آقای تندرو در نوشتهی جدید خود بازهم بیذکر نام منتقد، و پیشگذاشتن شفاف نقدها، همانند همهی کسانی که اگوسنتریک هستند، به صحرای کربلا زده است؛ و در همآوردی با نمونهی کلاسیک این سندرم (علی خامنهای) دژمن، دژمن میکند! با این تفاوت که علی خامنهای دژمن را استکبار جهانی و آمریکا، اسراییل و یهودیان آمریکایی میداند که همه چیز را به تصور او مدیریت میکنند و آقای تندرو دشمن را چپها، و اصلاحطبان میداند؛ که با استمرار جمهوری اسلامی کمک میرسانند. (۱)
یکم. محمدی به جای پیش گذاشتن استدلالی درخور در برابر استلالهای منقد خود، او را چپ، بیسواد، شترگاوپلنگ و... خوانده است؛ و به جای تکاپوی یافتن پاسخ در یک زمین میانه، در میانه ایستاده است و همانند قدارهبندان جمهوری اسلامی نفسکش میطلبد!
دوم. محمدی به جای آن که نشان دهد تندور نیست و با تندروی میانهای ندارد؛ به آلبالوچینی از خیابانهای ایران پرداخته و میخواهد تندرویهای خود را در تندرویهای احتمالی بیشتر کمرنگ و گم کند. میگوید: «به سخنان اعضای خانوادهی کشته شدگان گوش بسپارید، همه از انتقام سخن میگویند و نه بخشش. آنها همه میگویند از خون عزیزانشان نمیگذرند و خون عزیزانشان هدر نخواهد شد. برخی از مادران حتی برای رهبر و سپاه و قضات و نیروهای سرکوب خیابانی خط و نشان میکشند.» (۲)
بیاید فکر کنیم، او درست میگوید و در خیابانهای ایران و در برابر خشونت و نکبتی که جمهوری وحشت اسلامی بر سر مردم آوار کرده است، هیچ نشانهای از مدنیت، بخشش، بزرگمنشی و اراده به صلح و گذار مسالمتجویانه از جمهوری وحشت اسلامی به دمکراسی نیست؛ و همه بر طبل جنگ و خشونت میکوبند؛ (و هیچ ردی هم از سربازان گمنام امام زمان در گسترش خشونت و خشم در هیچ جا دیده نشده است) و مردم میخواهند یک حکومت وحشت را با حکومت وحشتی دیگر جابهجا کنند. اگر حتا چنین باشد، دست بالا این استدلالها همانند آن است که شیخ صادق خلخالی از قبر بلند شود و در برابر نقد خود بایستد و بگوید: به سخنان اعضای خانوادهی کشته شدهگان (به دست مجاهدین خلق) گوش بسپارید، همه از انتقام سخن میگویند و نه بخشش. آنها همه میگویند از خون عزیزانشان نمیگذرند و خون عزیزان شان هدر نخواهد شد. برخی از مادران حتی برای رهبر (مجاهدین) و (برای هوادران و...) نیروهای (ترور) خط و نشان میکشند. خلخالی صادق است اگر بیفزاید که من در زمانی اعدامهای فلهای را در ایران اجر کردم که مردم حزبالله به صورت میلیونی در ایران مرا یار امام مینامیدند و دادگاههای مرا تایید میکردند و حتا میگفتند: دادگاههای خلخالی ایجاد باید گردد.
نمیخواهم محمدی را با خلخالی همانند کنم؛ حتا نمیخواهم نوشتههای پلشت او را با کارهای پلشتی که خلخالی مرتکب شد، یگانه کنم؛ میخواهم بگویم بر هر دو کله منطق همانندی جاری بوده است. اما منطق مجید محمدی حتا از منطق خلخالی هم پوشالیتر است؛ زیرا خلخالی (به هر حال) مامور خمینی بود و از او که تودهها میپرستیدند امر میگرفت؛ کاش محمدی نشان میداد از کجا دستور میگیرد؟ تا گفتوگو شفافتر شود. و دستکم کسانی همانند من که بیخبراند، دستگیرشان شود باد از کدام سو میوزد؟ و چهگونه او از انجمن اسلامی دانشگاه شیراز به شیرازهی راست وحشی در بیرون از کشور دگردیسیده است؟
نمیخواهم ادعا کنم که او از تهران دستور میگیرد؛ (هیچ خبری در این مورد ندارم) اما میخواهم بگویم اگر کسی در میان اپوزسیون باشد که از تهران خط و ربط بگیرد باید رفتاری همانند مجید محمدی یا دیگر تندروها داشته باشد! تندرویهایی از این دست برای جمهوری اسلامی غنیمت (و همچنان که خمینی در مورد جنگ گفت نعمت) است. زیرا هم به شکافها در میان اپوزسیون در بیرون از کشور دامن میزند؛ هم به شکافهای اپوزسیون در خارج و داخل کمک میکند؛ و هم میتواند تصویری از مخالفان و منتقدان انبوه علی خامنهای و جمهوری نکبت اسلامی بسازد، که جایی برای هیچ سازش برای ایران فردا نگذارد. اگر همهی کسانی که در خیابانها فریاد میزنند "مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه چه رهبر" بتوانند در تصویری که محمدی کشیده است جا داده شوند؛ اصلن چرا باید برای رفتن جمهوری اسلامی و آمدن یک رژیم سرکوب دیگر این همه هزینه داد و بلا کشید؟ تغییر بارها و شانهها که هنری نیست! بر داشتن آن تندروها و گذاشتن این تندروها به جایشان چه کمکی به ایران و ایرانیان خواهد کرد؟
سوم. او با دستچین شعارهایی (۳) که در ایران شنیده میشود، مینویسد: «اگر این شعارها برای شما ترجمه شود چه برداشتی از اهداف گویندگان خواهید داشت؟ آیا مردمی که این حرفها را میزنند میخواهند رژیم بماند یا آن را ساقط کنند؟ ایا این رژیم با خواهش یا دستور خواهد رفت یا معترضان میخواهند آن را سرنگون کنند؟ ایا سرنگونی بدون حذف مقامات نظامی و سیاسی و قضایی ممکن است؟ آیا میخواهند با گل و شیرینی مقامات را که با میلیونها دلار سوار بر جت اختصاصی شده بدرقه کنند یا آنها را به زیر خاک بفرستند؟»
گیریم بخشی از مردم همانطور فکر میکنند که محمدی ادعا دارد؛ چرا باید همهی مردم را در این تصویر و تصور یگانه کرد؟ اصلن گیریم همهی مردم میخواهند «مقامات نظامی و سیاسی و قضایی» را حذف کنند و «بدون حذف مقامات نظامی و سیاسی و قضایی» گذار از جمهوری اسلامی ممکن نیست! از این منطق چهگونه به درستی آن میتوان رسید؟ و اگر بتوان رسید، چرا در آینده نباید نگران این منطق بود؟ و به جمهوری اسلامی که برآمد این منطق ننگین و بدخیم است، رضایت نداد؟ او حتا به تعریف و کرانبندی مریام وبستر از تندرو هم تن نداده است و آن را تحریف کرده است! او میانگین مردم را با میانگین سوگواران و مردمی که داغدار عزیزان خود هستند، جابهجا کرده است تا از اتهام تندروی برهد.
آلبالوچینی از خشم مردمی ناامید، زخمخورده و عصبانی و داغدار برای توجیه خود، همراهی با آنان نیست؛ پایمال کردن خون قربانیها و تحریف بخش دیگری از تصویر بزرگی است که در ایران هست، اما در خیابانها دیده نمیشود؛ یا کمتر دیده میشود. مردمانی که در خیابانها کشته میدهند یا کشتهگان خود را روی دوشهای خود میکشند، نوک برداری هستند که در برابر خامنهای ایستاده است. جبههی مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی به مراتب گستردهتر و پهناورتر است و به خلوت خانههای تاریک این غضنفرها رسیده است. هنر، بزرگ و تحریف کردن دماغهی این جبهه نیست که علی خامنهای بتواند آن را به آسانی از بدنه جدا و سرکوب کند؛ هنر پیوند آن به جمعیت خاموشی است که اگر بخروشد، کار جمهوری اسلامی یک شبه تمام خواهد شد.
مردمان ایران خواهان آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز هستند! میخواهند حکومت از زندهگی خصوصی و اجتماعی ایرانیان بیرون برود و مردم را عاقل، بالغ و خودبسنده بداند و به داوری آنان تن بسپارد. مردمان ایران دمکراسی و حقوق بشر میخواهند و نه جنگ و تجاوز. محمدی میخواهد مردم را میان کشته شدن و کشتن مخیر کند! اما این منطق به برساختن دمکراسی و رعایت حقوق بشر نمیرسد. (و بعید میدانم به برانداختن جمهوری اسلامی هم برسد.) کسانی که منادی دمکراسی و حقوق بشر هستند، امروز باید بتوانند نشان دهند که اینکاره هستند؛ فردا ممکن نیست. رعایت حقوق بشر رعایت حقوق زندانبانانی است که فردا زندانی مردم هستند! رعایت ایران و ایرانیان را از امروز باید در دستور کار خود قرار دهیم.
ایستادهگی این مردم در برابر سرکوب حق آنان است؛ ایستادهگی در برابر سرکوب و سرب با خشونتطلبی و جنگطلبی هماهنگ و همپوشان و یکی نیست! محمدی حتا از خون قربانیان جمهوری اسلامی هم نمیگذرد؛ و در خیال خام آن است که از این پشم هم برای کلهی خود کلاهی ببافد.
چهارم. همانند همه گرفتاران نشانگان تندروی و خودمرکزپنداری محمدی هم پیامبری میکند و پیشدستانه مینویسد: «شعارهای زیر خاک کردن و کفن کردن هیچ یک نمادین نیست چون مردم کوچه و بازار در فرصت اندکی که برای شعار دادن و فرار کردن دارند سخنان نمادین به زبان نمیآورند. مشخص است که معترضان مرگ این جماعت را میخواهند چه توسط خودشان و چه توسط دیگران. بنابراین اگر اسرائیل یا امریکا یا روسیه و چین یا عربستان سعودی و ترکیه (هر قدرتی) چنین کاری را بکند معترضان خیابانی از آنها قدردانی خواهند کرد. برای آنها چه فرقی دارد که چه کسی خامنهای ضحاک را بکند زیر خاک؟ اگر افرادی به خلاف این باور دارند باید بینهای ارائه کنند.»
آشکار است که هیچ کس (بدون نمایندهگی مردم) نمیتواند و نباید از طرف مردم حرف بزند؛ هیچ کس نباید حرفهای بخشی از مردمان ایران را به حساب همهگان بگذارد؛ و مردم را در برابر هم بگذارد. و نمیتوان و نباید پیامبری کرد و از دل مردم صحبت کرد! اما آقای تندرو همهی اینکارها را میکند تا راه را برای تجاوز به ایران از همه سو باز بگذارد. او میگوید حتا اگر عربستان و اسراییل به ایران حمله کنند و خامنهای را زیر خاک کنند، هیچ ایرادی ندارد! من (به عنوان یک ایرانی) اینگونه نمیاندیشم؛ و بعید میدانم همهی ایرانیان یا ایرانیان به طور چیره اینگونه غضنفرانه چرتکه بیندازند! و حتا با خیال ایران خیانت را تجربه کنند. چه، بارها با گوش خودام شنیدهام که میگویند: "از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران"؛ (۴) و از همه مهمتر شعار اصلی جنبش "زندهگی" است؛ خوشبختانه از "زن، زندهگی، آزادی" بوی خون نمیآید. چرا محمدی با این شعار بیگانه است؟ و میخواهد آن را خونین نشان دهد؟
پنجم. من در مورد خشونت از دستهی نویسندهگانی هستم که بسیار شفاف و روشن نوشتهام. در جایی با تفکیک "حق بودن" از "حق داشتن" آشکارا از "حق دفاع از خود" دفاع کردهام؛ (۵) و در جایی دیگر با پیش گذاشتن "حق خطا کردن" بر "حق دفاع از خود" حتا از شعار خام "خشونتپرهیزی نامشروط" هم گذشتهام و در برابر آن "گذار از خشونت" را پیشنهادهام؛ (۶) و از حق کابرد زور به عنوان یک حق ملی گفتهام و ملی کردن آن را خواستهام. اگر محمدی به جایی کیلویی نوشتن وقت میگذاشت و یکی از نوشتههای مرا میخواند، هم کف گفتوگو بالاتر میآمد و هم کف دهان او فرومینشست! (۷)
ششم. مجید محمدی همانند همه جنگطلبها حتا درک مناسبی از جنگ و منطق آن ندارد؛ او جنگ را تنها کشتوکشتار دشمنان خود میبیند! و نه تکاپویی برای تحمیل صلح به آنان. او چنان از کشتوکشتار لذت میبرد که انگار کسانی که این رخدادها را رقم زدهاند از او دستور یا مشورت گرفتهاند! فانتزیهای جنگ طلبانهی او درهم خواهد شکست اکر بداند (و همه میدانیم) شوربختانه کسانی که «حذف قاسم سلیمانی یا تحریم... یا گذاشتن سپاه در فهرست ترور و...» را در سیاستهای ملی، منطقهای و جهانی دنبال میکنند، چندان نگران دمکراسی در ایران نیستند! و برای کسانی همانند مجید محمدی هم تره خرد نمیکنند.
کارل وان کلازویت پدر درک مدرن از جنگ، در کتاب "در جنگ" میگوید: «جنگ همان سیاست است در معنایی دیگر.» اگر کسانی همانند محمدی همین یک جمله را خوانده و فهمیده بودند؛ حتا اگر آنچه را در ایران میگذرد نه یک رستاخیزی ملی (برای برساختن دمکراسی، و ادامهی ۲۰۰ سال مبارزه برای آزادی، برابری، دمکراسی و حقوق شهروندی) که جنگی برای برانداختن جمهوری اسلامی میدیدند، باید از تندروی دست میکشید و چنین سادهلوحانه عصبیت قومی را جای سیاستورزی نمیگذاشتند.
اکبر کرمی
پانویسها
۱- او همانند خامنهای به خود زحمت نمیدهد منتقدان خود را بشناسد و نام آنها را بیاورد؛ او هم میخواهد منتقدان خود را تحقیر کند. تاکید بر این نکته از آن رو اهمیت دارد، که نشانهای دیگر از یک فرد تندرو را نمایش میدهد؛ فردی که سر گفتوگو و مفاهمه ندارد؛ بلکه در پی کوبیدن حریف و رقیب خود است. خشونت خاموش (پسیو اگرشن) هم خشونت و هم احساس کوچکی را یکجا نمایندهگی میکند.
اکبر کرمی چون بیش از دو دهه است در تارنمای اخبار روز مینویسد، پس چپ است! و حتمن چپها همه اخ هستند! و اصلن اهمیت ندارد که روشنفکری ایرانی بدون جریان چپ هیچ نیست؛ و کرمی هم در نقد چپ، "چپ چپرچلاق و آسیبشناسی آن" را نوشته است؛ یا "آمریکاستیزی در میدان دوپانت" را. برای آن که خیال آقای تندرو راحت شود بگذراید بگویم از من لیبرال هستم و در میان لیبرالهای ایرانی لیبرالتر از خودام ندیدهام. من حوالی همان زمان که مجید محمدی در انجمن اسلامی شیراز و در کنار کسانی همانند عطالله مهاجرانی، علوی تبار و محسن کدیور با انگارهی بدخیم ولایت فقیه نرد عشق میزد، در یک انجمن اسلامی دیگر به اتهام مخالفت با ولایت فقیه تا مرز اخراج از دانشگاه پیش رفتهام. من اصلاحطلب بودم و و هنوز هستم، اما با هیچ انجمن اسلامی یا نهاد حکومتی دیگر در جمهوری اسلامی همکاری نکردهام. هم در ایران و هم در بیرون از ایران منتقد همدل اصلاحطلبی در ایران بودهام. جمهوریخواهی که از معدل جریانها اصلاحطلب جلوتر بودهام و از معدل جریانهای جمهوریخواه به اصلاحطلبان نزدیکتر.
به قول ایرانیها مشغولذمه هستید اگر فکر کنید طرح پیشینهی محمدی در انجمن اسلامی شیراز برای تحقیر اوست؛ نه! به داوری من او اگر به جای این انانیتها و عصبانیتها بنشیند و خاطرات خود را در آن دوران بنویسد و مثلن توضیح دهد که در کلهی او و دوستاناش چه میگذشته است، به تاریخ و ایران کمک بیشتری رسانده است. چه، اگر ادبیات و صداقت محمدی را که در ضربه زدن به جمهوری اسلامی فشرده میشود، بپذیریم، دیگر در اساس خیانت به ایران بیمعنا میشود. حتا دیگر از خیانت علی خامنهای هم نمیتوان گفت و نوشت! زیر او هم با همین منطق نگاه میکند و در حسابوکتاب او هم ایران هیچ اهمیتی ندارد. برای او هم تنها کشتن و کشته نشدن اهمیت دارد. برای او هم همهکاری با هر کشوری اگر به کمک او بیاید عادی و حتا ضروری است.
۲- محمدی، مجید، هدف انقلاب ۱۴۰۱ کفن کردن تروریستهای حاکم است: شترگاوپلنگها آن را تحریف میکنند، تارنمای گویانیوز، ۳۱ دسامبر ۲۰۲۲.
۳- برخی از آن شعارها را من هم در گزارشها و فیلمها دیدهام، که اینگونهاند. میکشم میکشم/ آن که برادرم کشت. امسال سال خونه/سید علی سرنگونه. تا آخوند کفن نشود/این وطن وطن نشود. مرگ بر دیکتاتور/مرگ بر خامنهای. مرگ بر سپاهی/مرگ بر بسیجی. خامنهای ضحاک/می کشیمت زیر خاک.
۴- من حتا این را هم کافی نمیدانم و بر این باور هستم که باید گفت: از ایرانشهر تا آذرشهر جانم فدای حقوق بشر.
۵- کرمی، اکبر، با خشونت زن، زندهگی، آزادی زاده نمیشود، تارنمای اخبار روز، ۶ مهر ۱۴۰۱.
۶- کرمی، اکبر، گذار از خشونت، تارنمای گویانیوز، ۲۷ دسامبر ۲۰۲۲.
۷- بازهم کلی و مبهم میگوید: «کسانی که با شعار "مرگ بر... " مخالف هستند نمیتوانند خود را طرفدار این جنبش جا بزنند و نقش حمایتی برای آن بازی کنند.... کسانی که از جنبش عدم خشونت دفاع کرده و روضههای مارتین لوتر کینگی یا گاندی وار میخوانند... و در عین حال خود را حامیان انقلاب ۱۴۰۱... نمیتوانند دوگانگی خود را پنهان سازند.»
کشتار نهم: کشتار جوانی و شور و شعور، مسعود نقره کار
فرارِ مجتبی، مهران رفیعی