Monday, Mar 13, 2023

صفحه نخست » برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار ـ بخش ششم: آغاز بحران در حکومت فردی، علی شاکری زند

Ali_Shakeri_Zand.jpgبختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران

مشی و رفتار سرآمدان ملی

طبیعی است که کسانی که در دوران گسترش نیروی فاشیست‌ها در ایتالیا و بخصوص به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان این دو پدیده‌ی سیاسی را از نزدیک و با دقت نظاره کرده‌بودند برای فهم خطرات ظهور و صعود چنین نیروهایی ورزیده‌تر و از لحاظ منش شخصی نیز آماده‌تر بودند. شاپور بختیار چنین شخصیتی بود. او با حساسیتی که نسبت به آزادی و دموکراسی داشت در تمام مدت تحصیل در فرانسه از دور و نزدیک پیدایش و صعود نازیسم در آلمان، و خشونت‌ها و تبهکاری‌های این فرقه را که به نام ناسیونالیسم افراطی و نژاد پرستی رخ‌می‌داد دنبال کرده‌بود. دکتر غلامحسین صدیقی که از دانش وسیعی درباره تاریخ جهان و جنبش‌های مذهبی در ایران و جهان برخوردار‌بود یکی دیگر از معدود فرهیختگان سرشناسی بود که این خطر را احساس کرده‌بود. و، چنانکه خواهیم‌دید، از میان مردان سیاسی مخالف دیکتاتوری تنها این دو شخصیت بودند که، با اعلام خطری جدی به کشور لزوم تشکیل یک دولت ملی را تشخیص‌دادند و به مردم اطلاع‌دادند؛ یکی از آن دو از همان مهرماه و دیگری در ماه آذر. با بررسی اظهارنظرها و مقالات دیگر سرآمدان شناخته شده‌ی کشور در آن دوران جز نام زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی، که تاوان مواضع روشن و صریحش درباره جمهوری اسلامی آقای خمینی را با زندان و مرگ مشکوک پس از آزادی از زندان داد، به نام دیگری برنمی‌خوریم.

در چنین اوضاع کاملاً نوینی که حوادث هر روز حادتری بر وجود یک خطر حیاتی در افق کشور گواهی‌می‌داد و نشانه‌های ناتوانی و درماندگی دیکتاتور نیز هر دم نمایان‌تر می‌شد وظیفه‌ی ایراندوستان و آزادیخواهان شناخته شده این بود که خود را به سرعت برای در دست گرفتن مسئولیت سیاسی آماده سازند و با تکیه بر اعتبار ملی و تجارب خود در کشورداری این آمادگی را اعلام‌دارند، بل، با تمام نیرو و بدون هیچ ملاحظه از کسی بر حق تاریخی خود در ایفای چنین نقشی پافشاری‌کنند. در ابتدای کار نیز سخنان سخنگویان جبهه ملی در ماه مهر ١٣۵٧ می‌توانست نشان‌دهنده‌ی چنین چشم‌اندازی شمرده شود.

در ماههای شهریور و مهر اظهارات و مصاحبه‌های زیادی از سوی سران جبهه ملی صورت می‌گرفت که بازگشت به همه‌ی آنها اگرچه بسیار آموزنده‌است اما اینجا میسر نیست. شاید بتوان به دو یا سه مورد آنها اشاره کرد.

در روز ششم شهریورماه، دو روز پس از استعفای آموزگار و حدود پنج هفته پیش از تماس دکتر بختیار با وی، که در زیر به آن خواهیم‌رسید، جبهه ملی خواست‌های دوازده‌گانه‌ی خود را اعلام‌کرده‌بود.

روز دوشنبه ششم شهریور ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست و هشتم اوت ۱۹۷۸ میلادی مطبوعات کشور از قول سران جبهه ملی نوشتند:«جبهه ملی ایران، پس از مذاکرات طولانی میان رهبران جبهه، نظرات خود درباره شرایط جاری و خواست‌های خود را اعلام کرد.

«این اطلاعیه دولت شریف‌امامی را نیز محکوم‌کرد. خواست‌های دوازده‌گانه جبهه ملی به این شرح است:
ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور منحل‌شود.

ـ صلاحیت دادرسی ارتش برای رسیدگی به اتهامات غیرارتشیان بکلی لغو‌شود.

ـ استقلال قوه قضایی به معنای واقعی کلمه به‌وجود‌آید.

ـ آزادی همه زندانیان سیاسی با هر مرام و صرف نظر از نوع و میزان محکومیت.

ـ همه‌ی تبعیدشدگان سیاسی خارج و داخل کشور به شهرها و روستاهای خود بازگردند.

ـ دادن اجازه‌ی بازگشت به کلیه‌ی رانده‌شدگان سیاسی به خارج از کشور.

ـ آزادی اندیشه و گفتار، آزادی قلم و اجتماعات به طور کامل برقرارشود.

ـ همه‌ی حزب‌ها و جمعیت‌های سیاسی بدون هیچ انحصاری آزادی فعالیت داشته باشند.

ـ روزنامه‌ها و مجله‌هایی که در گذشته‌ی دور یا نزدیک امتیازشان لغو شده، اجازه‌ی انتشار یابند.

ـ به اتحادیه‌های صنفی و سندیکاهای کارگری آزادی عمل داده‌شود و بساط دستگاه‌های تحمیلی چون «اتاق اصناف» و «سازمان کارگران» برچیده شود.

ـ مسببان و عوامل «کشتار جمعی» مردم بی‌دفاع در هر مقام که هستند، فوری تعقیب‌شوند و به شدت کیفر‌یابند.

ـ از محکومان دادگاه‌های نظامی به طور رسمی و قانونی اعاده حیثیت گردد.۱»

همچنین، پنج روز پس از آن، در روز ۱۱ شهریورماه نیز، بنا به گزارش مطبوعات، جبهه ملی ضمن محکوم کردن انتخابات غیرآزاد برخواست‌های خود تأکید ورزید:

«با گذشت چند روز از اعلام انتخابات صددرصد آزاد از سوی شاه و حکومت پهلوی، رهبران جبهه ملی در یک مصاحبه اختصاصی با روزنامه اطلاعات اعلام کردند جبهه ملی انتخابات غیرآزاد را تحریم می‌کند. »

«(دکتر)کریم سنجابی در توصیف خط مشی این جبهه گفت: هدفهای جبهه ملی مبارزه با استعمار و استبداد است. شاپور بختیار عضو دیگر رهبری جبهه ملی نیز با تأکید بر اینکه جبهه ملی ایران با وحدت نظر و اتفاق و اتحاد همه اعضای آن در راه آرمانهای دکتر مصدق مبارزه‌می‌کند، گفت: " جبهه ملی با مبارزات روحانیون پیوند دارد. داریوش فروهر نیز در مورد وحدت با سایر گروهها اعلام کرد: عضویت کسانی را که با عوامل فساد بیعت داشتند نمی‌پذیریم.۲»[ت. ا.]

روز ٢٨ مهرماه (بیش از دوماه و نیم پیش از اعلام نخست وزیری شاپور بختیار و پنج روز پیش از عزیمت دکتر کریم سنجابی به پاریس) دکتر بختیار از لزوم تشکیل یک دولت ملی سخن می‌گوید و آمادگی جبهه ملی برای این کار را اعلام میدارد؛ روزنامه‌ی فرانسوی لوموند می‌نویسد:

«دکتر شاپور بختیار، عضو هیات اجرایی جبهه ملی در مصاحبه با کیهان گفت: "جبهه ملی به وظایف خطیر خود در برابر ملت ایران آگاه است و شرایط حساس کنونی را درکمیکند. به همین دلیل ما تشکیل یک حکومت ملی را تنها راه حل فوری میدانیم و در چهارچوب خطوط اصلی جبهه ملی و وظایفی که در برابر ملت ایران بهعهده گرفتهایم حاضریم در راه تشکیل چنین حکومتی تلاش کنیم.»(ت. ا.)

«شاپور بختیار گفت: در شرایط کنونی تشکیل حکومت وحدت ملی بدون نظر مراجع عالی روحانیت امکان‌پذیر نیست. در حکومت وحدت ملی تنها عناصری می‌توانند مشارکت داشته‌باشند که مطلقاً وابستگی به بیگانه نداشته و در جریانات ۲۵ سال اخیر دخالت نداشته‌باشند. این حکومت «استقرار حاکمیت ملی» و گشودن راه آزادی را باید نخستین هدف خود قرار دهد... و بدون همکاری و مشارکت و راهنمایی روحانیت کوچکترین گامی برندارد.۳»

پس می‌بینیم که فکر تشکیل یک دولت ملی ـ بطور اخص دولت جبهه ملی و نهضت ملی ۴ـ، تحت شرایطی که اهم آنها در بالا از قول سخنگویان جبهه ملی ذکر شد، از همان تاریخ مطرح بوده و در داخل سازمان مورد بحث قرار گرفته‌بوده‌است!

البته از همان زمان هم نغمه‌های ناسازی به گوش می‌رسید که از آنها بوی ناهماهنگی به مشام می‌رسید، اما تنها به صورت قرینه‌هایی که نیازمند تفسیر بود؛ تفسیری که حوادث بعدی به روشنی فراهم کرد، اما زمانی که دیر شده‌بود.

اظهارات دکتر سنجابی به روزنامه‌ی لوموند در تاریخ ٤ اکتبر ١٩٧٨ برابر با ١٤مهرماه ١٣۵٧، کمتر از سه هفته پیش از عزیمت وی به پاریس، نمونه‌ی گویایی از آنهاست. وی به این روزنامه اعلام می‌دارد که «برای او دفاع از برنامه‌ی جبهه ملی نیاز به شجاعت دارد.» و اضافه می‌کند «ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم.» [ت. ا.]

عین سخنانی که لوموند از وی نقل کرده از این قرار است: « نه هیچ مصالحه‌ای نه با آقای شریف امامی امکان‌پذیراست، نه با شاه. وعده‌های جدید لیبرالیزاسیون(برقراری آزادی) به هیچ وجه قانع کننده نیست. چیز ملموستری [از طرف شاه] لازم است. حکومت به دنبال دفع‌الوقت است. شاه سیاستش را تغییر نداده‌است. اگر صمیمیت داشته‌باشد باید برای نجات تاج و تخت خود امتیاز بدهد. مسئله‌ی مهم سلطنت است. چگونه باید آن را حل کرد؟ یک سال پیش[حل این مسئله] دشوار نبود [زیرا] در آن زمان کافی بود که قانون اساسی بطور دقیق و کامل اجرا شود. اکنون کار پیچیده شده‌است: اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای[دفاع از سلطنت مشروطه...] نیاز به شجاعت وجود دارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم.» [ت. ا.]

روزنامه‌ی لوموند اضافه می‌کند:

«گوینده‌ی این سخنان آقای کریم سنجابی، وزیر مصدق و عضو هیئت اجرائی جبهه ملی است، که مدعی پیروی از آن رهبر قدیمی بوده خود را «وارث اصول انقلاب مشروطه و نبرد برای ملی شدن صنایع نفت» می‌داند...۵»[ت. ا.

یادداشت تاریخی مهم

جمشید آموزگار

بر این واقعیت‌ها باید اقدام دیگری را افزود که اگرچه دکتر سنجابی نیز بلاتردید در ابتدا در آن شرکت داشته اما بر حسب همه‌ی قرائن به ابتکار دکتر بختیار صورت گرفته‌بوده‌است. بنا به یادداشتی به قلم جمشید آموزگار نخست وزیر مستعفی پیش از شریف امامی، که در مجله‌ی ره آورد در خارج از کشور، شماره ی٣٦، انتشار یافته، اندک زمانی پس از استعفای نامبرده دکتر شاپور بختیار خواستار دیداری با وی می‌شود. شرح قضیه از زبان جمشید آموزگار چنین آغاز‌می‌شود:

«پنج شش هفته پس از استعفای من[یعنی حدود نیمه‌های مهرماه ۵٧]، یکی از دوستان من که زمانی رئیس یکی از دانشگاه‌ها بوده به من خبر داد که «سه نفر از اعضای جبهه ملی آقایان دکتر سنجابی، دکتر بختیار و دکتر رزم‌آرا مایلند با شما ملاقات‌کنند. چه وقتی برای شما مناسب است.» گفتم... با من چکار دارند؟ گفت «نمی‌دانم ولی به نظر من بهتر است این ملاقات صورت گیرد»؛ پس از لحظه‌ای تآمل قرار ملاقات برای ساعت ٦ بعد از ظهر پنجشنبه‌ی همان هفته در منزل من گذارده شد.۶»

در روز موعود از طرف ملاقات کنندگان تأخیر رخ‌می‌دهد؛ تا اینکه سرانجام دو تن از آنان می‌رسند و علت تأخیر خود را چنین توضیح‌می‌دهند که آقای دکتر سنجابی برای ملاقات با آیت الله شریعتمداری به قم رفته‌بوده و در بازگشت ایشان تأخیر رخ‌داده «ولی چون ایشان نرسیدند فکر کردیم تأخیر بیش از این جایز نیست و ما آمدیم.»

آقای بختیار لحظاتی بعد بدون مقدمه گفتن و یا حاشیه رفتن مطالبی گفت که خلاصه‌ی آن چنین است: «آقای آموزگار مملکت در یک وضع بحرانی خطرناکی است. مردم به شریف امامی اعتماد ندارند. پس از جمعهی سیاه اوضاع وخیم تر شده و کشور به سرعت در سراشیبی سقوط قرار گرفته؛ هر روز نخست وزیری شریف امامی بیشتر ادامه‌یابد وضع بدتر خواهدشد. ما پیش شما آمده‌ایم که برای نجات مملکت به عرض اعلیحضرت برسانید که تا دیرتر نشده شریف امامی را برکنار و دولت را به جبهه ملی واگذار کنند، شاید ما بتوانیم راه حلی برای این بحران پیدا کنیم.» [ت. ا.]

این سخنان که ادامه‌ی منطقی موضع گیری‌های سران جبهه ملی در شهریورماه و مهرماهِ یادشده در بالا بوده، ضمناً بخوبی حساسیت شاپور بختیار نسبت به معنای وقایعی را نشان‌می‌دهد که بر حرکت کشور به سوی پرتگاه گواه‌می‌داده، و بر نگرانی شدید وی از مشاهده‌ی آنچه از این سقوط نزدیک خبر می‌داده‌است.

پس از گفتگویی بر سر دلیل انتخاب جمشید آموزگار برای این کار و توضیح آن، شاپور بختیار پیش از بازگشت شماره تلفن خود را داده می‌گوید« با این شماره هرساعتی می‌توانید با من تماس‌بگیرید.»

آموزگار می‌گوید «با اینکه دیر وقت بود با کاخ تماس تلفنی گرفتم»؛ وی سرانجام می‌تواند با شاه تلفنی سخن بگوید؛ اما می‌گوید «حامل پیامی هستم؛ نمی‌توانم تلفنی به عرض برسانم.» قراری برای شنبه صبح گذاشته می‌شود.

پیام به گوش شاه می‌رسد. چند دقیقه سکوت ناراحت‌کننده‌ای فضا را فرامی‌گیرد، تا اینکه شاه می‌گوید «شما می‌دانید منظور آنها چیست.» وی جواب می‌دهد «خیر، ولی این اولین‌بار است که با من تماس گرفته‌اند.» جمشید آموزگار اضافه‌می‌کند: « فرمودند:

«اینها می‌خواهند در ایران جمهوری برقرارکنند و حالا می‌خواهند من به دست خود این نقشه را عملی کنم.» بهت زده عرض کردم اگر اجازه بفرمایید در این باره از آنها سؤال کنم. بی درنگ فرمودند «بله؛ بپرسید.»

«در بازگشت به منزل به آقای بختیار تلفن کردم. شاید برداشت شاه برایش تازگی نداشت، چرا که گفت :"آقای آموزگار، ما در جبهه ملی بیستوسه نفر هستیم. من نمیتوانم از جانب همه حرف بزنم. این موضوع را در جلسه‌ی همگانی که فردا داریم مطرح خواهم‌کرد و نتیجه را به شما خبر می‌دهم." دو روز بعد چنین به من گفت" جبهه ملی مخالف سلطنت نیست. ما می‌خواهیم مسئولیت دولت و اداره‌ی مملکت به عهده‌ی ما باشد، تا شاید بتوانیم این بحران خطرناک را برطرف‌کنیم.» سپس اضافه‌کرد «حاضریم نظر خود درباره‌ی موافقت با سلطنت را بی‌پرده، صریح و روشن اعلام‌کنیم."»

بدیهی است که اگر شاپور بختیار، برخلاف اتهامی که بعداً به او زده‌شد، اگر به ابتکار مطلقاً شخصی عمل کرده‌بود، نیازی نبود که بگوید من بعد از طرح پرسش پادشاه در جمع بیست‌وسه نفری جبهه ملی بدان پاسخ‌خواهم‌داد، و سپس همانگونه که گفته‌بود عمل‌کند، و به صراحت پاسخ‌دهد که ما با سلطنت (مشروطه) مخالف‌نیستیم اما می‌خواهیم برای نجات کشور از بحران، کار را به‌دست‌گیریم...

بدین ترتیب مسئله‌ی تماس با آموزگار، پرسش شاه درباره‌ی نامزد جبهه ملی برای نخست‌وزیری، پاسخ فی البداهه‌ی شاپور بختیار، تکمیل آن با لزوم ارجاع پرسش به جلسه‌ی شورایی که روز بعد در پیش بوده به اطلاع شورا می‌رسد و، بالأخره، شاه نیز از پاسخ آن جلسه دایر بر پایبندی جبهه ملی به اصول برنامه‌ی خود درباره‌ی قانون‌اساسی و سلطنت مشروطه در آن، به شرح زیر آگاه‌می‌گردد. جمشید آموزگار می‌نویسد:

«تقاضای شرفیابی کردم و پاسخ را عیناً به عرض رسانیدم. چهره‌ی گرفته‌ی آن روزهای شاه کمی بازشد. برای دقایقی از این و از آن و از اینجا و آنجا مطالبی گفتند و در پایان فرمودندکه"بسیار خوب؛ بپرسید کاندیدای آنها برای نخست وزیری کیست؟"»

باید یادآور شد که، چنانچه گفتیم، با شروع این تماس‌ها در نیمه‌ی دوم مهرماه (یعنی به گفته‌ی جمشید آموزگار "پنج شش هفته" پس از استعفای وی) و تکرار آنها به آبانماه نزدیک می‌شویم. و چنانکه می‌دانیم دکتر کریم سنجابی، که دیدیم، به علت سفر به قم برای دیدار آیت الله شریعتمداری در همان روز قرار ملاقاتِ اول با آموزگار، به آن قرار نرفته‌بود، حال، در سوم آن ماه تهران را به قصد پاریس ترک می‌کرد، و در صورتی که در اصل با ادامه‌ی آن تماس‌ها برای اخذ نتیجه موافق‌می‌بود، می‌بایست در مورد آنها شتاب‌می‌شد. اما خواهیم‌دید که چنین نشد و دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطرات خود، امیدها و ناامیدیها، حتی به آن قرار ملاقات نخست هم هیچ اشاره‌ای نکرده‌است. در عوض، وی در بخش‌های دیگری از این کتاب، هنگامی که سخن به نخست وزیری شاپور بختیار می‌رسد، به اشاره می‌نویسد که وی در ماه‌های پیشتر نیز با جمشید آموزگار تماس‌هایی داشته‌است، بدون آنکه از گزارش آن تماس‌ها به شورا سخنی بگوید!۷»

جمشید آموزگار سپس می‌گوید بی درنگ با شاپور بختیار تماس گرفتم و پرسش شاه را به اطلاع او رسانیدم و پاسخ او این بود که « «فکر می‌کنم الهیار صالح را پیشنهاد کنیم، ولی تصمیم باید از طرف همه باشد. ما فکر نمی‌کردیم اعلیحضرت به این زودی تصمیم بگیرند. حالا مشکل کار اینجاست که سنجابی و بازرگان به پاریس و لندن رفته‌اند و بدون حضور آنها نمی‌توانیم تصمیم بگیریم. سعی می‌کنم با آنها تماس بگیرم تا زودتر برگردند.»

اینجا می‌بینیم که شاپور بختیار نه فقط از نامزدی الهیار صالح سخن می‌گوید، نه فقط هرباره بر ضرورت تصمیمات جمعی تأکید دارد، حتی برای شرکت مهندس بازرگان در تصمیم هم اهمیت قائل است تا چه رسد به خود جبهه ملی؛ چه او می‌داند که هر قدر تصمیم دموکراتیک‌تر گرفته‌شود شانس موفقیت آن بیشتر است!

چون در نوشته‌ی جمشید آموزگار، جز اشاره‌ای تقریبی به اولین تماس تلفنی با وی، هیچ تاریخ دیگری داده نشده معلوم نمی‌شود به چه دلیل زمان گرانبهایی میان نیمه‌ی دوم مهرماه و دهه‌ی نخست آبانماه که مصادف به اقامت دکتر کریم سنجابی در پاریس است، در این میان از دست داده می‌شود.

جمشید آموزگار ادامه‌می‌دهد: « به کاخ تلفن کردم؛ ... همه‌ی گفته‌ی بختیار را به عرض رسانیدم. از شنیدن نام الهیار صالح خیلی خوشحال شدند و فرمودند :" بسیار خوب؛ هرچه زود تر خبر دهند."»

دو سه روزی از این ماجرا می‌گذرد و جمشید آموزگار بسیار نگران است چون برای امر شخصی بسیار مهمی می‌بایست هرچه زودتر به آمریکا می‌رفته‌است. (...)

و می‌نویسد

«اعلیحضرت تلفن فرمودند که"چه شد؟" پاسخی نداشتم. احساس کردم ناراحت هستند. عرض کردم پیگیری می‌کنم. بی درنگ به بختیار تلفن کردم و گفتم " شما مرا در وضع ناراحت کننده‌ای قرار داده‌اید. شما بودید که به سراغ من آمدید. شما بودید که از من خواستید پیامتان را به عرض برسانم؛ حالا که شاه با پیشنهاد شما موافقت‌کرده، موضوع را به لَیت و لَعَل می‌گذرانید و مرا سنگ روی یخ کرده‌اید."»

«خیلی ناراحت‌شد. گفت" شما نمی‌دانید که من با چه مشکلاتی روبرو هستم. تماس با سنجابی و بازرگان بسیار مشکل است. اغلب اوقات در محل اقامتشان نیستند. در این دو سه روز بار‌ها سعی کرده‌ام که تماس بگیرم. بالأخره امروز موفق شدم با آقای سنجابی صحبت کنم. گفت کاری دارد که باید تمام کند [...] بعد به تهران بر می‌گردد." گفتم " ممکن است وقتی را معین کنید که من به عرض برسانم." پاسخش چنین بود: "سعی می‌کنم دوباره تماس بگیرم."»

«فردای آن روز بختیار تلفن کرد و گفت" تماس گرفتم. سنجابی می‌گوید کارش تمام شده، ولی جا در هیچ هواپیمایی پیدا نمی‌کند." من از این گفته حیرت زده شده‌بودم؛ بی درنگ بسان اینکه الهام شده باشم گفتم: «هواپیمای دولت را برایشان می‌فرستیم.» خیلی خوشحال شد و گفت «به اطلاع ایشان می‌رسانم.»

«پس از این گفتگو، دریافتم که بی اختیار و بی اجازه وعده‌ای داده‌ام . بی درنگ به کاخ تلفن کردم و جریان را به عرض رساندم. فرمودند «خوب عمل کردید. روز حرکت را هرچه زودتر تعیین کنند تا هواپیما فرستاده شود.» مجدداً با بختیار تماس گرفتم و فرموده‌ی شاه را به اطلاعش رساندم.»

«دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد. من که کلافه شده‌بودم، زنگی زدم و به آقای بختیار گفتم :" چه شد؟» پاسخش چنین بود «آقای اموزگار، من نمی‌دانم جریان چیست، ولی سنجابی و بازرگان آماده‌ی مراجعت و گفت‌وگو نیستند. خیلی متأسفم."»

اینجا ذکر دو خاطره‌ی مهم شخصی از زمان اقامت دکتر سنجابی در پاریس شاید مهم باشد.

١ـ دکتر سنجابی به هنگام اقامت در پاریس بسیاری از روزها برای انجام بعضی از کارها به منزل دکتر محمـد مکری می‌رفت. دکتر مکری که خود مانند دکتر سنجابی کُرد بود و استاد ادبیات، متخصص زبانها و ادبیات کردی، عضو مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه نیز بود، در دوران وزارت فرهنگ دکتر سنجابی در دولت دکتر مصدق، بنا به گفته‌ی دکتر سنجابی از طرف وی به ریاست کل کارگزینی این وزارتخانه منصوب شده‌بود، گرچه بنا به خاطرات من خود وی می‌گفت که رییس دفتر دکتر سنجابی در زمان وزارت وی بوده‌است. وی که از همان زمان جوانی در ایران عضو حزب ایران بوده‌است، در دوران تأسیس سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا نیز با دیگران فعالانه همکاری کرده‌بود. ما از آن زمان و حتی از پیش از آن یکدیگر را می‌شناختیم و روابط صمیمانه‌ای داشتیم.

شبی دکتر سنجابی در منزل دکتر محمـد مکری به شام میهمان بود. من هم با چند تن از دوستان جبهه ملی اروپا بعد از شام به آنجا رفته‌بودیم. به خانه‌ی آقای دکتر مکری تلفنی شد و او رفت که جواب دهد. او بعد از بازگشت خطاب به دکتر سنجابی گفت «تلفن از تهران بود و آقای دکتر بختیار بودند که با شما کاری داشتند. من توضیحات لازم را به ایشان دادم.»

تا جایی که به یاد دارم، در حضور مهمانان از مضمون مکالمه چیزی گفته نشد. تلفن‌های دیگری هم در روزهای دیگر از تهران می‌شد. من پس از قرائت یادداشت آقای آموزگار پی بردم که مقصود زنده یاد دکتر بختیار از این تلفن، و تلفن‌های دیگر به پاریس پرس و جو از زمان بازگشت دکتر سنجابی به ایران بوده؛ باید اضافه‌کنم که در شب این تلفن اعلامیه‌ی سه ماده‌ای دکتر سنجابی هنوز نه منتشر شده‌بود و، تا جایی که حدس می‌زنم، نه حتی هنوز نوشته شده‌بود.

٢ـ خاطره‌ی مهم شخصی دیگر مربوط به روز صدور آن اعلامیه است که من با چند تن از دوستان جبهه ملی اروپا، همان دوستانی که آن شب در منزل دکتر مکری هم حضور داشتند، در منزل من جلسه‌ای غیر صوری داشتیم. اواسط بعد از ظهر بود که تلفن صدا کرد و دکتر محمـد مکری بود که تلفن می‌کرد. آن زنده یاد آن اعلامیه را مانند رازی که فاش شود به ما اطلاع می‌داد. و ما متن آن را در تلفن خواستیم و یادداشت کردیم. در پاسخ این پرسش ما که تاریخ عزیمت دکتر سنجابی برای چه روزی تعیین شده‌بود تا آنجا که به خاطر دارم او گفت: «فردا.»

در جمع ما، پس از شوری مختصر قرار‌شد به تهران تلفن زده با آقایان بختیار و فروهر گفت و گویی کنیم. قرار شد یکی از حاضران، که سخنان دکتر مکری را هم شنیده‌بود، و به علت آشنایی شخصی قدیمی با دکتر بختیار و داریوش فروهر شماره‌ی تلفن‌های آنان را نیز همراه‌داشت، در تلفن با آنان سخن بگوید. ابتدا به دکتر بختیار تلفن‌زده‌شد. من هم با گوشی یدک مکالمه را می‌شنیدم. دکتر بختیار پس از شنیدن ماجرا و گرفتن متن از ما، بدون اینکه واکنش دیگری نشان دهد تنها گفت«حالا، ایشان کی به ایران عزیمت می‌کنند؛ وقتی صدای آن دوستمان را شنید که پاسخ داد « فردا» بدون اینکه کلمه‌ای بیافزاید تنها گفت، «بسیار خوب، پس صبر می‌کنیم به ایران بیایند تا ببینیم قضیه چه بوده‌است»؛ ولی از امساک دکتر بختیار در سخن و از لحن صدای وی می‌شد استنباط کرد که خبر برایش بسیار غیرمنتظره بوده‌است.

پس از مکالمه با دکتر بختیار به منزل داریوش فروهر تلفن‌کردیم و سخنانی مشابه با مکالمه با زنده یاد بختیار با آن مرحوم هم ردوبدل شد.

پیش از شرح این دو خاطره به اینجا رسیده‌بودیم که جمشید آموزگار از قول شاپور بختیار می‌نویسد:

«دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد. من که کلافه شده‌بودم، زنگی زدم و به آقای بختیار گفتم :« چه شد؟» پاسخش چنین بود« آقای اموزگار، من نمی‌دانم جریان چیست، ولی سنجابی و بازرگان آماده‌ی مراجعت و گفت و گو نیستند. خیلی متأسفم."»

اینجا بد نیست بار دیگر آن جمله‌ی دکتر سنجابی به روزنامه نگار لوموند را به یاد بیاوریم که گفته‌بود:

« اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای [دفاع از سلطنت مشروطه ...] نیاز به شجاعت وجود دارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم»

چه بسا پاسخ به این معما را که: چرا تماس‌هایی که با جمشید آموزگار گرفته‌شد و می‌توانست پیش از وخیم شدن باز هم بیشتر اوضاع کار تشکیل دولت جبهه ملی را با موفقیت به سامان برساند، بدینسان بی سرانجام ماند، در آن جملات مرحوم دکتر سنجابی بتوان یافت.

آنگاه جمشید آموزگار یادداشت خود را با این نتیجه گیری تمام می‌کند:

«در اینجا بود که دریافتم که شکاف پرپهنایی میان یاران قدیم افتاده که به زیان همگی خواهد بود.»

تاریخ نخستینِ این تماس‌ها با جمشید اموزگار، چنانکه در بالاتر گفته شد، در اواسط مهرماه بوده؛ در روز دوشنبه‌ای که دکتر بختیار پاسخ شورای جبهه ملی به پرسش شاه را به جمشید آموزگار می‌دهد چهار روز از ملاقات آنان گذشته‌بوده، و به این ترتیب زمان به میانه‌ی نیمه‌ی دوم مهرماه رسیده‌بوده‌است. ملاقات دوم آموزگار با پادشاه نیز که در آن پاسخ رسمی جبهه ملی به اطلاع او می‌رسد، و بخصوص پاسخ درباره‌ی کاندیدایی محتمل الهیار صالح برای نخست وزیری از طرف جبهه‌ی ملی یکی دو روز بعد از آن است، و باز در اواسط نیمه‌ی دوم مهرماه، اما نزدیکتر به آبانماه.

دکتر سنجابی در پاریس

اعلامیهی سه مادهای دکتر سنجابی

معنای حقوقی و نتایج سیاسی آن

برای کشور و جبهه ملی ایران

بلغارهای منطقه‌ی ولگا رسم شگفتی دارند که موجب

تفسیرهای غریب‌تری هم گشته‌است. هنگامی که کسی

را در میان خود می‌یابند که به دانش و تردستی ذهنی

خود می‌درخشد، می‌گویند:

«برای این یک مناسب تر این است که به خدمت

حضرت باری رود.»

او را می‌گیرند، ریسمانی به گردنش می‌اندازند و از

درختی می‌آویزند، و همانجا می‌گذارند تا جان

بسپارد.

آرتور کوستلر، قبیلهی سیزدهم۸ .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست و دوم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، دهم شهریور ١٣٨٧.

۲ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۵۷هجری خورشیدی برابر دوم سپتامبر ۱۹۷۸میلادی، انتشار، ١٢ شهریور ١٣٨٧.

۳ لوموند، ۲۸ مهرماه ۱۳۵۷، برابر ۱۸ اکتبر ۱۹۷۸.

۴ ضمن اظهارات احترام آمیز معمول درباره‌ی روحانیت، که در گذشته نیز بخش ایراندوست آن، و فی الجمله آیت الله حاج سید رضا زنجانی که در نهضت ملی نقشی بسیار فعال و مؤثر داشت و دکتر بختیار در نهضت مقاومت ملی پس از کودتا با وی همکاری نزدیک داشت، و برادر بزرگوار وی حاج سید ابوالفضل زنجانی که صمیمانه در کنار نهضت قرارداشت، از نیروهای ملی بشمار می‌رفت.

۵ لوموند ٤ اکتبر ١٩٧٨، برابر با ١٤ مهرماه ١٣۵٧.

۶ آموزگار، همان.

۷ دکتر کریم سنجابی همان، ، ص.۳۱۰.

۸ آرتور کوستلر این اطلاعات را از قول ابن فضلان تذکره نویس مسلمان که به رسالت از سوی المقتدر بالله خلیفه‌ی عباسی (خلافت: ٩٠٨ـ ٩٣٢، م) به نزد پادشاه بلغاران منطقه‌ی ولگا فرستاده شده‌بود می‌نویسد. او در توضیح این رسم از قول ذکی ولیدی توغان، خاورشناس ترک می‌نویسد :«در رفتار سنگدلانه‌ای که بلغاران نسبت به افرادی که از دیگران آشکارا هوشمند تر باشند روا می‌دارند راز مگویی نهفته نیست. این رفتار مبتنی بر استدلال ساده و سنجیده‌ی اهالی متوسطی است که جز یک زندگی ساده در پی چیز دیگری نبودند، و از خطرها و ماجراهایی که آن «نابغه» می‌توانست پایشان را بدانها بکشاند دوری می‌جستند.»

نک. آرتور کوستلر، قبیله‌ی سیزدهم:

Arthur Kostler, La treizième Tribu, Tallandier Edition, Paris, 2008, pp. 57-58.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy