خوشبختانه و به مدد انفجار اطلاعات و ارتباطات، گفتوگوهای بسیاری در بارهی محمد مصدق و ۲۸ مرداد در میان ایرانیان درگرفته است؛ رخدادهای آن دوران آرام آرام به بخشی از خودآگاهی تاریخی ما دگردیسیده است و میرود که در نقشهی شناختهای سیاسی (۱) ایرانیان به یک پارامتر بسیار هنایا و برجسته تبدیل شود. برخی از اندیشمندان و کنشگران سیاسی هم از شکل و شمایل این بگومگوها گلایه میکنند و بر آن هستند که این بهگومگوها را از عصبیتهای قومی و دعواهای نعمتیحیدری برهانند و سروسامان دهند. به باور آنها صورتبندی چیرهی بگومگوهای سیاسی امروز بر سر مصدق و ۲۸ مرداد هنوز و همچنان گرفتار شخصیتپرستی است و بر نوعی روایت شخصی از تاریخ استوار است؛ در نتیجه و به داوری آنها، به جای آن که از این درخت باروبری برآید، آسیب و گزند میرسد.
شوربختانه اما نقدها به همینجا پایان نمیگیرد؛ برخی از منتقدان در قامت معلم اخلاق یا استاد سیاست خودنمایی میکنند! داوها و ادعاهای آنان آن است، که باید از این رخدادهای تاریخی گذشت تا راهی به دیدن دشواریهای امروز و رهایی گشوده شود. هرچند برخی از این نقدها تا حدی پذیرفتی و درخور توجهاند، اما آنها به طور چیره از آسیبشناسی ژرفی برنیامدهاند و بر شکلی از ارادهگرایی و ناتمامی دردریافت قدرت و سیاست استوار و سوار هستند.
نقد خوب است؛ اما نقد وقتی نقد است؛ و خوب است؛ که بتواند نشان دهد چرا جامعه آنگونه رفتار نمیکند! یا میکند! نقد نباید به آنجا برسد که از جامعه بخواهد یا به آن تجویز کند که چنان نباشد! یا بهمان باشد! چیزی که در این دست نقدها جای آن خالی است. (۲) در بگومگوها بر سر محمد مصدق و رخدادهای ۲۸ مرداد آسیبشناسی باید تا آنجا پیش رود و ژرف شود، که بتواند توضیح دهد؛ چرا شخصیتها در این سنت تا این مرتبه مورد و بارهی توجهاند؟ و به جای روندها، ساختارها و الگوها، چرا افراد برجستهاند و میشوند؟
یکم. بسیاری از این رخدادها و شخصیتها هنوز به پارهای از تاریخ دگرندیسیدهاند؛ یعنی هنوز بخشی از سیاست هستند و برآمد آن عجیب نیست که در بگومگوهای سیاسی حاضر و زنده اند. داوها، دعواها و ادعاهای سیاسی امروز ما شوربختانه کم و بیش و هنوز همان داوها، دعواها و ادعاها دیروز هستند؛ و تا چنین است، شخصیتها سیاسی درگذشته هم نفس میکشند؛ و روح آنان در همه جا حضور خواهند داشت. برای آنکه بتوانیم درگذشتهگان را بازنشسته کنیم و به خطهی تاریخ بفرستیم، باید بتوانیم (به عنوان یک ملت) تکلیف خود را با و در آن دعواه روشنکنیم. ارادهگرایی چارهی کار نیست! هیچ کس با دستورما دست از سر رضاشاه یا مصدق برنخواهد داشت. اگر میخواهیم آنها دست از سر ما بردارند، باید به پروندهی آنها در پهنهی همهگانی رسیدهگی کرد.
دوم. در ایران هنوز ماشینهای گواهآفرین و شاهدیاب ملی (۳) آفریده نشدهاند! یا اگر هستند از اعتبار و زور چندانی برخوردار نیستند. یعنی بسیاری از این دعواها و داوها بخشی از نزاع و همآوردی برای بنیاد آن ماشینهای ملی است. در جامعهای که نهادهای دادگستری آزاد و مستقل، نهادهای آموزشی و تحقیقی و تاریخی مستقل و آزاد؛ و نهادهای نظرسنجی و رسانههای آزاد و مستقل وجود ندارد، طبیعی است که بسیاری از پروندههای سیاسی و تاریخی باز میماند.
و حتا بدتر، ما در شرایط نکبتبار جمهوری اسلامی به نهادهای گواهآفرین و شاهدیاب خارجی (که برآمد و برند نیروهای جهانی دشمن ایران یا همآورد منطقهای ایران هستند.) وابسته هستیم. (۴)
سوم. در ایران ما با بیخانهمانی سیاسی هم روبهرو هستیم. یعنی بسیاری از این بگومگوها ادامهی این آسیب و تکاپویی برای یافتن خانهی سیاسی درخور و مورد پسند است. نهادهای مدنی سنتی یا نیستند، یا کارآمد نیستند! و نهادهای سیاسی جدید هنوز آفریده نشدهاند. اجتماع/جامعه ما گرفتار مدنیت ناتمام است؛ ملت/دولتی که بخش دولت آن به مدد خامفروشی انداممند و فربه شده است؛ و بخش ملت بیدستوپا و بیاندام است. یعنی پارهی دولت میتواند با فروش نفت و چنگ انداختن به منابع قدرت سنتی دیگر از پاره ملت بینیازی بورزد و آن را سرکوب و ساکت کند. تا این مدنیت ناتمام و بیتعادلی آسیبشناسی و چاره نشود، نمیتوان بازیگران اصلی آن را به استراحت در تاریخ فرستاد. به زبان دیگر تا فکری به حال جسد حاکمیت ملی نکنیم، رابطهی دولت و ملت همچنان رابطهی یک مردهشور و جسد خواهد بود. تازمانی که نهادهای سیاسی پرزور و ماشینهای قدرت واقعی و فربودی آفریده نشده است، شخصیتهای سیاسی استخواندار میانهدار هر میدانی خواهند ماند. نادیده گرفتن آنها یا زدن و زدودن آنها ادامهی نادانی زدن نهادهای مدنی سنتی است و به آوار و فاجعهای دیگری میانجامد. (۵)
چهارم. نبود متون و نهادهای حقوقیی استوار در تاریخ سیاسی ایران هم بخشی از دشواری است؛ یعنی جامعه نمیتواند بگومگوهای سیاسی را در شکل حقوقی ادامه دهد.
به دلایل بالا و شوندهایی از این دست (که همه در جایی به سرکوب و سرب و سانسور میرسد.)، امکان کنشگری سیاسی در پهنههای فربودی و واقعی سیاسی بسیار کاهیده شده است، در نتیجه عجیب نیست اگر کنشگری رسانهای، زبانی و کلامی بالا گرفته است. وقتی هنوز بسیاری از مردم نمیدانند رضاشاه قهرمان ملی ما است یا مصدق، یعنی چند پرونده بزرگ هنوز باز است.
وقتی پارهای از مردم نمیدانند رضاشاه دوستدار مردم ایران و ادامهی ارادهی ملی بود یا مصدق، یعنی ناخودآگاه ایرانی هنوز تاریکیهای بسیاری دارد. وقتی مردم نمیدانند رضاشاه میخواهند یا محمد مصدق، یعنی هنوز هم محمد مصدق زنده است و هم رضاشاه! آنها هنوز تاریخ ما نیستند؛ آنها رهبران تاریخ آینده اند؛ و ما هنوز انتخاب نهایی خود را نکردهایم. یعنی ما هنوز نمیتوانیم و نمیخواهیم بر سرنوشت خود حاکم باشیم! به زبان دیگر این دعواها و داوها تا حد بسیاری ادامهی فرهنگ انتظار و قهرمانپرستی ایرانی است. یعنی منتظر هستیم کسی پیدا شود و به داد ما برسد. دانستن و برساختن دمکراسی بسیار دشوار است؛ و این بگومگوها گاهی به آنجا میرسد که انگار ایرانیان هنوز از آمادهگی کافی برای برداشتن بارهایی که روی زمین مانده است، برخوردار نیستند.
ارادهگرایی و آرمانگرایی پایان سیاست است؛ و برآمد این آسیبها. ارادهگرایی و آرمانگرایی به جنگهای بیفاتح و کوچک اکسیژن میرساند. و عجیب نیست هرگاه واقعیتگرایی (فربودگرایی) در پهنهی سیاست کاهیده میشود، حقیقتگرایی (فرابودگرایی) در اشکال ارادهگرایی و آرمانگرایی (که دو روی یک آسیب اند) بالا میزند و هنر میانهروی و خردمندی سازش و آیندهنگریی سرمایهگذاری در پهنهی سیاست را خفه میکند. کسانی که از این بگومگوها گلایه میکنند به طور چیره حتا اگر نگویند میخواهند بگویند: باید ترکیبی از محمد مصدق و رضاشاه آفرید! یا برای رسیدن به دمکراسی باید راه میانبری یافت. خلاف تصور این ارادهگرایان، سیاست و سیاستورزی در نهایت از توسعهی ملی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود برمیآید؛ و راه آسان و میانبری وجود ندارد. توهم «میانبر» در فرآیندهای دمکراتیک به اتصالی (۶) میانجامد. اتصالی همیشه شکلی از فاجعه است که در بهترین حالت به برآمدن کسانی همانند رضاشاه و محمدرضاشاه میرسد و در بدترین حالت به کسانی همانند خمینی و علی خامنهای. اما این حالتها تفاوت معناداری با هم ندارند و از آسیب مشترکی زهرآب میخورند؛ و عجیب نیست اگر ادامهی یکدیگر هستند. دمکراسی برآمد آزمون و خطای ملی است، و اتصالی یعنی دور زدن مردم و ملت و آزمونها و خطاهای ملی. ممکن است بهانه و نامها برای دور زدن مردم متفاوت باشد؛ اما بنیادها همیشه یکی است. یک دیگری بزرگ در جایی ایستاده است و میخواهد بر مردم خدایی کند. شکلی از «برهان لطف» مذهبی یا سکولار در کار است. (۷)
ترکیب «محمد مصدق و رضاشاه» شکل دیگری از دیکتاتوری صلحا و فرهنگ انتظار است. و داوری ما بر محمد مصدق و شرایط آن دوره (حتا برای هوادران مصدق) از جنس «معما چون حل گشت... است.» در آن دوره و پس از استبداد سیاه رضاشاهی، رویکرد مصدق به سیاست پاسخی بر استبداد و استعمار و تکاپویی برای گذار از آنها بود. (بگذریم که برای منتقدان مصدق معما هنوز هم حل نشده است.) ساختن یک دمکراسی کار آسانی نبود و هنوز هم پس از ۷۰ سال راه آسانی در چشمانداز ایران دیده نمیشود!
نه ترکیب محمد مصدق و رضاشاه ممکن است و نه ترک آنها؛ ما دست بالا اگر بتوانیم باید آندعواها را به سازشها ملی بکشانیم. این روحهای ناآرام و سرگردان در تاریخ خود را تنها با سازشهای سیاسیی همهگانیی استوار در متون حقوقی جاندار و مایهدار میتوان آرام کرد؛ و به خانهی ابدی فرستاد. و هر سازشی در ایران باید پیش از رسیدن به قدرت رقم بخورد. پس از کسب قدرت سرکوب و غارت تنها چیزی است که در حافظهی ملیی ما دیده میشود. اگر بیرون از قدرت نتوانیم یک ماشین سیاسی برای ایستاندن ماشین سرکوب جمهوری بسازیم، در دورن قدرت هرگز نمیتوانیم! (حتا اگر بتوانیم جمهوری اسلامی را براندازیم.)
با این همه نباید بگذاریم شکستهای تاریخی ایمان ما به آزادی، توسعه و حقوق بشر را کند و خاموش کند! نباید سیاستمدارهای خود را به خطهی خاموشی و خامیی همهچیزدانی و همهچیزتوانی هل دهیم. فشرده کنم بسیاری از این بگومگوها برآمد نبود توسعه سیاسی است؛ یعنی اجتماعهای ایرانی هنوز جامعه نشدهاند. یعنی ما گرفتار شکلی از مدنیت ناتمام هستیم که نمیگذارد منازعات پیشاسیاسی به بگومگوهای سیاسی و سودمند دگردیسد. توسعه پس از رسیدن به قدرت ممکن نیست، پیش از آن باید آغاز شود. کسانی که وعدهی توسعه را پس از کسب قدرت میدهند برای غارتی دیگر خیز برداشتهاند.
پیش از گلایه، برای کسانی که هنوز دستی در آتش سیاست دارند و ترکشهای نزاع محمد مصدق با استبداد و استعمار را در جان خود حمل میکنند، کلاه از سر برداریم؛ و یادمان نرود که در کجای تاریخ ایستادهایم. (۸)
پانویسها
۱- Political concept map
۲- دلیل و شوند آن هم به باور من آنجاست که هم نقد و هم سیاست در ایران ناشناخته مانده است! سیاست برای ما شوربختانه هنوز ادامهی عصبیت قومی است و در جایی به دین، اخلاق و سنت میرسد؛ و نقد هم برای ما هنوز زدن دشمن است، نه بازنمایی بنیادهای انحطاط و و نورباران تاریکیها. همه به آنجا میرسد که جامعه به جای همسازی و سرمایهگذاری در پهنهی همهگانی، گرفتار لشگرکشی و سینهزنی است؛ و به جای رقابت و همآوردی تا خرخره در جنگ و ستیز و دشمنی فرورفته است.
۳- National fact finding machines
۴- تمامرسانههای معتبر و پرمخاطب برای ایرانیان، خارجی هستند؛ بیبیسی، صدای آمریکا و ایران اینترنشنال چند نمونهی برجستهاند.
۵- در بسیاری از نهادهای سیاسی و مدنی اپوزیسیون (در داخل و خارج) هنوز شخصیتها همهکارهاند؛ اگر آنها را بازنشسته کنیم (که گاهی به عنوان جوانگرایی زمزمه میشود.) امکان ساختن ماشین سیاسی در جامعه مدنی را هم از دست خواهیم داد. جوانگراییی ارادهگرایانه ممکن نیست؛ باید نخست ماشین سیاسی آفریده شود و سپس به فکر تغییر راننده افتاد. به این پارهگفت توجه کنید: «ایران امروز برای به انجام رساندن اهداف بزرگِ زن، زندگی آزادی نیازمند نسل جدیدی از اپوزیسیون است که از شعار و هیجان فاصله گرفته باشد و از دعوای سلطنت و جمهوری و...، گُذر کرده باشد و هدف اصلی خود را در محور سرنگونی این نظام ضد بشری و ویرانگر ایران قرار دهد و باز پس گیری ایران را هدف اصلی خود قرار دهد، همانگونه که شعار اصلیِ دختران و زنان و جوانان مان در این وادی پُرتنش یکسال گذشته چنین بوده است - «می جنگیم میمیریم ایران را پس میگیریم.» یک نمونه از خروارارادهگرایی و آرمانگرابی است، که از نوشتهی حسین لاجوردی گرفته شده است. در این پارهگفت کوتاه همهی آسیبهایی که اپوزیسیون را گلخانهای میکند یکجا دیده میشود.
لاجوردی، حسین، اپوزیسیون گلخانهای، گویانیوز، ۳۰ اگوست ۲۰۲۴
۶- Short circuit
۷- انگارهی برهان لطف را پیشتر کاویدهام.
کرمی، اکبر، هرمنوتیک صلح (در همسایهگی خداوندان)، از برهان لطف تا بحران لطف، تارنمای میشان.
۸- از سیاستهای زهرآگین رضاشاه و محمدرضاشاه و حتا روحالله خمینی میتوان گذشت (هرچه باشد آنها بخشی از تاریخ نادانی و ناتوانی ایران هستند.) و باید گذشت (تا امکانی برای ساختن آینده فراهم آید.)، اما از هواداران آنها و کسانی که هنوز از روشنبینی دریافت خطاهای تاریخی و کوری سیاسی آن بازیگران ناتوان هستند و میخواهند بهانهای برای توجیه استبداد بتراشند، نمیتوان گذشت! زیرا این جماعت سیاهی لشگر تکرار تاریخ هستند.