای هیچ و پوچ افراد با ذهن و روح مسخ شده متعلق به یک مذهب می‌افتادند به جان مذهب مخالف خود که سالیان سال از آن دشمن تراشی کرده بودند. خدای احساسکور مذهبی افراطی برای اقتدار بیشتر و برتری طلبی خود به افراد مسخ شده فرمان می‌راند که خدایان مذاهب دیگر دروغین، شیطان و اهریمنی بیش نیستند. آنها می‌خواهند مذهب شما و خدای شما را نابود کنند. شما باید از خدای برتر و مذهب خود دفاع کنند و این خدایان دروغین را نابود کنید. نهایتا در یک نبرد با تلفات سنگین خدای احساسکور مذهبی که پیروز شده بود بر همه حکومت مذهبی خدایی می‌کرد. یعنی خدای احساس کور مذهبی شکست خورده زیر سلطه خدای احساسکور قدر قدرت مذهبی پیروز شده می‌رفت و افراد شکست خورده‌اش مطیع و برده خدای احساسکور پیروز می‌شدند. در زمان دیگری ممکن بود عکس آن اتفاق بیفتد این خدا از آن خدا شکست بخورد با تلفات سنگین تر برای مردم مسخ شده. این جنگهای مسخ کننده مذهبی یا برای بت‌ها بود که از سنگ تراشیده بودند و یا برای خدایان آسمانی که در رأس همه آنها یهودیت، مسیحیت و اسلام قرار داشتند. هنوز هم پس از هزاران سال احساسکور خدای مطلقگرا عقل ضعیف را در صندوقچه ذهنی و روح مردم زندانی کرده تا خودش احساسکور به تنهایی بر ذهن و روح مردم حکومت مطلقه و خدایی کند، مثلا امروزه هم خدایان آسمانی وجود دارند و هم در هند خدایان و بت‌های عجیب و غریب می‌تراشند برای پرستش. یک چنین مسخ خداگونه ذهنی و روحی‌ هم بشر در رابطه با قومگرایی افراطی و ناسیونالیست افراطی در هر زمان داشته و دارد. افراد مسخ شده قبایل مختلف به فرمان این خدایان احساسکور ناسیونالیستی افراطی و قومگرایی افراطی به جان هم می‌افتادند و همدیگر را قتل عام می‌کردند. مواقعی هم این جنگها ترکیب مذهبی و قومی به خود می‌گرفتند. این اواخر گرایشهای احساسکور خدای کمونیستی افراطی هم به آنها اضافه شدند با تلفات سنگین برای بشریت. مذهب و ناسیونالیست و قومگرایی باید شخصی شوند تا از افراط آنها کاسته شوند.

سرمایه داری هم ایدئولوژیکی است

سرمایه داری هم کم و بیش در همین چهارچوبهای ایدئولوژیکی افراطی خلاصه می‌شود و تا به حال جنگهای زیادی روی دست بشر گذاشته و توانسته از مذاهب و ناسیونالیستها و کمونیستهای افراطی هم در این جنگها کمک بگیرد، مثلا حداقل دو جنگ جهانی اول و دوم روی دست مردم جهان گذاشته. اما در نظام سرمایه داری امروزه با کمک علم ذهن، روح، عقل و احساس مردم رشد کرده و تا حدود زیادی ذهن و روح افراد از مسخ و خاکستری بودن نجات پیدا کرده‌اند، در نتیجه عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح مردم به موقع مردم را بر علیه زیاده خواهی عده‌ای در سراسر جهان بسیج کرده‌اند و مردم توانسته‌اند که بیشتر به حق و حقوق خود برسند، البته در مواقعی با تلفات کم و مواقعی با تلفات زیاد. اما به مرور مردم با کمک علم و همکاری با هم هشیار تر، متوازن تر، انعطاف پذیرتر، انتقاد پذیرتر و منطقی تر و با هم بیشتر کنار آمده و می‌آیند. همه اینها حکایت از این می‌کند که این افراد از ذهنگرایی، خاکستری و مسخ بودن ذهن و روح خودشان کاسته‌اند. اما این علم و پیشرفت بشر نتوانسته ذهن و روح بشر را از خاکستری و مسخ بودن بطور کامل پاک سازی کند، در نتیجه هنوز در سطحهای مختلف افرادی هستند که با ذهن و روح خاکستری و مسخ شده در اجتماع ظاهر می‌شوند و به گونه‌های مختلفی عمل می‌کند تا گرایشهای خداگونه در ذهن و روح خود را به مرز‌های مطلقگرایی برساند، مثلا در همین سرمایه داری هنوز افراد زیادی هستند که آنها به شکلهای مختلف خیالپرداز، جاه طلب، مطلقگرا و تا مرز مسخ خود شیفتگی، قوم شیفتگی، مذهب شیفتگی پیش رفته‌اند تا حدی که جامعه سرمایه داری را دو قطبی کرده‌اند، مثل ترامپ و غیره. به خامنه‌ای ضحاک و حکومت ننگینش بعدا اشاره خواهم کرد.
این قسمت به روز شده از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر کرده‌ام.
قسمت دوم را در مقاله‌ای دیگر تقدیم حضورتان می‌کنم.
موفق باشید! پاینده و جاوید ایران عزیز ما!

اکبر دهقانی ناژوانی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy