وقتی هزاران جوان به یکباره از دل سکون و وحشت ایجاد شده توسط جمهوری اسلامی پای در میدان نهادند. شوری عظیم بر انگیختند! جانهای خسته را توان بخشیدند! و خونی تازه در رگهای خشک شده اکثریت قریب به اتفاق جریانهای سیایسی و اجتماعی جاری ساختند. شوری که بخش زیادی از فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ورزشی و سلیبرتیها مطرح در جامعه را به حمایت از برپا دارندگان این جنبش جوان با سیمای معاصر کشاند.
جوانانی که با مقاومت و جانبازی خود فضائی ایجاد کردند که امید رهائی و شور رسیدن به جامعهای آزاد، سکولار و دموکراتیک را در دلهای زنده ساخت.
ماهها مبارزه که هنوز به صور مختلف در جامعه عمدتا جوان ایران جریان دارد. این امکان را به جریان ها و فعالان سیاسی و اجتماعی داد که سر از لاک خود در آورند و در حمایت از این جنبش زیر پرچم و شعار "زن، زندگی، آزادی" پای در میدان بگذارند. البته نه میدان و کف خیابانی که هزاران جوان بی مهابا در آن میرزمند، کشته میدهند و شعار رهائی خود را فریاد میزنند.
میدان عمل جریانهای سیاسی که سالها کشت و کشتار، شکنجه و زندان بخشی از آنها را مجبور به ترک وطن ساخته و یا در گوشهای از کشور به کنج عزلت کشانده است. یک میدان حمایتی متشکل از صفهای بلند دهها هزار نفری مهاجرین ایرانی است که سال ها مشتاقانه در انتظار این روز بودند. شور و دلاوری این جنبش جوان به اندازهای بوده و هست که در کوتاه مدت به همبستگی عظیم نیروهای خارج از کشور و تا حدودی به حمایت جامعه روشنفکری داخل کشور از هنرمندان تا ورزشکاران منجر گردید. فرصتی فراهم کرد تا خلقهای ستمدیده کرد و بلوچ که طی این سالها بار محرومیتی فراتر از محرومیت عموم جامعه کشیده و میکشند. پای در میدان بگذارند به حمایت عملی از جنبش بر آیند. حماسه بیافرینند، کشته بدهند تا اتحاد عملی دامن گستر را بین مردم ایجاد نمایند!
برآمدی از بن جان! نمایشگر قدرت و زیبائی منبعث شده از گوناگونی خلقهای ساکن این سرزمین باستانی که قرن هاست با تمام فراز و فرودها در کنار هم زیستهاند! میزیند و خواهند زیست.
مجموعه عظیمی از خلقهای در هم تنیده یک سرزمین که در حیات روزانه و واقعی خود با وجود تعلق به این یا آن خلق از آذری گرفته تا کرد، بلوچ، عرب لر و.. نمایشی از آفرینندگی، تلاش دسته جمعی، همبستگی ملی و تعلق به یک مجموعه سرزمینی بزرگ و تاریخی که مادر وطن نامیده میشود را به نمایش میگذارند، تا از بقا و تداوم آن دفاع نمایند.
مادری که دامن پر مهر خود را بدون تنگ نظریهای حکومتی و گروهی بر روی تمامی باشندگان این سرزمین از هر آئین، هر اندیشه، هر دین و گرایش دینی گشوده و تمامی خلقهای ساکن این محدوده سرزمینی را در آغوش گرفته است. همبستگی شکل گرفته از یک مجامعت و پیوند لحظه به لحظه تاریخی در طول قرنها، در تمامی لحظات شادی و غم، شکست و پیروزی. در هلهلههای نوروزی. این روح همبستگی تاریخی و یک پارچگی یک ملت است که با هزاران رشته بهم پیوند میخورند. حسها و عواطف ملی و یگانهای را در ارتباط با یک کنش و واکنش عمومی ایجاد میکنند. ذهنیت غایب و تاریخی که در لحظات سرنوشت ساز! از نهان خانه تاریخی ذهن به جلو خان آمده ومشارکت برای حل یک امر مهم اجتماعی را امکان پذیر میسازد. روح سرزمین اجدادی پیچیده و تنیده درهم که نیازی به تفسیر و تئوری پردازیهای روشنفکرانه ندارد. یک پارچگی تعریف نشده مردم! جدا از حکومتها و جدا سری احزاب و جریانهای سیاسی.
زندگی واقعی در این سرزمین طی قرنها هم زیستی مسالمت آمیز در کنار هم! چنان در هم تنیدگی انسانی و عاطفی بوجود آورده که نمیتوان هیچکدام از خلقهای ساکن را بدون حضور خلقهای دیگر توضیح داد. توضیح زیبائی این سرزمین بدون درهم آمیزی تک تک زیبائیها، سنتها، هنر و آفریندگی این ملیتها با هم که همان رنگین کمان مهر را میسازند! امکان پذیر نیست. من که یک آذری زاده شده در آذربایجان هستم همسری کرد دارم! با فامیلی گسترده که خواهران و برادرانی تحصیل کرده دارند. با همسرانی از تهران، همدان، آذربایجان، کردستان و گیلان دریک رابطه زیبا و وحدت بخش در بستر زندگی واقعی در کنار هم. کدام شهر ایران است که این درهم آمیزی در آن وجود نداشته باشد؟ کدام کارخانه، مرکز تولیدی، دانشگاهی، مرکز آموزشی، فرهنگی، و اداری است که متشکل از حضور اقوام و خلقهای این سرزمین نباشد؟
در کدام قسمت کشور کسی از کس دیگر میپرسد کجائی هستی؟ میپرسند از کدام قسمت ایران هستی؟ ما همه یک مجموعه هستیم که در کنار هم یک پیکر زیبا و قدرتمند را میسازیم.
کافی است به شهری مانند کرج سر زد و ترکیب جمعیتی تمام نمائی از مجموعه خلقها را در آن دید. میتوان ایراد گرفت که فشار و جبر اجتماعی و اقتصادی زحمتکشان کرد، لر، عرب و بلوچ را ناگزیر از کوچ به شهرهای مرکزی کرده است. این در سیستم حکومتی و اجحاف حکومت هاست. اما آنچه که بدون اما و اگر تمام این خلق ها را در خود جای داده تعلق بیک سرزمین، یک کشور است که در قلب بزرگش جا برای تک تک فرزندان خود دارد. همه آنها را بیک سان در آغوش میکشد و عزیزشان میدارد.
اگر یک حکومت ملی بر آمده از دل یک انتخابات آزاد بر بستر یک قانون اساسی که بدون کوچکترین اجحاف بر حقوق شهر وندی هر شهروند. با تکیه برذیکپارچگی ملی و دادن فرصتهای مساوی به تمام باشندگان این سرزمین و مشارکت تمامی آنها در بر پائی یک حکومت ملی متشکل از نمایندگان آنها شکل بگیرد!
حکومتی که امکان دهد جامعهای متنوع و در عین حال یک پارچه توسط نمایندگان خود اختیار امور را بدست گرفته! خود را در آن تصمیم گیر، تاثیرگذار و درعین حال منطبق برخواستهای فرهنگی و قومی خود احساس کرده و عمل نماید! چه رنگین کمان زیبائی بر فراز ایران زمین گشوده خواهد شد.
جنبش سراسری جوانان که حال نام جنبش مهسا به خود گرفته. نمود کامل این همبستگی و تنیدگی ملی است. جنبشی متشکل از جوانان با ملیتهای مختلف. متکثر و در عین حال تنیده در هم که امکان داد تا احزاب! گروهها، فعالان و کنشگران سیاسی و اجتماعی به تکاپو بیفتند.
فعالان و جریان های سیاسی تلاش کردند که از فرصت بدست آمده برای بازسازی خود استفاده کنند. سیمای خود را تا حد امکان به روز نموده و نیروهای خود را حول فعالیت و شعار مطرح شده "زن، زندگی، آزادی" سامان دهد. چگونگی برخورد و تلاش تک تک افراد و جریانهای سیاسی بیانگر درک و نگاه آنها به این جنبش، به نیاز و خواست اساسی آن که اتحاد و میثاق تمامی جریانهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی دریک صف متشکل با یک شعار محوری که در این مرحله از مبارزه همانا سرنگونی جمهوری اسلامیست میزان پایبندی و نقش آن ها را در این جنبش بزرگ ملی معین میکند.
معین میکند که واقعا چه میزان این جنبش جوان و شعار بر آمده از دل آن را دریافتهاند؟
چه میزان در عمل از گروه گرائی و شعارهای انتزاعی به یادگار مانده از گذشته نه چندان افتخار آفرین خود فاصله گرفتهاند!
معین میکند که تا چه میزان درک خود را به نیاز این لحظه از جنبش منطبق کرده و در جستجوی راهی برای پیوند دادن هر چه بیشتر تشکلها، جریانها و افراد تاثیرگذار برای قدرت بخشیدن و تداوم دادن این جنبش میباشند؟
متاسفانه روند حوادث نشان از تداوم بیماری تاریخی گروه گرائی، تفسیرهای تئوریک مبتنی بر یک جهان بینی روزگار سپری گشته دارد! که عفونتش هنوز خشک نگردیده است!
جنبش "مهسا" نیز قادر به خشکانیدن آن در بین تعدادی از احزاب و گروهها و کنشگران سیاسی خود محور بین نگردیده است. بار دیگر افراد و جریانهای سیاسی هر یک علم خود را برداشته و با تاکید بر درست بودن خط مشی سیاسی خویش و شیرین بودن تغار ماستشان! آن را بر جلو خوان دکان خود نهاده و تبلیغ میکنند.
دردآور است کشمکش جریانهای ریز درشت که هریک عنوان پرطمطراقی را یدک میکشند. اما به هیچ وجهه نیروی خلاق، پاسخگو و مسئول در برابر این شور اجتماعی نیستند. چرا که در تحلیل نهائی زمانی که تمام نیرو باید در راستای نزدیکی به هم و تشکیل یک جبهه واحد بر علیه دیکتاتوری حاکم حرکت کنند! آنها عملا با زیر سوال بردن منشور همبستگی و سازماندهی. شکاف در میان نیروها و مردم ایجاد میکنند. منشور همبستگی میتواند با تمام جنبههای مثبت خود نارسائیهای معینی هم داشته باشد. چگونگی بر خورد سازنده، صمیمی و مسئول در مقابل مردم! و این منشور ارائه شده! حرکت در جهت تصحیح و تعمیق آن در سایه یک خرد جمعی همراه با جنبش مهسا ست که ملاک قضاوت ومسئولیت در برابر جنبش انقلابی است.
غیر این جوانان حلقه زده پیرامون این جنبش! خبری از یک خیزش دیگر به زعامت مخالفان این منشور نیست. هیاهو برای هیچ.
جریانهایی که به جای قرار گرفتن در جلو صحنه و نشستن در کنار دیگر افراد و گروه ها، استدلال کردن نه بر پایه تعصبهای مجرد بلکه تکیه بر واقعیتهای مشخص! نمیتوانند جایگاهی در خور و منطبق بر بضاعت واقعی خویش پیدا کنند. عملا به نیروی تخطئه کننده و نفاق انداز! به یک نیروی بازدارنده بدل گردیدهاند.
اپوزیسیونی که در چهار دهه قادر نگردیده یک زبان مشترک با دیگر جریان هان سیاسی پیدا کند. قادر به درک مفهوم واقعی رنگین کمانی این جنبش نیست و نمی تواند. حداقل درکی از زن، زندگی و آزادی مطرح شده از نگاه نسلی که در میدان فریاد آن را میکشد و صلا میدهد داشته باشد.
از نسلی که تعلقات تو را نمیپرسد! بلکه پرچم رنگین کمانی خود را بالا میآورد و میگوید: نمیدانم کیستی؟ از کدام قسمت این سرزمینی؟ آیا هدف قرار گرفتن در صف مبارزه بر علیه استبداد حاکم است؟ اگر چنین است. این تو! این گوی و این میدان! قدم پیش نه و همگام با ما در میدان مبارزه واقعی و جاری نقش تاریخی خود را ایفا کن.
ابوالفضل محققی
بیبیسی و ایران، آرمان مستوفی
شاهدان خفته، ابراهیم باران