من نام اپوزیسیون ایرانی را می گذارم اپوزیسیون در اپوزیسیون . چرا که بیشتر از این که اپوزیسیون حکومت باشند!اپوزیسیون یک دیگرند.
نمی دانم این نام گذاری چه میزان درست است .اما مهم نیست! چرا که نشان از واقعیت دارد .هر تشکل وجریانی که در مخالفت با جمهوری اسلامی قرار دارد،در عین حال نوعی اختلاف نظر حول دیدگاه ایدئولوژیک ،نوع نگاه به مسائل سیاسی ،اجتماعی وحتی فرهنگی با دیگر گروه های اپوزیسیون نیز دارد.اختلاف طبیعی اما نه ابزاری برای ایجاد فاصله و دور شدن از یک هدف معین در زمان معین.
اختلافاتی که در هر دوره تاریخی حتی لحظات سرنوشت سازی که اتحاد عمل این گروه ها می توانست نقشی تعین کننده در مهار و بزیر کشیدن حکومت داشته باشد، ولو بصورت موقت وتاکتیکی با هم کنارنیامدند.نقطه ضعف اساسی که بهای شکست وسرکوب آن را مردم می دهند و برکات حاصل از این چند دستگی فیض حکومت آخوندی.
نگاه کنیم به چند سال اول انقلاب و فضای آزادی که از فروریختن دستگاه حکومت قبلی و خلا حاصل از برقرار نشدن حکومت فعلی بوجود آمده بود .
تمامی گرو ها چنان در باور ها و آرزو های خود غرق بودند و رویاهایشان چنان از واقعیت های جامعه و آنچه در که در بطن آن می گذشت بدور بود که تا آخرین لحظه که جلاد کارد بر گلویشان نهاد باور نمی کردند که این کارد واقعی است و این حکومت سازمان یافته قدار است که متوجه صدای نعلین اونشدند.صدای نعلینی که زنده یاد "بختیار" هشدار داده بود.هشداری که در میان هیاهو وهیجان گروهی گم شد.
ما جریان های سیاسی همه ازسلاله همین مردم هستیم. مردمی که به مویزی گرمی وبه غوره ای سردی می کنند.پرورش یافته همین فرهنگ ،سنت ها واحساسات،غلیان های شرطی شده در خلقیات عمومی وفردی ما. شایدبا اندک تفاوت هائی که می توان گفت"اندک سواد یا بضاعت علمی وفرهنگی"برای این بخش تحصیل کرده فراهم می آورد .
اما بنظرم این امر چیزی از احساسات ،فرهنگ قهرمان پروری ،نماز خوانی پشت این فرد مکلا یا معمم،باند بازی ،یار گیری و جاه طلبی،ادعای همه چیز دانی روشنفکری بخصوص تشکیلاتی ایرانی ماکم نمی کند.همه بدرجاتی نماز گذاران پشت سر پیشنمازان گروه ودسته خود هستیم .تنها درجات ما اندک تفاوت می کند.چرا که هنوز فردیت وقائم به ذات بودن وبر فردیت خود پای فشردن وبهای آن را پرداخت کردن به شخصیت ما بدل نگردیده است.هراس از تنهائی ،رانده شدن از گروه ،خارج شدن از دایره توجه گروهی براین عافیت طلبی تاریخی دا من می زند.
."توده های عامی بخصوص در کشور های عقب مانده قادر به تفکر مستقل ، انتزاع ،استنتاج ونتیجه گیری از مسائل مجرد ،انتزاعی وحتی مشخص اجتماعی ،سیاسی نیستند.از این روتمام خواسته های خود را در سیمای یک رهبر متجلی کرده وبا تمام وجود به او دل می بندند .دیگر به این فکر نمی کنند که او چه می گوید ویا چه می خواهد .مهم این است که او می گوید و می خواهد." توده غرق شده در جذبه خمینی همان سربازان امام زمانی می گردند که وظیفه جا انداختن حکومت واطاعت بی چون چرا از اورا در سطح جامعه بر عهده می گیرند.
از طرف دیگر احزاب و جریان های اپوزیسیون هستند که سازماندهی افراد،تشکیلات و اطاعت از اوامررهبر یارهبران مهم ترین وظیفه اعضاءاین احزاب وسازمان ها می باشد. با کلاه شعبده شرعی سانترالیسم دموکراتیک که پیوسته بخش سانترال"هسته سخت"مرکزی هست که حاکم بر تفکر وعملکرد اعضای این تشکیلات ها بوده واز رهبر سازمانی چیزی می سازند که کمتر ازیک به اصطلاح امروزی "آیت الله نیست."وهمان نقش را درحزب یا گروه خود بازی می کند.
به نقش کیانوری در حزب توده ورهبری بلامنازع او در حزب وکشاندن افراد بدنبال خمینی واردوگاه سوسیالیسم. نگاه کنید.به جلسات پرسش وپاسخ واطاعت بی چون وچرای افراد حزبی در پیشبرد دستورات کمیته مرکزی که چیزی فرا ترا ومخالف با نظر کیانوری نبود.
هرگز فراموش نمی کنم جلسه در منزل خانم سمیرا ابراهیمی یکی از نقاشان هوادار حزب را که وقتی در پایان جلسه از آقای احسان طبری خواهش کردند که فردا به مراسم افتتاح نمایشگاه نقاشی آقای شهاب الدین موسوی بیاید قبول کرد. اما بمحض شنیدن این که آقای کیانوری هم خواهد آمد گفت:" معذورم بدارید! چون ممکن است من نظری در مورد نقاشی ها داشته باشم که مخالف نظر رفیق کیا باشد وخوش نیاید."
وقتی در این سطح تفکر فردی مانند طبری مقهور رهبری می شود.بدرجات اندکی کمتر در سازمان فدائی ورهبری بلا منازع آقای نگهدار بر آن نیز طبیعی است."البته کسی دیگری قوی تر از او وتیم حمایت کننده او هم نبود. "
فاجعه مجاهدین خلق ایران سربازان ژاپنی ایستاده بر سنگر های بتونی چهل ساله است. ساخته شده با پوشال ایدئولوژی و زعامت امام زمانی مسعود وریاست جمهوری مریم.نمونه یک تفکر بسته ،بغایت ارتجاعی در قالب شعار های دهان پر کن،که فردیت در آن مطلقا معنی ندارد.فرد موجودی است ذوب شده در مریم مسعود .چون ذوب شدگان در ولایت خمینی وخامنه ای .
این اپوزیسیون چه پیامی برای جنبش مهسا برای حجاب از سر گرفتگان ورقص کنندگان در خیابان ،آزادی طلبان، برای جوانانی که نگاه یکسان وانسانی به تفاوت های جنسیتی دارند.به رابطه آزاد و انسانی زن ومرد! می تواند داشته باشد.
چگونه می تواند از جنبشی حمایت کند که مهمترین بخش آن حاکمیت زن ومرد است بر جسم خود .سازمانی که زن در آن به اجبار از همسر جدا می شود!اگر کودکی در میان باشد قربانی مظلوم وبی گناه این جدائی اجباری وبزرگ شدنش در فضای ایدولوژیکی خانه یک هوادار بی آن که مادر و پدر خود را ببیند . بدون آن که پدر ومادر کوچکترین حق اعتراضی به این خشونت ودر هم شکستن و خالی از مهر مادر کردن دنیای یک موجود کوچک بنام کودک داشته باشند .
زنان با روسری های یک دست ویک رنگ با سیمائی شکسته ومردانی که براحتی این گونه حجاب اجباری تحمیل شده بر زنان و لگام نهادن خشن بر زیبا ترین حس های غریضی انسانی بر خود وبر این زنان را گردن می نهند.براستی پیام وتصویر آنها از جامعه آزاد فردابرای جوانان ونوجوانان نسل حاضر وبه اصطلاح "زد " چه می تواند باشد ؟
یا سازمان های طرفدار سلطنت که هیچ نقدی نه بر خود ونه بر عملکرد دوران پهلوی در هیچ عرصه ای ندارند .گند و کثافت کاری ،جنایت،بی کفایتی وعملکرد حکومت اسلامی آن چنان فضائی ایجاد کرده که دوره پهلوی را بری از اشتباهات وعملکرد های خشن حکومت در برابر آزادی خواهان و خاموش کردن هر صدای مخالف می دانند واز آن دوران در مقایسه با حکومت اسلامی مدینه فاضله می سازند .از همه طلب کارند.
چنین بر خورد های متاسفانه خالی ازانعطاف ،خالی از واقع نگری ، خالی از منیت های شخصی و گروهی !که حاصل آن چهل سال بر سر یک دیگر کوبیدن ،اتهام زدن که متاسفانه هیچ ثمری جز دوری بیشتر از هم و بد بینی نسبت به هم دیگرنداشته و تغیری دربر خورد ومنش این اپوزیسیون مبتلا به بیماری خود محوری ،شخصیت پرستی ،قدرت طلبی ،انحصار گرائی بو جود نیاورده است .نتیجه همان می شود که در سالگرد جنبش مهسا هیچ نقشی در سازمانگری وحمایت همه جانبه ومتشکل از جنبشی به بزرگی جنبش مهسا نداشته باشیم.
همان که نوشتم ما همه به گونه ای عقب ماندگان تاریخی هستیم! با ادعای مدرن بودن .همراه با اخ وتف های روشنفکری پیچیده شده در زر ورق دل بهم زن شعار جمهوری سکولار ودموکراتیک بر آمده از دل انتخاباتی آزاد بر اساس منشور سازمان ملل .که هرگزاز حد شعار بالاتر نمی رود.بیشرجنبه دل خوشکنک دارد تا نقش عملی تاثیر گذار.
از نظر من مردم در این چهل سال بمراتب بیشتر از جریان های اپوزیسیون واقعگرا شده و واقعگرایانه به تحولات سیاسی واجتماعی نگاه می کنند .
نسل جوان ،همین جوانانی که بمیدان در آمدند و حماسه مهسا را رقم زدند .هیچ سنخیت ووابستگی به این حریان های اپوزیسیون خارج از کشور که هنوز گرفتار بند های گروهی بافته شده با تنوری های روشنفکرانه خود هستندندارند.جریان هائی که بیشتردر جستجوی وجوه افتراق خود با سلطنت طلبان هستند تا یافتن وجوه مشترک برای یک حمایت جمعی از این جوانان .
بلعکس سلطنت طلبان نیز در پوزیسیونی بمراتب بدتر در کشیدن خط نشان با دیگر جریان ها ! چه انتظاری از اوج گیری مجدد جنبش مهسا می توان داشت ؟
کدام پشت جبهه یکپارچه وامید بخشی را برای این مبارزان جوان چه در خارج وچه در داخل شکل دادیم که مایه دلگرمی شود وحمایت جهانی جلب کند.
امید بیافریند وحرکت بوجود بیاورد.
چه جوان داخل وچه آن بخش از نیرو های جوان خارج که وابسته به هیچ دسته وگروهی نیستند!آیا در وجود این اپوزیسیون فاقد اراده برای شکل دادن یک جبهه گسترده چیزی یافتند تا به آن امیدوار گردیده پای در میدان نهند؟دل به افق روشنی بر بندند که حاصل چنین وحدت نظر و اپوزیسیون قدرتمندی است؟
اپوریسیونی که در شرایط آزاد با داشتن تمام امکانات برای گفتگو ورای زنی حتی قادر نشد در طی یکسال،یکبار خشک وخالی دور هم بنشیند خوش وبشی بکند . رو در رو سنگ های خود وا کرده و به توافقی حداقلی برای مبارزه مشترک برسد. دور میز نشستگان منشور مهسا هم زیر میز زدند وبر خواستند. حال با چه روئی به کارنامه خود می نگرند و نمره قبولی بخود می دهند؟
رفوزه شدگان پر مدعائی هستیم!با آفتابه لگن هفت دست ،شام ونهار هیچ چیز .
پاسخی به نازنین بنیادیِ، سیاوش سهراب