Tuesday, Feb 21, 2023

صفحه نخست » موضوعی نامفهوم و خیالی به نام «آزادی»!؛ ف. م. سخن

387A1F2A-B879-475A-B39D-A6CF391CC8CC.pngآزادی، کلمه ای زیبا و دلنشین که خاصه در جوامع استبداد زده، خواست گروهی از مردمان است بدون این که «واقعا» تصویر و تصور مشخصی از الزامات و اصول آن داشته باشند.

ما، بیشتر از آن که با مفهوم و معنای آزادی سر و کار داشته باشیم، با اثرات آن بر انسان ها و جوامع سر و کار داریم.

به عبارتی وقتی انواع و اقسام «رفاه» را در جوامعی که «آزاد» نامیده می شوند می بینیم، خواه ناخواه خواهان آزادی برای خودمان و جامعه ای که در آن زندگی می کنیم می شویم.

بنابراین آزادی، با موضوعی به نام رفاه اجتماعی گره می خورَد و رفاه فردی و اجتماعی را در مقوله ی آزادی جست و جو می کنیم.

برای این که صحبت صرفا نظری نشود، مثالی می زنم.

در سال ۵۷، شعار ی که شعار اصلی انقلاب به شمار می آمد، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود.

برخی مذهبیون قسمت سوم شعار یعنی جمهوری اسلامی را نیز درست نمی دانستند و سعی می کردند «حکومت اسلامی» را جایگزین آن کنند که خمینی بنا به دلایل مختلف از جمله احتمال مخالفت مخالفان حکومت پادشاهی واژه حکومت را نپذیرفت و جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد را شعار اصلی خود قرار داد.

چون فعلا صحبت از کلمه ی اول این شعار یعنی «آزادی» ست به این مورد در این جا نمی پردازیم.

اما آزادی در ذهن شعار دهندگان و کسانی که قرار بود سکان رهبری جامعه را در دست بگیرند چه معنایی داشت؟

آیا مردم می دانستند از آزادی چه می خواهند و قرار است آزادی برای آن ها چه به ارمغان بیاورد؟

آزادی در دید اسلامیون چه بود؟

قطعا، ذهنیت اکثریت مردم نسبت به آزادی، آزادی به مفهوم آزادی سیاسی بود. این که اکثریت حق داشته باشند حکومت دلخواه خود را تعیین کنند و حاکمان مورد نظر خود را بر اساس انتخاب برای اداره ی کشور برگزینند.

این که آزادی سیاسی، در متن یک جامعه ی استبداد زده، با فرهنگ استبدادی، با تربیت استبدادی، با تفکراتی که همیشه در چهار چوب ها و قید و بند های سفت و سخت رشد کرده امکان پذیر است یا خیر موضوع صحبت کسی نبود.

یک گروه از متفکران و اهل فرهنگ، غرق در تئوری های آزادی و شناخت فلسفی و تاریخی، چنان از رویدادهای متن اجتماع دور بودند که تفکرات شان جز بر خودشان و عده ای محدود اثری نداشت گیرم از آش شله قلم کار و بی جهت و مقصدی که در ذهن شان بود چیزی دستگیر خودشان یا دیگران می شد یا نمی شد و اثری از تفکرات شان بر جامعه مترتب بودند یا نبودند به هر حال در دنیا و عوالم خودشان بودند و تفکرات شان نتیجه ی عملی و بیرونی نداشت.

آن ها در نهایت تاریخ آزادی در جوامع بشری را می دانستند که مثلا این موضوع از تفاوت انسان آزاد با برده از دوران باستان شروع می شد و به فیلسوفان جدید تر ی مانند «هابز» و «لاک» و «میل» می رسید و بعد یک سری تحولات سیاسی و اجتماعی در اروپا و امریکا رخ داد که جوامع متمدن و «آزاد» امروزی را به وجود آورد.

در واقعیت اما آزادی برای کسانی که می خواستند حکومت پادشاهی را سرنگون کنند، معنای دیگری داشت.

آزادی برای اسلامی ها، آزادی اسلامی بود، یعنی آزادی یی که بتواند آزادی افکار و اندیشه ها و عمل غیر مسلمانان را آزادانه محدود و سرکوب کند.

آزادی برای چپ ها، آزادی یی بود که با دیکتاتوری به دست می آمد، آن هم دیکتاتوری پرولتاریا.

آزادی برای کسانی که ضد تمامیت ارضی ایران بودند این بود که بتوانند آزادانه و بر اساس رای هم منطقه ای های خودشان تکه ای از کشور را مال خود کنند و به اسم خود سند بزنند.

و آزادی برای عوام این بود که بتوانند مثلا علیه شاه سخن بگویند و او را بر کنار کنند، و کسی را به جای او بنشانند که نتوانند کوچکترین انتقادی به او کنند یا او را از جای اش تکان دهند.

برای کوتاه نگه داشتن مطلب وارد جزییات بیشتر نمی شوم و به همین اندازه بسنده می کنم که همین امروز نیز، بعد از ۴۴ سال از وقوع انقلاب خانمان بر انداز، کماکان از آزادی چیز زیادی نمی دانیم، و هر کس برداشت خودش را از آزادی دارد و تعجب انگیز این که چند میلیون نفری که در خارج از ایران و در متن جوامع آزاد زندگی می کنند نیز از آزادی، جز آزادی اجتماعی آن هم به شکل مغلوط چیزی نمی دانند و تحقق این کلمه ی زیبا و پر طنطنه و نا مفهوم را برای مردم کشورشان آرزو می کنند!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy