جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: عدالت انتقالی، پروسهای است که دایره وسیعی از اقدامات نظیر دادخواهی، مستند سازی جنایات انجام شده به دست حکومتهای استبدادی، تشکیل کمیتههای حقیقت یاب، برپایی دادگاههای عادلانه برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر، مجازات عاملان و آمران جنایات و همچنین جبران خسارت را در بر میگیرد.
همچنین، بخشی از پروسه عدالت انتقالی، معطوف به بازگرداندن کرامت انسانی به قربانیان و بازماندگان آنها و در یک مقیاس کلیتر بازگرداندن حیثت از دست رفته به همه جامعه است. در صورت تحقق چنین پروسهای میتوان به توقف چرخه خشونت و لغو مجازات بیرحمانه اعدام هم امیدوار بود.
« آیا میتوان با توجه به وضعیت فعلی جامعه ایران، به توقف چرخه خشونت و کشتار در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی امیدوار بود؟ آیا میتوان چشمانداز روشنی برای لغو مجازات اعدام در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی متصور بود؟ در دوران گذار، خشم قربانیان چگونه باید مدیریت شود؟ دادخواهی چه عوایدی برای جامعه در پی خواهد داشت؟»
مجله حقوق ما، برای یافتن پاسخ این پرسشها با دکتر مهرداد درویش پور، جامعه شناس، استاد دانشگاه ملاردالن در سوئد و از فعالان حقوق بشر که از جمله نخستین روشنکفران ایرانی است که علیه انتقام و مجازات اعدام برای دادخواهی علیه جنایات حکومت در ایرانِ در دهه شصت موضع گرفته، گفتوگو کرده است.
- جنایات انجام شده بهدست حکومت جمهوری اسلامی از یکسو و خشمِ مدیریت نشده قربانیان و مردم از سوی دیگر، سبب شده تا برخی از بازماندگان قربانیان، مفهوم دادخواهی را با «انتقامگیری» اشتباه بگیرند. شما از زمره نخستین روشنفکران ایرانی بودید که به دفاع از حق حیات و مخالفت با فلسفه انتقام گیری و مجازات اعدام پرداختید. نظر شما در این باره چیست؟ بهنظر شما آیا میتوان با توجه به وضعیت فعلی جامعه ایران، به توقف چرخه خشونت و کشتار در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی امیدوار بود؟
شخصاً در پی تجربه خوفانگیز موج اعدامهای سالهای ۱۳۵۸ - ۱۳۶۰ در ایران و بررسی انتقادی تجربه سوسیالیسم استبدادی و رویکرد چپ آئین گرا در ایران و جهان و با خواندن مقاله مارکس در نقد فلسفهی مجازات اعدام، به نفی مجازات اعدام در امر دادخواهی روی آوردم. درآن زمان از نخستین روشنفکران جامعهی ایرانی به شمار میرفتم که به جای تنها محکوم کردن اعدامها در جمهوری اسلامی، نفس مجازات اعدام را به زیر پرسش کشیدم. جان کلام این که چرخه خشونت ورزی هم با تبلیغ خشونت و انتقام گیری و مجازات اعدام بازتولید میشود و این هیچ ربطی به دادخواهی ندارد که امروز بسیاری بدرستی بر آن تاکید میکننند.
در آن زمان اما فرهنگ انتقام گیری قدرتمند بود. نخستین بار در سال ۶۶ ۱۳ یعنی سی و شش سال پیش در پی یک سخنرانی جنجالی در شهر استکهلم که داشتم مقاله مفصلی را علیه مجازات اعدام به چاپ رساندم. درآن سخنرانی به جز یک گروه کوچک به نام "سازمان وحدت کمونیستی" تمام جریانهای سیاسی چپ و راست و دینی واکنش نشان دادند و دیدگاه مرا "لیبرالی" خواندند. برای آنها باورنکردنی بود کسی مدعی شود سران نظام به رغم جنایتهای بی شمارشان، نباید به قصد دادخواهی یا جلوگیری از احیای قدرتشان پس از سرنگونی، «اعدام انقلابی» بشوند؟ در تایید استدلال خود نیز به تجربیات جهانی اغلب انقلابها و از جمله شوروی و چین و فرانسه و دیگر کشورها استناد میکردند. منطقی که بخشی از آنان را پیشتر به دفاع از اعدام مسئولان حکومت پهلوی توسط نظام نیز واداشته بود.
تجربه انقلاب ۵۷ نشان داد که تبلیغ خشونت وانتقام گیری و«اعدام انقلابی» ربطی به دادخواهی ندارد و تنها چرخه خشونت ویران ساز و انتقام گیری و نفرت و مرگ پرستی را میتواند در ابعادی گسترده تر باز تولید کند. در واقع قربانی اصلی اعدامهایی که به نام امنیت، انتقام یا "ضرورت انقلابی" صورت میگیرد، مردم و نیروهای دگراندیش هستند و نظام نیز با همین توجیهات عمل خود را توجیه میکند. از این رو تاکید من برآن بود راه کار دمکراتیک در مبارزه با یک نظام استبدادی نمیتواند به همان روشها متکی شود.
من درآن زمان نه تنها کاربرد خشونت ورزی و مجازات اعدام در حکومتهای استبدادی و توتالیتر دست راستی، بلکه اعدامهای «انقلابی» در «نظامهای کمونیستی» همچون شوروی سابق و چین، را نیز مورد نقد قرار دادم که از آنجا که الهامبخش بسیاری از چپها بود، واکنشهای تندی برانگیخت.
البته نقد من تنها به اعدامهای سیاسی به قصد «دادخواهی» و یا «دفع خطر دشمن» محدود نبود و نیست، بلکه با نفس مجازات اعدام حتی در مقابله با جرایم اجتماعی و در دفاع از حق زندگی و حیات مخالفت کردم و لغو مجازات اعدام را بخشی از دستاوردها و پیشرفت تاریخی بشر دانستم که حرمت زندگی و جان آدمی را به رسمیت میشناسد. این نظرات در همان سال ۱۳۶۶ در مقالهای تحت عنوان «خشونت و قدرت و ضرورت لغو مجازات اعدام» (نشریه "تلاش" چاپ سوئد شماره یک) انتشار یافت.
از آن زمان دههها گذشته است و دگردیسیهای عمیقی در جان و روان جامعه و به ویژه روشنفکران شکل گرفته است. خوشبختانه به مرور زمان روشنفکران و جریانهای سیاسی مخالف نظام یکی پس از دیگری از مجازات اعدام فاصله گرفتند. هم از این رو پاسخ من به این پرسش که آیا میتوان به توقف چرخه خشونت در ایران امیدوار بود؟ هم آری است و هم نه! آری از آن رو که جنایتهای مهیب نظام برآمده از انقلاب در ایران و تجربه چند دهه زندگی میلیونها ایرانی در غرب و گسترش آگاهی دمکراتیک باعث شده بخش مهمی از جامعه و جریانهای سیاسی-جز راست افراطی که در تظاهرات همچنان تصویر چوبههای دار با خود حمل میکند- از مجازات اعدام فاصله گرفته است یا دستکم حاضر نیست همچون گذشته رسما از آن دفاع کند. هرچند که برخی که ذکر نامشان بهت همگان را برخواهد انگیخت در توجیه ضرورت اعدام مجرمان جنایی سالها برآن بودند که نگهداری آنان در زندان هزینه بردار است یا برخی دیگربا رجعت به حساسیتهای «افکار عمومی» از «کارزار لغو گام به گام مجازات اعدام» سخن میگفتند.
اما مطالبه لغو مجازات اعدام، تابع «شرایط خاص» و در گرو «اما و اگر» نیست. بهمحض اینکه، دفاع از حق حیات را منوط به «اما و اگر» کنیم، عملا به توجیه اعدام پرداختهایم. باید به صراحت گفت برای مقابله با جنایت، نباید به دولت یا گروهی، برای گرفتن جان یا جنایت درحق دیگران مشروعیت بخشید.
در یک چشم انداز تاریخی نه تنها در ایران بلکه در جهان نیز مدتها به نام فرمان یا شرع دینی، امنیت و قانون، حکم سلطان و جبار و رهبر یا به بهانه شرایط جنگی و انقلابی یا حتی به نام عدالت و دادخواهی، سلب حق حیات افراد از رواج و مشروعیت برخوردار بود. امروز در بیشتر دنیا مجازات اعدام نفی شده است و معدود کشورهایی هستند که همچون چین و جمهوری اسلامی و عربستان و.... به وجود چنین قانونی افتخار هم میکنند! در برخی از کشورها همچون آمریکا البته با تناقض بهت انگیزی روبرو هستیم. برای نمونه اعلامیهی استقلال آمریکا در ۱۷۷۶ از «حق حیات» دفاع کرده و بر آن است که «تجویز وحشیگری (اعدام) با احکام مهم اخلاقی ناسازگار است». در حالیکه در بسیاری از ایالات آمریکا مجازات اعدام همچنان بر قرار است.
به هر رو مخالفت با فلسفه انتقام و دفاع از حق حیات، انگیزه مبارزه بی قید و شرط چند صد ساله عیله مجازات اعدام در تاریخ بشر بوده است. برای نمونه سزار بکاریا از نخستین حقوقدانان ایتالیایی در رساله «جرائم و مجازات» در سال ۱۷۶۴ نوشت که مجازات اعدام، حق نیست بلکه «جنگ ملتی است علیه یک شهروند چون نابودی او را ضرور یا سودمند تشخیص میدهد». او به درستی میگوید تجربهی همهی قرون نشان میدهد مجازات اعدام هرگز مردمانی را که مصمم به آسیب رساندن به جامعه بودند منصرف نکرده است. علاوه بر آن «مجازات اعدام به دلیل درس خونخوارگی که به انسانها میآموزد مفید نیست. اگر احساسات تند یا ضرورت جنگ، خونریزی را به بشر آموخته است قوانین که باید در رفتار مردمان ملایمت به وجود آورد، نباید بر تعداد این نمونه سفاکی بیفزاید. به خصوص اگر مرگ قانونی عمداً و رسماً به اجرا درآید، زیان آن بیشتر است. به نظر من نامعقول میآید که قوانین یعنی تجلی ارادهی عمومی که از آدمکشی بیزار است و آن را کیفر مینماید، خود به ارتکاب آن مبادرت کند و برای بازداشتن شهروندان از ارتکاب قتل، خود به قتل علنی حکم دهد".
دو سال پس از انتشار این جزوه ولتر نیز در فرانسه حکم اعدام را نوعی بربریت خواند. تنها یک دهه کافی بود تا در ۱۷۸۶ منطقه توسکانا (در ایتالیا) از نخستین سرزمینهایی شود که به رغم آن که در گیرودار جنگ بود، مجازات اعدام در آن رسماً لغو شد. بنابراین نباید نقش تولید گفتمانهای نظری در عقب راندن مجازات اعدام را دستکم گرفت.
به لحاظ فلسفی نیز مارکس از زمره فیلسوفان اروپایی مدافع حق حیات بود که در نقد هگل به مخالفت با مجازات اعدام درسال ۱۸۵۳ پرداخت. او نظریهی هگل در دفاع از اعدام را همانا ستایش فلسفهی انتقامجویی و تئوری دندان در برابر دندان خواند و نوشت: «آیا این در واقع یک توهم نیست که این انتزاع «ارادهی آزاد» جایگزین فردی شود با انگیزههای واقعی، وضعیتهای گوناگون که بر او سنگینی میکند و یکی از کیفیتهای انسان جایگزین خود انسان شود؟... مجازات چیزی نیست مگر وسیلهای برای جامعه جهت دفاع از خود در برابر تمامی آن چیزهایی که شرایط موجودیت آن را تهدید میکند. حال این چه جامعهی رقتانگیزی است که وسیلهای برای دفاع از خود جز جلاد نمییابد و تازه به خود جرات میدهد اعلام کند که خشونت وی، یک قانون طبیعی است.... آیا ضروری نیست در مورد وسایل تغییر آن نظامی که تمامی این جنایات را به وجود میآورده اندیشید، تا آهنگ ستایشی دربارهی جلاد سر دهیم، جلادی که با اعدام یک دسته از جنایتکاران، جا را برای افراد بعدی باز میکند؟» همچنین مارکس در رد ادعای جنبه بازدارنده مجازات اعدام تاکید میکند که «از زمان قابیل، جهان از تنبیه نه دچار ترس گشته و نه به پیشرفتی دست یافته است» بلکه تاریخ «ثابت کرده است که هیچگاه آدمیان در نتیجهی مجازات اعدام نه اصلاح شدهاند و نه منصرف شدهاند، بلکه قضیه درست برعکس آن بوده است".
تمام تحقیقات جرم شناختی امروز نیز نشان میدهد که اعدام در دراز مدت نمیتواند جلوی بزهکاری و ارتکاب جرایم را بگیرد. بسیاری از کشورهایی که مجازات اعدام را همچنان اجرا میکنند همچنان با بزهکاری گسترده در کشورهای خود روبهرو هستند. اما در بسیاری از کشورهای اروپایی که مدتهاست مجازات اعدام را لغو کردهاند، آمار جرایم و بزهکاری بسیار پایینتر است.
در واقع مجازات اعدام نشانهی توحش جامعه در برابر مشکلاتی است که خود آفریده است اما به گونهای ریاکارانه آن را نشانهی «خرد غایی جامعه» میشناسد. مضحک است سلب زندگی از سلب زندگیکنندگان و مجرمان را، فلسفهی دفاع از حق حیات خواند. چنین دیدگاهی قتل عمد را نکوهش نمیکند، بلکه آن را به دست دولت میسپرد و به انحصار آن در میآورد.
امروز برخی با آن که مخالف مجازات اعدام هستند اما «شرایط استثنایی» همچون جنگ و شراطی انقلابی را بهانهای برای سلب حیات از طریق مجازات اعدام میخوانند. اما حقوق بین الملل مردم تاکید دارد هیچکس حق ندارد حتی در گرماگرم جنگها، اسرای جنگی را شکنجه و اعدام کند و اگر کسی چنین کند، جزو جنایتهای جنگی محسوب میشود. این که ممکن است در جریان جنگها یا انقلابها افرادی کشته شوند یک بحث است اما این که گروه یا دولتی بهصورت عامدانه و آگاهانه به جای یک دادرسی و مجازات عادلانه بخواهد به هر دلیلی، مجازات اعدام را در حین جنگ و انقلاب یا پس از آن به کار گیرد نقض آشکار حقوق انسانی است.
از دهههای گذشته تاکنون برخی از افراد یا گروههای سیاسی، اعدام مخالفان را تحت عنوان «اعدام انقلابی»، ضروری اعلام کردهاند. همانگونه که شاهد بودیم، زمانی که حکومت جمهوری اسلامی اقدام به اعدام مسئولان حکومت پهلوی کرد، نام این حرکت را اعدام انقلابی گذاشت. حتی زمانی که همه مخالفان خود را هم به جوخههای اعدام سپرد، از آن تحت عنوان اعدام انقلابی یاد کرد.
حتی اعدام هایی که در «دولتهای کمونیستی» نظیر چین، شورویِ دوران استالین و کامبوج یا در هر کشور دیگری به نام ملزومات انقلابی صورت گرفت، غایتی جز تجدید تولید و تحکیم توتالیتاریسم و استبداد و استقرار "قدرت برهنه" نداشتند. در واقع شور انقلابی که باید اساسا جنبه رهاییبخش داشته باشد، میتواند گاه به خوی سادیستیک و ویرانساز بدل شود که اعدام جلوهای. از آن است.
بنابراین اگر چه گسترش آگاهی دموکراتیک میتواند عامل بازدارنده تکرار چرخه خشونت شود اما میزان زخمها و آسیبهای نظام به مردم و نهادینه شدن خشونت در جامعه و رشد ناهنجاریهای پی درپی و از جمله راست افراطی همچون واکنشی در برابر آن میتواند خطر انتقام جویی و کشتار را به نام «دادخواهی» افزایش دهد.
اریک فروم در «آناتومی ویرانسازی انسان، پرخاشجویی و ویران سازی» و بحران روانکاوی» هشدار میدهد: «اکثریت مردم شور مرگ ندارند اما در موقع بحرانی تحت نفوذ آن قرار میگیرند. مردم ممکن است تحت تأثیر و نفوذ شعارها و ایدئولوژیهایی قرار گیرند. البته هدف واقعی یعنی ویرانگری پنهان گشته و عقلایی جلوهگر شدهاند. شوریدگان مرگ به نام افتخار، نظم، دارایی و گذشته سخن میگویند. اما گاهی نیز دستاویزشان آینده، آزادی و عدالت است.» و "مهم است که بدانیم پرخاشجویی به طور کامل دفاعی، چه آسان با ویرانسازی (غیردفاعی) و آرزوی سادیستی برای بازگرداندن وضعیت اداره کردن دیگران به جای اداره شدن، درهم میآمیزد. اگر چنین روی دهد، در آن هنگام، پرخاشگری انقلابی تباه میشود و گرایش به تجدید اوضاعی خواهد داشت که در پی امحایش بوده است».
نمونههایی از چیرگی شور مرگ و ویرانساز در حکومتهای برآمده از انقلاب که به نام آزادی و عدالت و حقطلبی، مرگ و نیستی آفریدند را هم در انقلاب ۵۷ ایران و هم در انقلاب روسیه، چین وکامبوج و کشورهایی نظیر آنها میتوان دید. همچنین هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا، فرانکو در اسپانیا، سوکارنو در اندونزی و نمونههای دیگری هستند که به نام نظم، افتخار و امنیت و پاسداری گذشته، جنایت آفریدند.
اما چگونه میل به انتقامجویی، روح ویرانگری و مرگدوستی را در مردم قربانی آن گسترش میدهد؟ فروم میگوید ویرانسازی انتقامجویانه، واکنشی خودانگیخته نیست، بلکه رنج شدید و غیر موجه است که بر شخص و گروهی که خود را با آن همانند میدانند، تحمیل شده باشد و از دو جهت با پرخاشجویی دفاعی معمولی فرق میکند: پس از آن که آسیب واقع شده است، روی میدهد و ازاینرو دفاع در برابر خطری تهدیدگر نیست بسیار شدیدتر و اغلب بیرحمانه، شهوتانگیز و سیریناپذیر است و هم ازاینرو عطش انتقام نامیده میشود.
انتقامجویی، کینهتوزی و شقاوت گرچه خود بر اثر رنج شدیدی که نظامهای استبدادی و جبار بر مردم وارد آوردهاند، شکل گرفته و بدین معنا امری «طبیعی» است و از زمینهی مادی برخوردار است، لیکن این امر الزاماً نشانه خردمندانه و انسانی بودن آن نیست. اسپینوزا میگوید «مرگ آخرین چیزی است که انسان آزاده بدان میاندیشد، و خرد او در تعمق در حیات است نه در مرگ». اما برای آن که بتوان مردم انقلابگر را به مرگدوستی واداشت، به برانگیختن احساسات و هیجانات روانی چون ترس، خشم، نفرت، ویرانگری، فرمانبرداری، ایمان و انتقام و... نیاز است. چنین روحیاتی علت وجودی رواج خشونت، جنگ، مرگآفرینی و ویرانگری نیستند لیکن شرط تحقق آن هستند. هم از این رو میتوان در همراهی با اسپینوزا مدعی شد که آنچه به خودی خود بد است نه لذت، بلکه رنج است. جامعه نیازمند جستجوی شادی و ستایش لذت است ونه فضیلت بخشیدن به مرگ و تولید رنج.
وانگهی هدف، وسیله را توجیه نمیکند. اگر کسی با نظام دیکتاتوری و قربانی شدنِ انسانها مخالف است، نمیتواند بار دیگر اعدام و کشتار را به نام اخلاق، قانون، نظم یا دادخواهی توجیه کند. چرخه خشونت نیز از محو غیر خودیها آغاز میشود و سپس خودیها را نیز قربانی میکند. در روسیه و در پی انقلاب اکتبر اعدام از خانواده تزار آغاز شد اما تا اعدام برجستهترین رهبران حزب بلشویک پیش رفت. در ایران هم علاوه بر نظام گذشته در جمهوری اسلامی نیز اعدامها از مسئولان حکومت پهلوی آغاز شد و سپس تا اعدام برخی از حامیان این نظام نیز ادامه یافت.
به کار بستن روش حکومت استبدادی در مقابله با آن همان طور که گفتم تنها به تجدید تولید استبداد منجر خواهد شد. انتقام یعنی بازتولید چرخه خشونت و ویرانگری حال آن که امر دادخواهی برای التیام بخشی به جان و روان قربانیان صورت میگیرد که بخشی از حقوق افراد و موازین دموکراسی است.
امروز فلسفه انتقام از میان بخش اعظم فعالان جنبش دادخواهی نیز رخت بربسته است. اگر به روند دادخواهی بازماندگانِ جانباختگان دهه شصت و پس از آن نگاهی بیندازیم، میبینیم همه آنها یکصدا خواستار ممنوعیت مجازات اعدام و دادرسی عادلانه هستند. بسیاری نیز بر گذار مسالمت آمیز تاکید میکنند. این همه نشانگر رشد گرایش دموکراتیکی است که اگر دست بالا را بیابد میتواند مانع از آن شود در ایران آینده با چرخه انتقامگیری و بازتولید خشونت در عدالت انتقالی روبهرو شویم.
با این همه نمیتوان کاملا هم خوشبین بود چرا که جامعه ایران با واقعیت دیگری هم مواجه است. از یکسو، میزان کشتار حکومت جمهوری اسلامی، وسعت نهادینگیِ فرهنگ خشونت و همچنین کمبود نهادهای دموکراتیک در جامعه و از سوی دیگر، گسترش راست افراطیِ اقتدارگرای نوستالژیک و رادیکالیزه شدن فضا در برابر جنایات جمهوری اسلامی اوضاع را قطبی کرده است. در برخی از تظاهرات ایرانیان در خارج از کشور نیز شاهد آن بودیم گروههای راست افراطی طرفدار نظام پیشین، ماکت چوبه دار با خود حمل کردند. یا همین گروهها، با وجود اینکه در حال حاضر قدرت سیاسی را در دست ندارند، اقدام به کتک زدن، تهدید به قتل، فحاشی و تعرض به مخالفان خود میکنند. آنها علنا نه فقط عوامل جمهوری اسلامی بلکه همه مخالفان خود را تهدید به انتقامگیری میکنند. امری که نگرانیهای جدی را برانگیخته است.
این که اوضاع در داخل چگونه است، آینده ایران چه خواهد شد و این که تا چه میزان احتمال تکرار چرخه خشونت در صورت واژگونی جمهوری اسلامی وجود خواهد داشت، امروز برای ما روشن نیست. به نقد این خود نظام است که با بی رحمی تمام و توسل به خشونت با مخالفان روبرو میشود. امری که میتواند خطر رشد گرایشهای سیاسی خشونت طلب در میان مخالفان را نیز افزایش دهد.
- از دیدگاه شما، خشم قربانیان چگونه باید مدیریت شود؟ بهعنوان مثال، چگونه میتوان قربانیان و جامعه ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را راضی کرد تا جنایتکاران را اعدام نکنند؟
راهی که پیش روی ما وجود دارد این است که از همین امروز، در تمامی فعالیتها و تبلیغات خود به روشنی از حق حیات دفاع کنیم. اگر امروز همه جریانهای موجود در اپوزیسیون تعهدنامهای را بهصورت یک وفاق ملی امضاء کنند تا بر مبنای آن همه متعهد شوند که از حق حیات دفاع کرده و با مجازات اعدام مخالفت خواهند کرد، این میتواند به فراگیرتر شدن گفتمان دموکراتیک در جامعه ایران همچون گفتمان الترناتیو و کاهش خطر تکرار چرخه خشونت یاری رساند. چنین توافق نامهای که مبلغ رواداری و عدم استفاده از خشونت برای حذف یکدیگر در رقابت سیاسی است نه تنها مثبت بلکه ضروری است.
همچنین گسترش همکاری هرچه بیشتر فعالان جنبش دادخواهی با نهادها و سازمانهای خواستار لغو اعدام در ایران مهم است. دادخواهان به عنوان پیش قراولان جنبش عدالت انتقالی باید پیش از پیش با رساتر کردن صدای خود نشان دهند که بهعنوان قربانیان خشونت حکومتی در ایران، مخالف سرسخت مجازات اعدام هستند که خود پیام آور آن است که جامعه بهدنبال تکرار چرخه خشونت نیست.
گفتمان سازی در زمینه مخالفت با مجازات اعدام نیز بسیار مهم است. هرچه از شعارهای سلبی مرگ بر این و آن کاسته شود و بر شعارهای ایجابی در دفاع از حق حیات و حقوق بشر و دمکراسی افزوده شود مثبت تر است. نقش آموزشی رسانهها نیز مهم است. به جای تولید گاه هیجانات کاذب و بازتاب غلو امیز برخی وقایع، تمرکز بر کمپین لغو مجازات اعدام در ایران میتواند هم رژیم را بیش از پیش منزوی کند و هم گفتمان عدالت انتقالی را توسعه دهد که در این زمینه بسیار با کاستی روبرو هستیم.
من در نوشتههای خود در بررسی دلایل وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران از جمله به نقش فراگیری گفتمان انقلابی در سطح جهان و ایران اشاره کردهام که توسط روشنفکران ایران نیز بازتولید شد.
گسترش یک گفتمان در جامعه، فضای فکری و فرهنگی مرتبط با خود را میآفریند. برای مثال، شعار ابرجنبش اخیر ایران «زن، زندگی، آزادی» بود. شعاری که درست در نقطه مقابل سیاستهای ویرانگر و مرگآفرین جمهوری اسلامی از حق زندگی دفاع کرد. هر چه بتوانیم در توسعه این گفتمان ایفای نقش کنیم، تاثیر چشمگیری در کاهش تمایل خشونت طلبانه در جامعه خواهد داشت.
- بهنظر شما، هدف از دادخواهی چیست؟ دادخواهی چه عوایدی برای جامعه دارد؟
نخستین دستاورد عمومی دادخواهی جلوگیری از فراموشی جنایتهای نظام و هزینههای سنگین آن برای کل جامعه است. پرتو افکندن بر جنایتهایی که به دست نظامهای استبدادی چون جمهوری اسلامی صورت گرفته بخت جلوگیری از تکرار آن را افزایش میدهد. ایجاد یک حافظه تاریخی و وجدان جمعی مشترک از طریق آموزش میتواند در جلوگیری از تکرار خشونت یا مشروعیت بخشیدن به آن نقش موثری ایفا کند. یکی از دلایل اصلی که در جوامع غربی برای هولوکاست و جنایتهای انجام شده به دست آلمان نازی بهطور مرتب آموزش و یادبود برگزار میشود این است که جامعه به نسیان و فراموشی دچار نشود و فراموش نکند تا خطر تکرار این جنایتها از بین برود. بنابراین دادخواهی میتواند در جلوگیری از تجدید تولید استبداد و تجدید تولید جنایت نقش مهمی ایفا کند.
از سوی دیگر، یکی دیگر از اهداف اصلی دادخواهی این است که قربانیان یا بازماندگان بتوانند از حق و حیثیت خود دفاع کنند و زخمهای پایان ناپذیرشان را التیام بخشند. کشته شدگان با دادخواهی بار دیگر زنده نخواهند شد و سالهای سپری شده در زندان و شکنجه هرگز جبران پذیر نیست. اما دادخواهی با اعاده حیثیت از قربانیان و با مجازات جنایتکاران، التیام بخش گوشهای از زخمها و جان و روان قربانیان و بازماندگان آنها خواهد شد.
همچنین عدالت انتقالی و دادخواهی میتواند به روشن شدن زوایای پنهان جنایتهای نیز کمک کند. بسیاری از جنایات، به اشکال مرموز و مخفیانه انجام شده است و بر کسی روشن نیست دقیقا چه افرادی با بهکارگیری چه مکانیسمهایی، اقدام به ارتکاب جنایت کردهاند. امری که آگاهی جمعی در این زمینه را نیز افزایش میدهد. در ترمینولوژی جرم شناسی از دو مفهوم «بزهکار پنهان و بزهکار آشکار» استفاده میشود. بدین معنی که بسیاری از افرادی که مرتکب جرمی میشوند، تا زمانی که جرم آنها کشف و علنی نشود، میتوانند به بزهکاری خود ادامه دهند بی آنکه جامعه از آن باخبر باشد یا بتواند در برابر آن از خود دفاع کند. اما زمانی که چنین مجرمانی شناخته شده و معرفی شوند، امکان تکرار این جرایم توسط آن اشخاص به شدت کاهش مییابد و جامعه با آگاهی یافتن از آن میتواند در برابر مجرمان سپر دفاعی بسازد. بنابراین جنبش دادخواهی با گسترش یک آگاهی جمعی قابل انتقال به نسلهای بعدی و تضمین یا تقویت امکان مقابله با جنایات و جنایتکاران پنهان و آشکا، به جامعه یاری میرساند تا در فردای تحولات بتواند به جای تکرار گذشته به رشد و محافظت از خود بپردازد. این به ویژه در مبارزه با فرهنگ خشونت ویرانگر، شکنجه، اعدام و ناپدید سازی قهری اهمیت بسیار دارد.