پیش از ورود به بحث اصلی نکتهای را باید در اینجا روشن کرد و آن نحوه نقد است. نقد هنگامی نقد است که اصل موضوع را مورد کنکاش قرار دهد و نواقص آن را بنماید. نقد با نق زدن، پیشنهاد و توصیه کردن متفاوت است. پس از انتشار "منشور همبستگی مهسا" تا کنون نقد از محتوای کلی متن صورت نگرفته آنچه بیان میشود حاشیهای هستند که از موضوع اصلی خارج است. افرادی هستند که توصیه و پیشنهاداتی دارند. یعنی به اصل متن یا محتوای آن نقدی وارد نمیکنند بلکه فقط میخواهند چیزی بر متن بیافزایند. بنابراین هر کس در برخورد با متن منشور باید روشن کند که در کجای این سه مورد ایستاده است؛ ۱- اِعمال روش نقد به موضوع متن۲- نق زدن ۳- پیشنهاد و توصیه کردن. حال میپردازم به اصل موضوع.
دگرگونیهای ساختاریِ حوزه مدنی و عمومیِ جامعه ایران باعث شده تا دیگر نیاز به یک منجی نجات دهنده نباشد؛ رضاشاه با اقتدار خود "ایران نوین" را به ما سپرد و ما به دلیل بی لیاقتی و بیسوادی قدر ایرانِ نوینمان را ندانستیم و آن را به دست آخوند سپردیم. اکنون فرصت و موقعیت اجتماعی دیگر آمد که الگوی خاص سیاسی خود را از طریق انقلاب زن زندگی آزادی پی میگیرد.
"منشور همبستگی" معروف به مهسا، تدوین شده از سوی شش شخصیت سیاسی و مدنی، محصول دوره دگرگونیهای ساختاریِ حوزه مدنی و انقلاب جاری و همچنین منطبق با اعلامیه جهانی حقوق بشر است. "منشور همبستگی" که نام مهسا را با خود دارد در زمانی تدوین شده که دیگر "رهبری کاریزما" کن لم یکم شده و نیاز به یک "رهبر"، به تاریخ سپرده شده است. تلاش سکتاریستهای طرفدار نظام پادشاهی برای "رهبر کاریزما"ساختن از رضا پهلوی بیفایده است؛ رضا پهلوی قبای دوران دموکراسی غرب و دگرگونیهای ساختاریِ حوزه مدنی جامعه ایران را بر تن دارد قبای دوران رضاشاه بر تنش خوش نمینشیند.
زمانهای که نسل امروز ایران در آن بسر میبرد زمانه ایست که گرچه قدر "ایران نوین" را میداند اما هیچ ارتباط و نشان با دوره "کهنسالی ایران" ندارد. دوره کهنسالی دین و آیین ایرانی در اسلام جوان و تازه به میدان آمده مستحیل شده و نشانی از آن نیست و پس از آن هر چه در این مرز و بوم رخ نموده همگی رنگ و بوی اسلامی داشتند. بنابراین تحول ذهن میبایست این را دریابد که آنچه در این سرزمین بوده بلای اسلامی بوده و نقطه آغاز رهایی میبایست از این بلا باشد منتها نه از طریق بازگشت به دوره باستانی یا "کهنسالی ایران" که بیش از هزار سال است دیگر وجود خارجی ندارد بلکه با نگریستن امروزی به همین وضعیت اسلامی کنونی، که خوشبختانه انقلابی تاریخ ساز بنیادش را به لرزه افکنده.
"منشور همبستگیِ مهسا" که از سوی شش شخصیت متنفذ سیاسی و مدنی تدوین و انتشار یافت، موافق و مخالف پیدا کرده است. مخالفان کسانی هستند که رضاشاه مقتدر مرتبط با دوران مخصوص خودش، را برای وضعیت نوین امروز میطلبند و از اینرو به دنبال خُرده گیری و بهانه جویی هستند؛ اینکه مثلاً چرا از "حفظ تمامیت ارضی" در این منشور صحبت نیست، در حالیکه علیه آن را هم نمیتوانند نشان دهند برعکس، محتوای منشور تأیید کننده "حفظ تمامیت ارضی" است آنگاه که از "یکپارچگی" ایران میگوید: "حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران با پذیرش گوناگونیِ زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگیِ آن".
تمرکززداییِ قدرت مواد دیگر این منشور است که مورد حمله قرار گرفته. در منشور آمده: "تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی، اداری و سیاستگذاری به نهادهای منتخب استانی، شهری و ناحیهای". تمرکز گرایی در ایران محصول دورانی بوده که بی لیاقتی قاجاریان باعث شده بود تا قدرتهای محلی به مرز تجزیه کشور پیش روند. رضاشاه برای جلوگیری از وضعیت وخیم از هم پاشیدگی مملکت، قدرت مرکزی را ایجاد نمود. اما در ایران آزاد و دموکرات لزومی ندارد تن به تمرکزگرایی قدرت داد. هیچیک از این دو مواد مذکور نافی اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن نیستند برعکس در این اعلامیه از رعایت چنین حقوقی برای اقلیتهای دینی و قومی و خُرده فرهنگها در سرزمین واحد بعنوان یک کشور، سخن رفته است.
حداقل بده و بستانها برای ایجاد همبستگی ایرانیان در تنوع و گوناگونیشان، توافق بر سر انتخاب مشترک واژهها یا عبارات خواهد بود. واژهها و عبارات "حفظ تمامیت ارضی" و "حفظ یکپارچگی سرزمینی" نافی یکدیگر نیستند و به اصل موضوع خدشه وارد نکرده و متضمن همانگیِ مضامین هستند. ختم کلام: هیچیک از مواد منشور در تضاد با اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن نیست. منشور در زمانهای تدوین شده و منطبق با انقلابی هست که روند گسست از الگوی اسلامی جای گرفته در "کهنسالی ایران"، را در حال طی کردن است. با این گسست و بنیاد گذاشتن ارزشهای فرهنگ نوین و آغاز تاریخ در معنای حقیقیاش، میتوان خویشتن ایرانِ فرهنگی و تاریخی را از نو تعریف و توضیح کرد.
نیکروز اعظمی