هیچ دامپروری گاو چهل من شیردۀ خود را از آخور بیرون نمیاندازد. چرا که در همان فعل پرورش دام، عقل معاشی نهفته است که بخوبی از پس حساب سود و زیان گاو بر میآید. حیوانی که البته شاید گاهی به کماجدان شیر لگدی بزند و محتوی را زمین ریزد یا با شاخش به جانداری دیگر آسیب رساند.
بر همین سیاق، سیستم حاکم جهانی را در نگر میتوان گرفت. سیستمی که بیش از چهار دهۀ پیش در کنفرانس سران ابرقدرتهای وقت و در بهشتی با نام "گوادلوپ"، برای ما برزخ و جهنم آتی را طرحریزی کرد. آنجا گاوی (با نام بعدی "جیم- الف") را پروراندند و تحت حمایت گرفتند. گاوی که تاکنون بیگانه شیرش را نوشیده ولی ضرر حماقتش نصیب اطرافیان گشته است.
در هر صورت در نگرش مسیحی سران امریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان که در گوادلوپ متحد القول گشتند، "چوپان" نقش تعیین کنندهای را در هدایت گلۀ پیروان و فرودستان بعهده دارد. چوپانی که میخواهد مومنان را از خطر کفر و کافری در کمین نشسته نجات دهد. منتها خودش کارگزار سیستمی است که حرص و آزش تمام سیاره را در پرتگاه سقوط قرار داده است.
باری. برای درک و دریافت پسزمینۀ ماجراهای چوپان و گله و نیز پیامدهایش در کشور، از یکسو کافی است به روند تنزل "پول ملی" بنگریم. از سوی دیگر ضروری است بدانیم چه ثروتی از ایران به "از ما بهتران" رسیده است.
از ما بهترانی که تعدادشان پس از "ضیافت گوادلوپ" افزایش یافته است. زیرا در "باشگاه پُر نفوذان" به دهههای اخیر از شرق و چین هم یارگیری شده است.
از این رو کلیت ماجراهای جاری و مناسبات فرادستی و فرودستی تغییری نکرده است. هر چقدر هم که در آن میانه گاو حاکم بر سرزمین ما نعره کشیده باشد: " نه شرقی، نه غربی و غیره و غیرو".
*
باری. بدور از عادت استفاده از استعارات حیوانی برای حاکمان (همچون "سگ زنجیری امپریالیسم" قبل از انقلاب یا "گاو چهل من شیرده گلوبالیسم" پس از انقلاب) هم میشود به فهم واقعیّت چند لایه برآمد که بنیاد زیست محیط ما را میسازد.
چنین بوده که در پیامد رفتار حکومتی خودکامه، که هر دگراندیشی را منکوب میکرده، میفهمیم چرا دورۀ تبعید ما به درازا کشیده است. دستکم دو نسل "ما"، اگر برای گذار از هر نسل بیست و پنج سال عمر قائل باشیم، در کشورهای دیگر پناهجو شده است.
*
در دل ابواب جمعی آن "ما"، البته کسانی قصد کرده که به نوشتن متن و تولید روزنامه و ادبیات روشنگرانه بپردازند؛ شاید چون دغدغه داشته که سرانجام بهبودی را در زادگاه خود دیده و تن به یأسی حجیم و ناشی از جهالت نداده که داشته کُل فضا را اشغال میکرده است. بدین خاطر برای ایشان نیاز به نشر و پخش پیش آمده است تا صدای رنج، اندوه و امید خود را میان یاران پراکنده در جهان پژواک دهند.
نگارنده (یا " نوازندۀ حروف بر صفحۀ کلید رایانه") در عنوان نوشتۀ حاضر ضمیراول شخص جمع ("ما") را بدون علت و دلیل به کار نبرده است. زیرا در رابطه با ناشران فقط از تجربۀ زیسته خود نمیگوید.
همچنین در گزارش زیر از خاطرۀ پیشکسوتانی چون هما ناطق و اسماعیل خویی یا دوستان نازنینی نظیر داریوش کارگر و شهروز رشید، که یاد همگیشان روشن باد، و نیز از گفتههای دوستان زندهای مانند اسد سیف، حسن حسام و... در معاشرت با ناشران یاد شده است.
در اینجا امر نامبردن البته بخاطر بالا بردن تعداد شاهدان تاریخی نیست. چون نگارنده باور دارد که برای اعتراض به وضع ناجور یک نفر هم کافی است. نکته بر سر این امر مُهم است که روایت تجربهها بیان گردد. تجربه هایی که یک عده نویسندۀ تبعیدی در معاشرت با ناشران و به دورۀ تداوم "جیم- الف" از سر گذراندهاند.
ایشان در خارج کشور نخست در محفلهایی گرد آمدند که براساس آشناییهای فردی و روابط سیاسی شکل گرفته بود. تبعیدیان، در این شهر و آن شهر غرب، اقدام به انتشار نشریه و جُنگ کردند.
مطبوعاتی که بتدریج از گفتار صرفأ ایدئولوژیکی و تهیجی دور شد و در زمینۀ رفتار فرهنگی به ایجاد گُفتمانی تحولخواه گرایش یافت. آنهم با نقش عمدهای که نامه نگاری در زیر ساخت ارتباطات و تبادلات نظری آن دههها و دورهها داشت. آنجا اینترنت هنوز جایی برای خود باز نکرده بود تا چه رسد به گسترش شبکههای اجتماعی در سالهای اخیر که کار اطلاع رسانی را بمراتب آسانتر کرده است.
در گذار از دهۀ شصت به هفتاد نخست بدین نیاز میرفت که جمعبندیها، پژوهشها و ارائۀ طریقها بصورت نشریه و کتاب انتشار یابند و مخاطبهای خود را پیدا کنند. از اینجا ببعد احتیاج همکاری با کسانی بود که امکانات چاپ و پخش داشتند. اینگونه بتدریح در تبعید پدیدۀ ناشر شکل گرفت.
روند معاشرت با ناشران را از همان سالهای سیاه دهۀ شصت بایستی شروع کرد. یعنی از زمانی که دگراندیش و فعال تشکیلات سیاسی مخالف رژیم پسا انقلابی برای تداوم بقا به هر مشقتی خود را به گوشه و کنار جهان رسانده بود.
مثلا در اروپا، نه فقط در شهرهای اصلی چون پاریس، لندن، برلین و فرانکفورت بلکه همچنین در شهرهای کوچکتر نیز بتدریج تجمعاتی از تبعیدیان ایرانی شکل گرفت.
آن موقع هنوز کسی از پدیدۀ مهاجرت و مهاجران سخن نمیگفت. مهاجرانی که سپس راه آمد و شد به ایران را امتحان کردند و از رادیکالیسم در فضای تبعیدی کاستند. برنده در این میان اما رژیم حاکم شد که کلی ارز خارجی به جیب زد.
البته آنجا کسی فکر نمیکرد که در چند دهۀ آینده مقیم خارج بماند. بویژه که برخی از نیروهای مخالف بطور متناوب ماه بعدی را زمان سرنگونی رژیم و بازگشت اعلام میکردند. آنزمان محفلی میشناختم که سر گروه و دانای کُلی داشت. او که میگفت اگر لنین برای امرانقلاب با قطار به روسیه رفته ما خود را بایستی آمادۀ سفر با کامیون یا پای پیاده به ایران کنیم.
در حاشیه چنین روحیات الگوبردارانه و شرایط سخت بود که فرصت نوشتن گزارش از اوضاع ناگوار داخلی و لزوم توضیح چگونگی فرار از کشورهای اطراف ایران و تعریف علت کوچها پیدا شد.
روایتی که از این دوران در خاطر دارم، داستان بلند داریوش کارگر با نام "پایان یک عمر" است. داریوش کارگری که البته در یکدوره ناشر هم شد و از جمله رمانهای برجستهای از رضا دانشور و بهرام حیدری، پژوهشهایی از ناصر پاکدامن و نیز چندین و چند شماره مجله ادبی و تخصصی" افسانه" را انتشار داد که محور اصلیاش ژانر داستان کوتاه بود.
او اما شاید از آنجا که بسیار پاکدل، درستکار و منصف بود، به جای درآمد از نشر ضرر کرد و آسیب مالی دید. دقیق به یاد دارم که زمانی با ناشردیگری در استکهلم حشر و نشر داشت ولی از دست دروغ و دغل او گلایه میکرد. اما همان آدم وقتی دچار مشکلات خانوادگی میشد به داریوش پناه میبرد.
در واقع با همین فراز و نشیبهای زندگانی و شرایط دشوار زمانی و خلقیات جور واجور همدورهایها است که ادبیات تبعیدیان دورۀ جدید و پس از انقلاب اسلامی شروع میشود. ادبیاتی که به علت کمیّت بالای افراد کوچ کننده و تولیداتشان اهمیت دورههای قبلی تبعید ایرانیان را به حاشیه برده است.
قدیمها از زمان حاج سیاح محلاتی و زین العابدین مراغهای تا دورۀ بعد از بیست و هشت مرداد سی و دو، مخاطب یا با تک تک افراد تبعیدی روبرو است یا فوقش با جماعتی از یک گروهبندی خاص. اما در دورۀ جدید تعداد افراد کوچیده بسی فراتر از این حرفها شده است.
بنظرم از منظر تعداد نشریات و روایات تبعیدی هم به زمانی در صدر جدول کشورهای جهان بودهایم. این نکته را با امکانات امروزی شاید بتوان از انجمن "پن" یا قلم جهانی پرسید که در دهههای پیش یگانه انجمن قلم تبعیدی عضوش از آن ایرانیان بوده است.
در دورۀ یادشده با جابه جایی توده انبوهی از هموطنان روبروئیم. بطوری که نویسندگان کنجکاو در روایتها و داستانهای خود در پی فهم عللی میشوند که یک چنین دوران مخوفی از سرکوب حاکمیت و مهاجرت گسترده را باعث شده است.
تولید متن البته با خودش نیاز چاپ و انتشار را بهمراه داشته و دارد. چنان که بتدریج کسانی از میان تبعیدیان به صرافت افتادند که در نقش "ناشر" ظاهر شوند. در آلمان، سوئد، انگلیس و فرانسه بترتیب افرادی بدین شغل وارد شدند. کسانی که غالبشان در این راه تازه کار بودند و بی تجربه.
آن زمان بخاطر تنگدستی عمومی، کسی جویا نبود که چگونه فرهنگ بر آمده از تجربۀ کاری در میان این نوآمدگان شکل خواهد گرفت. غالبا فکر میکردند که "راه خواهدت گفت که چه سان باید رفت".
حال اگر به آرشیوی مراجعه کنید که نمونه هایی از آثار آن دوره را در خود جا داده، در این مورد نگارنده امروزه فقط "مرکز اسناد و آرشیو برلن" رامیشناسد، خواهید دید که بنا بر مقتضیات زمانه و در قیاس با امروز چه کیفیت نازلی بر چاپ و حروفچینی حاکم بوده است.
البته در این رابطه باید امکانات محدود دستگاههای تایپ آن روزگار را نیز در نظر گرفت. خیلیها دیگر نمیدانند که بر سر تصاحب یک دستگاه تایپ فکسنی "اولیوتی" یا یک دستگاه چاپ زهوار در رفته چه دعوا و مرافعهای بین دوستان و رفقای سابق یک تشکیلات در میگرفت.
البته در همین دوره برخی که به کار نشر میپرداختند، بر حسب عادت رایج شدۀ "مصادرۀ انقلابی"، بغیر از پولهای زیادی که از نویسندگان تازه کار دریافت میکردند، کلی کتاب خوش فروش را نیزکپی کرده و در بازار به امر" احسن" تبدیل میکردند. بطور نمونه از آن دوره نگارنده هنوز کُپی کتابهای مباحث تاریخی فریدون آدمیت یا بحث فلسفی هگل با ترجمه عنایت را در یاد دارد.
البته بعدها نیز این "چاپ یواشکی" آثار تکرار شد. بطوری که کتاب چاپ شده در سوئد زیر میزی و "قایمکی" در آلمان انتشار یافته است. در واقع ناشری که کار همکار خود را اینگونه "چپو" کند، باکی ندارد که کل چاپ کتاب رفیق و رفقا را نیز بالا بکشد و هیچ سهمی از فروش به نویسنده نپردازد. در این باره اسد سیف میتواند تجربه خود را روایت کند.
لیکن برای آن که دُچار یکسونگری و بی انصافی نگردیم و فقط از دغلکاری ناشران بگوئیم، لازم است به گفته آید که ایشان (یعنی"ناشران") هم به هنگام پست و ارسال کتاب به مراکز فروش ضررکردهاند. چه بسا در مواردی اصلا پول فروش بدستشان نرسیده باشد. بدیهی است بخشی از این بلبشویی در سیستم داد و ستد ما به ذهنیّت آشفته حالی باز گردد که ایدۀ"بازار آزاد" را خیلی خودپسندانه تاویل میکند. آزادی را نه در رقابت سالم با رقبای مالی که در کلاهبرداری از هر موجود دوپایی میبیند که از جلوی در "بیزنس" او رد میشود.
باری. در سال ۱۳۶۷ (یعنی هنوز به بیست و هفت و هشت سالگی نرسیده) و تازه کار در نویسندگی به صرافت چاپ کتاب افتادم. آنهم با این ارزیابی که دورۀ اوج نشریات تبعیدی و نیروی همکاری با محفل رفقای سابق و دوستان تازه در حال فروکش است.
اما اولین ناشر اینجانب چنان سرانجام تراژیکی یافت که برایم سخت است دربارهاش وارد جزئیات شوم. او که ناگهان روزی از چاپ و پخش آثار دیگران ارضای خاطر نیافت و راضی نبود. در میان راه، به دام خلافکاری افتاد. دوره چند سالهای را در زندان سوئد گذراند و چند ماه پس از آزادی به علت بیماری درگذشت. البته برخی از دوستان همکارش (بطور نمونه انتشارات "تیرانداز اساطیری") مدعی شدند که وی قربانی دسیسه شده است. چون زمانی کتاب "بیست و سه سال" دشتی را باز تکثیر کرده بود.
بر این منوال اگر بنگریم وی یگانه قربانی توطئه و دسیسه علیه ناشران نبود. در آلمان ناشری که ترجمه فارسی آیات شیطانی رشدی را چاپ و تکثیر کرد، مدتها از سوی پلیس مراقبت میشد و بادیگارد داشت. میگفت کتابفروشی او را آتش زدهاند.
باری یک زمانی در کنار کتابها و روزنامهها، نشریات موثری هم در اروپا منتشر میشدند. بطور مثال فقط در پاریس به درازای یکی و دو دهه نشریاتی چون "الفبا"ی ساعدی، "زمان نو" و "دبیره" هما ناطق، "کتاب جمعه ها"ی خسرو شاکری، "سهند" حسین ملک، "اختر" بیژن حکمت و "چشم انداز" ناصر پاکدامن و "آرش" پرویز قلیچخانی انتشار یافتند که هرکدام در تداوم ادبیات تبعیدیان نقش و تاثیر خود را داشتند.
در هر حالت این نشریات نیز برای رسیدن به مخاطبان فقط از روابط پخش دوستانه استفاده نمیکردند بلکه تعدادی ناشر و کتابفروش در سراسر دنیا یک "شبکه پخش ایرانی" را شکل داده بود. اما این "شبکه خودمانی"، روش کار و سبک ارسال روزنامههای لندنی مثل "کیهان" یا "نیمروز" نبود که انتشارات هفتگی خود را به شبکههای پخش خارجی سپرده بودند. اینها را میتوانستید از روزنامه فروشی ایستگاههای مرکزی راه آهن بخرید.
*
در هر حالت چون از تجربه خود میگویم، بایستی از زمانی در نیمه دوم دهۀ شصت یاد کنم که به صرافت افتادم مجموعه مقالاتی زیر عنوان "ماجرای فروشد جهان" را به چاپ برسانم. این نخستین کتاب نگارنده بوده است. آن زمان در برلن اقامت داشتم.
اما در برلن محصور به دیوار، امکان انتشارآشنایی در دسترس نبود. تازه دهه بعد بود که کتابفروشی دایرشد. قبلا گاهی خواربارفروشیها کتابی هم میفروختند که البته حق انتخاب گستردهای در کار نبود. امکانات چاپی که نویسنده حکایت "همنوازی سازهای رفتگان" سپس بوجود آورد در دو دهه بعد اتفاق افتاد.
نگارنده آن وقت دیگر در برلن زندگی نمیکرد. گرچه شهروز رشید پیش او کتابی چاپ کرد که در قیاس با جاهای دیگر آلمان هزینهاش بالا بود. شاید هم زنده یاد ناشر "گردون" گرانفروشی کرده بود.
البته هم مرسوم و هم خوشایند نیست که پشت آدم وداع کرده سخن گوئیم. اما در هر صورت وی به همان روانی که روایت میکرد در کاسبی و داد و ستد مالی روان نبود. همکارانی در چاپ و نشر داشت که بخاطر بدحسابی از او گلایه داشتند.
نگارنده دستکم از وجود دو سه تا از ایشان خبر دارد. بی آن که قصد داوری میان همصنفان چاپ، نشر و فروش کتاب را داشته باشد.
از این گذشته چون مرسوم نیست از گذشتگان چیزی بگوئیم، مشاهده سبک کار ناشری در پاریس را سربسته برگزار کنیم. او که نخست با تشویق و کمک هماناطق به راه چاپ و نشر افتاد. چنان که از کار نگهبانی در شب دست کشید. اما سپس در سربزنگاهی به چند سال بعد کتاب حافظ خنیاگر ناطق را بسیار شلخته و غیر حرفهای منتشر کرد. او که یک زمانی به زرتشتیان نزدیک شده بود، نامههای همایش ایشان را درآورد. بعد به انتشار آثار بهائیان چسبید. آنگاه به دورۀ جنبش سبز، مُبلغ و تبلیغاتچی سفت و سخت ایشان شد. در تظاهراتی پای پلیس را به وسط مشاجره ایرانیان بر سر نوع پرچم مناسب کشاند که خیلیها و از جمله نگارنده را خوش نیامد. زیرا کارش با رواداری فرنگی هم جور نبود.
بهر حالت از منظر هستی شناسی، ناشر همدل و همیار اهل قلم نیست. منافع دیگری دارد و امر درآمد مالی برای او بلاواسطه تر است. در حالی که همکار خوبی برای اشاعه افکار نویسندگان و حلقۀ زنجیرۀ دستیابی به مخاطب میتواند باشد.
اینجانب از سومین کتاب خود با ناشری در استکهلم همکاری کرده که در دو دهه بسیار فعال بود و برای نشر خارج کشور زحمت کشیده است. چنان که انتشارات "اشک ابر" او هر سالی چندین و چند عنوان مختلف بیرون میداد. نگارنده هم در این ایستگاه چند اثر بدست داده است.
اما او هم به مرور زمان اجرای قولهایش طولانی شد. بطوری که سرانجام فیتیله انتشارات خود را پائین کشید. گویی خوراک کار اداری در سوئد گشته است.
وانگهی پس از معاشرت با "اشک ابر" در استکهلم، نگارنده با دوستی در فرانکفورت چند کتاب منتشر کرد که اسم سلسله کوهی (البرز) را روی انتشارات خود گذاشته بود. اما بعد در کار نشر وی نیز وقفه افتاد و سراغ بیزنسهای دیگر رفت.
نا گفته روشن است که میان جدایی از این ناشر و اشنایی و همکاری با بعدی چند سالی نگارنده نوشته اما امکان انتشار نمییافته است. نوعی مردن تدریجی؛ اگر که شما هم نویسنده بوده باشید، این حس مرگ نزدیک شونده را میتوانید احساس کرده باشید.
در یکی از این دوران قحطی ناشر و مرگ تدریجی نگارنده، سرانجام یکی - دو تا از دوستان لندنی خبر از ناشری دادند که کارهای خود را در دنیای مجازی انجام میداد.
وی گرچه خودش شکل شبحی در گذر را داشت، از منظر پیرایش و آرایش کتاب، ناشر خوش سلیقهای بود و آثار را از طریق آمازون بفروش میرساند. آنهم با این قول و قرار در قرارداد که سهمی از فروش را سالانه بعنوان حق تالیف بپردازد. در آن میان از بسیاری کتابها و بیکباره بیش از ده کتاب فقط از زنده یاد اسماعیل خویی در آورد. اما چون ما هرگز وی را دیدار نکردیم، نفهمیدیم که از کی باید طلب حساب و کتاب کنیم. آقایی که میگفتند نامش "حسین ستاره" (؟) است. انگاری او حروف اول اسم خود را روی انتشاراتش گذاشته بود. نشری که شده بود: " اچاند اس".
اینجانب یک سه گانه در مورد ایران را پیش او چاپ کردم که هنوز در سایت کنسرن آمازون در دسترس است.
در هر حالت قبل از این که دوباره با ناشری در لندن همکاری کنم و دو سه کتابی پیش او در آورم، "خود ناشری" پیشه کردم.
در طول سه سال، سه تا چهار کتاب انتشار دادم. دو جلد کتاب در رابطه با تاریخ فلسفه و با نام "اندیشیدن در برابر فلسفه دستگاهی" و یک مجموعه مقاله نگاشته شده در دورۀ کرونا و نیز مجموعهای از شعر و جُستار شاعر آلمانی هانس ماگنوس انسنزبرگر. کتابهایی که البته خوب پخش نشده و فقط به دست دوستان نزدیک رسیده است.
در هر حالت با حالتی از حسرت و اندوه در این چهار دهه زیست تبعیدی، گاهی دلمان برای دیدن و داد و ستد با یک ناشر یا کتابفروش درست و حسابی لک زده است. بدین خاطر آیا نباید تجربۀ مشاهده برخی از ناشران خارج کشور را روایت کرد؟ آنهم به ترتیب زمانی که ایشان را ملاقات کردهایم.
البته این کاری است که میتواند برای شما دشمنی بخرد و از این پس شما را وادار سازد، اگر انتشار متنی را در پیش دارید، زحمت "خود ناشری" را بعهده بگیرید. بواقع برای نگارنده تحمل این وضع ناجور در رابطه با نشر و این به اصطلاح ناشران به انتها رسیده است.
ما نسبت به نسل آتی تعهد داریم که این وضعیت غیر انسانی را افشا کنیم تا نویسنده تازه وارد آن میزان زیادی از ملال و رنجی را با خود نبرد که دو نسل پیش از او برده است.
این نسل جدید میتواند گول "ترفندهای نشر" را بخورد و و بیش از مقدار لازم برای چاپ اثر خود هزینه کند. لازم است یک آگاهی عمومی مانع شود تا هر از مادر جدا شده و در جاهای دیگر ناکام ماندهای سراغ نشر بیاید. در حالی که در سایر بخشهای خدماتی شاید میتوانست مفید واقع شود.
نیازی به شرح مفصل ندارد که فرد ناشر بایستی پیشاپیش از سطح فرهنگی مناسبی برخوردار باشد. مثل این به اصطلاح آخرین ناشر ما نه فرصت طلبی کند و نه از تعفن کلامی رنج برد. او باید بداند که در انظار عمومی محترم ظاهر شود. اینقدر شاعر و نویسنده را از خود گلایه مند نسازد.
در واقع یک ناشر، بویژه وقتی اسم بیزنس خود را محبت و شفقت میگذارد، نبایستی جنبههای لمپنی از خود بروز دهد. در حالی که بایستی توامان وقت شناس و وفادار به عهد و با پرنسیب باشد. از شلختگی و وعدۀهای سرخرمن خودداری کند.
مهدی استعدادی شاد