در ستایش انقلابِ زن، زندگی، آزادی
ز گندی که هر جا بزد مجتبی
دگر کس بترسد که پوشد عبا
به سرعت رُباید طلایِ سیاه
به فرمانِ والی، ز زورِ سپاه
رقیبی ندارد به صنفِ ریا
گِرا از دو سو گیرد این بی حیا
بگیرد ز بابا و عادل کمک
که سازد بسیجی به سانِ یدک
گمارد غلامان به فرماندهی
که ترسد ز برگشتِ شاهنشهی
به قصد تناسل به لندن رود
قشونِ کنیزان به همره برد
کلامش نباشد بجز حرفِ مفت
که در دین حقیقت نباید بگفت
ز عدل و مروت ندارد خبر
به سروانِ میهن بکوبد تبر
نخواهد که شاکی شود سرفراز
به زندان کشد قاضیِ پاکباز
زِ صندوق آرا بدُزدد بسی
بگوید به این قومِ دانا خسی
بخواند نمازی به پشتِ پوتین
بسازد حصاری چو دیوار چین
به مُطرب بگوید سرودی بساز
که کودک بخواند به وقتِ نماز
ز طغیانِ مردم کنون خشمگین
که ملت نتابد دگر تیغِ دین
بلرزد ز فریادِ زن - زندگی
که مُلا بخواهد ز زن بندگی
زمانش رسیده که بندد فِلنگ
به زندان بیفتد ستمکارِ خِنگ
آقای تندرو، اکبر کرمی