درآمد: وضعیت کنونی جامعه علل آن
مورخین و روشنفکران ایرانی در بارهﻯ تشریح و انتقاد از تحوّلات دوران رضاشاه سستی و کوتاهی کردهاند. زیرا آنها اصل تجدد را که بانی آن رضاشاه است درک نکرده بودند. از جمله رابطه کلام توسعه۱، یکی از اساسی ترین مفاهیم نظریهﻯ اجتماعی را با تجدد به درستی نمیشناختند و هنوز نیز نمیشناسند.
تجدد زنجیرهای از مراحل توسعه است. مراحلی که هر یک لازمهﻯ دیگری است. از این گذشته تجدد، نه تنها هنجاری (نُرماتیو) است بلکه معنی ویژهای نیز در سیاست عملی دارد. به قول "هردر"۲ (به سال ۱۷۷۱م.) تجدد "تکامل انسان" را سبب میشود۳.
البته این نظر شامل دوران محمّد رضاشاه پهلوی (پس از واقعهﻯ به اصطلاح "۲۸ مرداد") نیز میشود که نه تنها تداوم تجدد - توسعه را دنبال میکرد بلکه. خیر عمومی را نیز در تبدیل جامعهﻯ ار بابی به جامعه مدنی که آزادی، برابری و خودمختاری ویژگی آنست میجست.
از دید وی شرایط رسیدن به جامه مدنی دگرگونی وضعیت اجتماعی زنان و کودکان بود. لذا در این جستجو دستیابی به تساوی حقوق زن و مرد، پشتیبانی و تأکید بر تربیت و تندرستی کودکان را لازم میشمرد.
ولی تحقق این دو مسئله مشروط به فضای آزاد و بی دغدغهای برای رشد استعدادهای کودکان و ایده هائی آزاد از هر گونه ایده ولوژی است.
اما روحانیت و چپی که چپ نبود با چوب گذاشتن لای چرخ گردش تجدد مانع تحکیم و تثبیت۴ مشروطیت شد. این فاز نهائی و دایمی را ایرانیان هرگز نتوانستند طی کنند. شادروان کورش لاشایی:
رئیس بنیاد"لژیون خدمتگزاران بشر" در غالب دهات ایران مسجد و گرمابه درجهت توسعه دهات ساخته بود. اما آخوندها استفاده از این ساختارهای پاکیزه و نو را به بهانهﻯ "حرام بودن شان" منع نمودند.
تعجب اینجاست که چرا بازهم شاه با وجود دانائی به این دشواری به روحانیت اعتماد داشت! روحانیتی که سخت بر امور خانواده بر پایهﻯ پدر سالاری حاکم بود و به این شکل واحد اساسی جامعه را از حوزهﻯ نفوذ نظام سیاسی جدا کرده و به حوزهﻯ دینی برده بود.
اما اگر کودکان متأثر از محبت خانواده نباشند و خانواده یعنی رکن اساسی جامعه زیر نفوذ دولت قرار نداشته باشد مملکت نه فرهنگ و نه سیاست دارد. به قول کارلو اشمید۵ نمیتوان به آن دولت ملّی گفت.
از سوی دیگر "چپ وطنی" با کلام "غرب زدگی" ریشهﻯ تجدد را در ایران خشک نمود. این کلام را "احمد فردید" و "جلال آل احمد" (غرب ستیزی) بعنوان روشنفکران ایران اختراع نموده بودند.
متأسفانه فردید از نظر" مارتین هایدگر"۶ در باره "اینترسابژکتیویتی"۷ که از "ادموند هوسرل" گرفته بود برداشت درستی نداشت.
از این گذشته به نظر نویسنده که دوبار با فردید همراه با احسان نراقی و تنی چند از روشنفکران و استادان دانشگاه در جلسات بررسی اوضاع کشور برخورد و مذاکره داشته است، اساسا افکار وی که هیچ گاه به رشته تحریر در نیآمده است، برخلاف ادعاهایش، با نظرات هایدگر مطابقت ندارد.
بنیاد نظرات هایدگر که روی افکار میشل فوکو ۸ و ژاک دریدا ۹ (هر دو فعال در بخش زبان و دیسکورس) بسیار اثر گذاشته تصوری از دنیای بدون "جوهر نخستین" است. در حالیکه فردید با پشتیبانی خود از ولایت فقیه از دایرهﻯ اندیشههای هایدگر بیرون میافتد.
توجه بفرمائید هایدگر براین تصوّر است که انسان یک طرح است. طرحی که میبایستی در زمان به اجرا گذاشته شود. لذا انسان میبایستی وارد بُعدی زمانی بشود. ابتدا در این بُعد است که "زندگی" یعنی اجرای آن طرح شکل میگیرد. جالب اینجاست که انسان، انسان زنده، انسان حقیقی، خودش در عین حال تظاهری از زمان میشود. یعنی زمانی که قابل لمس نبود برای انسان قابل مشاهده میگردد.
بخاطر اجرای این طرح انسان یک توانائی ذاتی دارد. این توانائی فهمیدن است. با این فهم انسان میتواند هم خود و هم دنیا را بفهمد تا اجرای آن طرح که زندگی نام دارد میسر گردد. اینجاست که میان هستی، هستنده و وجود، به قول هایدگر، تفاوتی اونتولوژیک پدید میآید که بستر آن شدن است. نظری که یک دنیا با نظر جامی فرق دارد.
ملاحظه میبفرمائید هایدگر خود مختاری را از انسان میگیرد. این راست گرائی که آدمی را در بست تابع اراده بیگانه میکند پایه پشتیبانی وی از فاشیسم میباشد. همینطور که فردید و با او نیروی سوّمیها که از حزب توده جدا شده بودند از فاشیسم مذهبی پشتیبانی کردند. موضوعی که توجه شاه را بخود جلب نکرد. به عکس او گوشه چشمی به نیروی سوّمیها داشت.
درست جدائی نیروی سوّمیها از حزب توده نشان میدهد که تودهای هایی که پس مانده سوسیالیستهای قفقاز بودند نظرات مارکس را نیز نفهمیده بودند.
۱۲او برخلاف هگل زندگی را به "سنتز" ایده کاهش نمیدهد. بلکه او میگوید ما آدمیان روی زمین تنها به نیازهای اولیه خود پاسخ نمیدهیم بلکه ما تولید گریم. ما به این دنیا کلّی مصنوعات اضافه میکنیم و در این تولیدات نیز خودمان را میشنا سیم. از این رو میان ایده و تحقق آن تضادی وجود ندارد که زندگی را دگرگون بکند. بلکه این فشار میان طرز زندگی و ایده هاست که باید مورد توجه قرار بگیرد. لذا لازم است برای اینکه مراحل تاریخی را به فهمیم کارگر و طرز زندگیش را نشان داد. یعنی میبایستی دریافت که او چگونه خود را با زندگی هماهنگ میکند.
بحثی که کارل مارکس برای نخستین بار راه میاندازد. بحثی که در فرنگ به خیر عمومی انجامیده است.
امروز دنیای هستی دنیای ممکن هاست. ممکن هائی که میتوانند واقعی بشوند. دنیای واقعی در این ده هزار سال گذشته تصویری هومومرف، هم شکل، از دنیای ممکنها بوده ست. این تصویر بوسیله انسان بر مبنای قدرت فهم زمانی خود با مفاهیم جدیدی رشد و توسعه یافته است.
اما پیش از اینکه اصل مطلب را مطرح سازیم اجازه بدهید به یک دشواری۱۱ اساسی یعنی شکل جامعه توجه کنیم. زیرا تعیین سیستم سیاسی تابع این شکل است.
کارل مارکس به هگل در مورد مفهوم "دولت" ایراد میگیرد. زیرا هگل انسان را "سابژکت دولت" میداند. اما مارکس میگوید این دولت نیست که افراد را بوجود میآورد بلکه این افرادند که دولت را میسازند۱۲.
جامعه ایران قرنهاست که ارباب و رعیّتی است. زنده یاد شاه ایران هنگامیکه تصمیم به از بین بردن این گرفتاری گرفت متوجه نبود که مفهوم "ارباب و رعیّتی" "کانتین جنس"۱۳ یعنی جلوههای بسیار دارد، اقتضائی است. متأسفانه اطرافیان وی نیز با مفاهیم مدرن روز بیگانه بودند. به این دلیل او تنها به تقسیم اراضی اندیشید که یکی از این جلوهها بود. جلوه ایکه روحانیت در آن نقش بنیادی داشت.
البته دلیل اصلی اینکار دو دشواری عمدهﻯ تاریخی ایرانیان، یکی هویت افراد و دیگری خودمختاری آنان بود. در آن زمان کوششهائی نیز میشد که سطح سواد مردم و با آن متفکرین جامعه بالا برود. تا خودمختاری آنان تضمین گردد.
اما برای من نویسنده و دوستانم عجیب بود که چرا این کوشش ناگهان به حسینیه ارشاد ختم شد. به هرحال در نبود سازمانی که بتواند سواد عمومی را بالا ببرد نه تنها مسئله فهمیدن که معرف انسان میباشد مورد تردید است بلکه این بی سوادی پایههای نظام ولایت فقیه را نیز محکم تر میکند.
توجه بفرمائید در نبود خودمختاری افراد ارادهﻯ بیگانه همه جا حاکم میشود. اتفاقی که قدرت خلّاقه را از مردم میگیرد. اما قدرت خلّاقه نه تنها پاسدار فرهنگ است بلکه لازمهﻯ تبدیل ممکنها به واقعی هاست. ولی این گذر میبایستی بطور پیوسته صورت بگیرد. و گرنه آنچه بوجود میآید یک تراژدی است.
بسیاری از ایرانیان خواهان انقلابی شبیه انقلاب فرانسه در ایران بودند! مطلبی که شاه را سخت نگران ساخته بود. اما چون آنها تاریخ را نمیدانستند عدم پیوستگی زندگی پس از انقلاب را نمیشناختند.
نگاه کنید پس از انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق ۸ سال آزگار جوانان ایرانی انقلاب طلب در بهشت زهرا به خاک سپرده شدند، هزاران جوان چپ گرای از اروپا و امریکا بازگشته به ایران در "گلزار خاوران" یکجا دفن گردیدند، میلیونها ایرانی از وطن خود گریختند و یا به زندانهای مخوف اسلامی افتادند.
تا تودههای مردم دریافتند "این ایران آن ایران قبلی نیست". میان گذشته و امروز درهای ژرف از عدم پیوستگی و نا هماهنگی ایجاد شده است. تجسمی که در فراز:
روحت شاه رضا شاه
طنین یافت. معذالک در همین فراز عدم خودمختاری (عدم خلاقیت) به چشم میخورد. حق این بود که گفته میشد:
رضاشاه تجددت را ادامه خواهیم داد
آنگاه در چنین شعاری چهار پیام خود نمائی میکرد و سبب به حرکت درآوردن دلهای آرزومند به آزادی میگردید:
۱. ما به تجدد برپایه فرهنگ خود نیاز داریم
۲. گذشته میبایستی بطور پیوسته به آینده متصل باشد
۳. ما فرهنگ خود را که رضاشاه زنده کرده است مطالبه میکنیم
۴. دولت ما هستیم نه شما
متأسفانه سقوط کشور در ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ و تسلیم بلا شرط نخست وزیر کشور ذکاء المک فروغی و بازگشت روحانیت به مساجد و تکایا از یکسو و بی سر و سامانی مملکت چه از نظر نظم و چه از نظر اخلاقی به ایران نه تنها صدمهﻯ بزرگی (از دید توسعه و تجدد) وارد آورد بلکه افزون براین برای ایرانیان این شکست عقدهﻯ حقارت گشت.
از این رو مورخین ایران آن دوره نخواستند رضا شاه و کارهای وی را بزرگ بشمارند. و گرنه این چنین نوشتهها، شادیها، تصنیفهای جلف که معلول بی اطلاعی آنهاست لکه ننگ تارخ ایران نمیشد.
تجدد گرائی و اصلاحات رضاشاه همه بر پایهﻯ "خرد گرائی ماکس وبر"۱۴ در بستر فرهنگ ایران پیاده شده است.
این خرد گرائی تنها در امور سیاسی آن زمان مشاهده نمیشود بلکه در صنایع و حتی کارهای دستی و کسب و کار و امور مالی و شهری و نظامی نیز دیده میشود. پایهﻯ این تفکر تقسیم کار است. تقسیمی که در تمام کشور سبب ازدیاد محل کار شد. مهمترین تقسیمات در کار عدلیه، مالیه و نظام شهری و شهرداری صورت گرفته است. کارهائی که شکل تهران و شهرها و دهکدهها را در ایران دگرگون نمود و با آن خیرعمومی۱۵ شکل منصفانهای یافت.
از این رو در تهیه شکل نظام آینده توجه به تاریخ دوران مشروطیت بسیار ضروری است.
به ویژه برای رضا شاه تجدد و فرهنگ زوجی جدا نشدنی بودند. از اینجا معلوم میشود میان تفکر رضاشاه و اندیشههای مدرن غربی یک نزدیکی معنوی وجود داشت.
به عکس درست روشنفکران وطنی این مطلب را با طبل "غرب زدگی" نواختند. در حالیکه این طبل غرب زدگی مبین شتاب زدگی ذهنی آنها بود. شتابزدگی ذهنی تنها یک معنی بیشتر ندارد و آنهم تحمّل و تأمل نداشتن است. نداشتن تحمّل ناشی از بیگانگی با علم و نداشتن تأمل مبین بی عقلی است.
تذکر نویسنده:
در مقاله پیشین نویسنده مفهوم Intersubjectivity را با لفظ نارسای "گفتگوی میان افراد" بر گردانیده بود. با توجه به اهمیت این کلام که در واقع دستگاه هوشیاری هر یک از افراد یک قوم را بصورت یک شبکه به نمایش میگذارد، با اجازه اصلاح، و با واژه "همدلی" یعنی نزدیکی معنوی برجسته میکنیم.
جا دارد سپاس گذار از آن دوست و همکار نازنین و دیرینه خود در دانشگاه صنعتی آریا مهر باشم که چنین ایدهای را به نویسنده داد. این روزها کمتر کسی پیدا میشود که مشوق و در عین حال راهنما در جهت پیشرفت در ایران باشد.
کلام "همدلی" از مولانا مولوی گرفته شده است. مولانا میگوید:
ای بسا هندو و ترک هم زبانای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است هم دلی از هم زبانی بهتر است
غیر نطق و غیر ایماء و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
این سروده همان نظری است که "ادموند هوسرل „چند قرن پس از مولوی در مورد "برداشت مشترک" فهم ارائه میدهد.
اجازه بدهید به عقب برگردیم و اثر همین فهم مشترک را به بینیم.
یادم میآید در ایران در زمان رضا شاه بسیار زود در تهران و شهرستانها شهر فرنگ و یا سینما بوجود آمد که با فیلم و عکس وضعیت زندگی در فرنگ را نشان میداد. مردم همه اشتیاق به دیدن آن صحنهها را داشتند. از جمله فیلمهای "چارلی چاپلین" بود که با دیدن آن همه جا چه در خیابان و چه در میهمانیها جوانها "ادای" وی را در میآوردند.
این پدیده اذهان عمومی را بخود جلب کرد. مردم با وسایل رفت و آمد (هواپیما، قطار راه آهن، اتوموبیل و کشتیهای بسیار بزرگ) و صنایع مختلف فرنگ آشنا شدند. یعنی در همه یک فهم مشترک از وضع فرنگ شکل گرفت. شکلی که از "من"ها "مائی مشترک ساخت. "مائی" که فکر میکرد با صنعتی شدن مملکت تجدد حاصل میشود. نه تنها این بلکه در تصور عامه "رضاشاه" نماد تجدد شد.
به هر حال، هانا آرنت۱۶ مانند کارلو اشمید۱۷ فرهنگ و سیاست را متقابلأ بهم وابسته میداند. مسئله ایکه راهنمای کارهای رضاشاه بود. این نکات ظریف به ذهن مورخین ایرانی هرگز خطور نکرده است.
مسئله فرهنگ و سیاست و رابطه آنها با هم بسیار قدیمی است. این قدمت به کلام "شعر۱۸ از یونان بر میگردد. به ویژه میدانیم که پس از تازش تازیان به ایران در دربار پادشاهان ایران همیشه شعرا رکنی مهمی بودهاند. اینان همیشه با شعر خود خشونت را مهار میکردند و بر سوی کارهای سیاسی اثر میگذاشتند. رودکی با شعر:
یاد یار مهربان آید همی بوی جوی مولیان آمد همی
سبب بازگشت ابو نصر سامانی از هرات به سمرقند شد.
اما تنها شعر و شاعری روی سیاست اثر نداشته است بلکه موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی، نقالی، زورخانه، رقص و تآتر (سینما و اپرا) نیز مؤثر بودهاند. آنچه که در واژه" هنر" تبلور دارد. هنر در واقع یکی از دستاوردهای فرهنگ است. دستاوردی که میان شکل و محتوای آن هماهنگی ویژهای برقرار است. این هماهنگی جان آدمی را به شدت تحریک میکند.
چنین محرکی را "زیبائی" گویند. زیبائی خودش جلوههای مختلف دارد، یعنی "کانتین جننس"، اقتضائی است. به این دلیل در یونان زیباشناسی۱۹ شکل گرفته است.
زیرا زیبائی در هیچ سخنی نمیگنجد. به عبارتی دیگر زیبائی در دستگاه هوشمندی جائی ندارد. بلکه طبیعت برای درک آن در انسان دستگاه ناخودآگاهی۲۰ را تعبیه نموده است.
توجه به بفرمائید اندیشه، احساس و عمل هر فردی زیر نظر دستگاه هوشمندیش شکل میگیرند و در نهایت تحقق مییابند. اما انسان افزون براین از یکسو دارای آرزو، انگیزه برای کاری است و از سوی دیگر در برابر ساختارهای اجتماعی یا سیاسی، تعارض و محبت از خود بازتاب نشان میدهد.
این پردازشها از دید دستگاه هوشمندی ۲۱ پنهان میمانند. زیرا دستگاه هوشمندی تنها به ورودی حواس آدمی حساس است و آن را مدام و نوبت به نوبت مورد پرسش قرار میدهد.
از همه مهم تر وضعیت نوزادان است. آنها در بدو ورد به زندگی دستگاه هوشمندی ندارند. بلکه این دستگاه میبایستی در طول حدود ۶ ماه با تجارب نوزاد در محیط خود بوجود آید.
ولی این تجربه بدون وجود دستگاه نا خودآگاهی نمیتواند ممکن گردد. زیرا این دستگاه حساس به ادا و اشاره یا کوتاه علائم انتزاعی است. جالب اینجاست که درک اینگونه علائم حدود ۵۰ میلی ثانیه هزینه دارد. در حالیکه درک بوسیله حواس میتواند حتی تا ۳ دقیقه نیز طول بکشد.
اما درک زیبائی و زشتی با هنجارهای اخلاقی نشانهﻯ خلاقیت آدمی است که دانسته میتواند خود حرکات خویش را مهار کند. لذا شریعت در دوران جهالت لازم بود تا انسان خودش را بشناسد. اما امروز در دوران مدنیت مذاهب جائی در جامعه نمیتوانند داشته باشند. مگر اینکه روحانیت مردم را به جهالت بکشد.
اما حقیقت مطلب چیز دیگری است. هنر۲۲ بطور کلّی میتواند مطالبی را بیان نماید که سخن از گفتن آنها عاجز است. لبخند "مونالیزا" در هیچ سخن و ادبیاتی نمیگنجد.
محروم ساختن مردم از نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی که ضمنا پایه فرهنگاند به معنی حذف "ناخودآگاهی" است. عمده ترین کار دستگاه ناخود آگاهی ارتباط با جان هاست. آنچه که "ادموندهوسرل" اینترسابژکتیویتی" مینامد. توانائی ایکه اساس فهمیدن و جمع شدن و با هم زندگی را سامان دادن است.
افزون براین در فرهنگ ایران زمین "زن" مظهر زیبائی است. نگاه کنید به حافظ شیراز که میگوید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
تازیان این نکات را (یعنی در باره زیبائی و ناخود آگاهی) از فرهنگ ایران حذف کردهاند. از این رو ولایت فقیه نظامی سیاسی نیست. بلکه استبداد مذهبی است. این استبداد مذهبی که در معنویت خود متضاد با علم یعنی عقل است اکنون در ایران شالودهﻯ نه تنها علوم طبیعی بلکه علوم انسانی نیز میباشد.
امروز ایرانیان نمیتوانند شکوه فرهنگ خود را به نمایش بگذارند. اما فرنگیها داستان هزار و یک شب "شهرزاد" را به همراه موسیقی ایرانی در زمینه موسیقی خود چنان زیبا و با شکوه به صحنه اپرا آوردهاند تو گوئی که این ادبیات و موسیقی از آن خودشان است۲۳.
ویلهلم دیلتیی۲۴ نه تنها علوم طبیعی را از علوم انسانی جدا کرد بلکه روش رسیدن به معرفت را به درستی در علوم طبیعی توجیه و در علوم انسانی تفهیم دانست.
کدام نظام برای ایران شایسته ترین است
نویسنده در دورانی که با شاهزاده رضا پهلوی همکاری نزدیک داشت سه بار به ایشان توصیه نمود:
شاهزاده شما میبایستی آینه مردم باشید
یعنی مردم اگر به شما نگاه بکنند خود را به بینید و اگر شما به مردم نگاه کنید خود را به بینید
این توصیه تفسیری از نظر هگل در بارهﻯ "دولت" است.
لذا درست این بود نه ایشان بلکه کسانی با شهرت و اعتبار جمع میشدند و با درایت و تدبیر همهﻯ گروهها را (چه چپ و چه راست، به دلیل اینکه مردم دریافتهاند این ایران دیگر ایران گذشته نیست، به دور یک ایدهﻯ مشترک برای ایرانی آزاد و مردمی خود مختار متحد مینمودند. تا از " من ها" یک "ما"ی سیاسی بوجود بیآید (اصل همدلی ادموند هوسرل). در اینصورت تفسیر نظر هگل از دولت قابل تحقق میشد و امر پیوستگی سیاست خود بخود وراثت را ضمانت مینمود. کاری که نویسنده با دوستان خود نیز دنبال میکرد. کاری که رضاخان سردار سپه نیز نمود
از دید علمی و با توجه به خرد گرائی "ماکس وبر" مراحلی را که ایرانیان میبایستی برای رهائی از چنگال فاشیسم مذهبی طی کنند عبارت است از:
۱ - سقوط ولایت فقیه
این سقوط خودش بحث مفصلی است که در این مقاله نمیگنجد.
۲ - دوران گذر
که به معنی رفتن از استبداد به دمکراسی است خود شامل هفت بخش میباشد:
الف. رشد اقتصادی دائمی۲۵
ب. صنعتی شدن مملکت در سطوح و استانهای مختلف
ج. تقسیم خرد گرای جامعه
د. بسیج مردم برای همکاری و همیاری
ه. متحوّل ساختن منش ایرانیان در رابطه با ساختارهای نوین جامعه
و. متحقق ساختن شرایط مردمسالاری و پیاده کردن دمکراسی
ز. پردازش عدالت و اجرای عدالت اجتماعی
۳ - گزینش گونه نظام سیاسی با توجه به فرهنگ ایران
۴ - تحکیم و تثبیت نظام سیاسی
زمینهﻯ این پیشنهاد عبارت است از:
۱. آینده فلات ایران بصورت یک بازار مشترک
اتحاد این فلات که مردمانش همه کم و بیش قرنها با یکدیگر زندگی کرده و فرهنگی مشترک دارند بسیار ضروری است. این اتحاد حتی اگر تنها اقتصادی باشد به نفع خیرعمومی۲۶ مردم این دیار است. از این گذشته چنین کاری در این منطقه صلح جهان را نیز ضمانت میکند.
۲. زنده کردن فرهنگ ایران
ضامن موفقیت این پیشنهاد "همدلی" ایست که گفتار این مقاله در قلب همهﻯ ایرانیان در اصطلاح "ما" متجلی میسازد.
به ویژه امروز همه دریافتهاند دشواری ما ایرانیان نه پادشاه و نه پادشاهی است. بلکه این دشواری همانا پس ماندگی فرهنگی - علمی است. واماندگی از کاروان تمدن جهانی است که ضمنا منش انسانی را به انسان بیگانگی یعنی منش شیطانی سپرده است.
این دد منشی را میتوان در خود محوری، خود بینی. افتراق، ضدیت با وحدت، تخریب و حسادت کنونی، مشاهده کرد. آنچه که سبب انحطاط اخلاقی تا به جائی شده است که هیچ کس نمیتواند پیروزی یا موفقیت کس دیگری را به پذیرد و در خوشحالی وی بهنگام دستیابی به یک برتری اجتماعی - سیاسی سهیم باشد. کوتاه دین همدلی و همیاری را به بزدلی و بی یاری سپرده است تا همه را در محراب خشونت قربانی رستگاری کند.
اما دیروز بهرام مشیری و مهدی خزعلی (دبیر جبهه آزادی: از تهران) در تلویزیون "ایران فردا" به کارگردانی جمشید چالنگی در مورد "آیا دین و دمکراسی باهم سازگاری دارند" مصاحبهای را ارائه داد که سخت نویسنده را نسبت به آیندهﻯ ایران نا امید کرد. آخر چطور ممکن است ما ایرانیان حدود نیم قرن در فرنگ زندگی بکنیم و دمکراسی بخواهیم ولی ندانیم این دمکراسی چیست!
همانطور که در نوشتههای پیشین آورده شد سیاست و فرهنگ دو زوج غیر قابل تفکیک از یکدیگرند. بعبارتی دیگر هیچ کس نمیتواند مسائل سیاسی را بدون توجه به فرهنگ مورد مطالعه قرار دهد. کاری که در تلویزیون فردا شد.
بعلاوه دوران گذر (یکی از مفاهیم اساسی این مقاله) مقصود تلاش سیاسی غالب ایرانیان مخالف ولایت فقیه، نه امروز بلکه دیروز، هم بوده است. حرکتی که میخواهد قاطعانه جامعه را از استبداد مذهبی به سوی دمکراسی، یعنی سالاریت مردم ببرد. یک چنین خواستی نه تنها سیاسی مطلق است (علاقهﻯ جمعی) بلکه نوش داروی زهر تفرقه و با آن مولد "ما" ست. آنچه که در سطور بالا به آن اشاره گردید.
از این دید برای نویسنده غیر قابل فهم است که تلویزیون ایران فردا ناگهان در فضای باز سیاسی بخواهد بداند آیا "دین و دمکراسی باهم سازگاری دارند؟
در جمع این مصاحبه:
- تمام کوشش مردم را برای رهائی از استبداد فاشیستی ولایت فقیه زیر علامت سئوال میبرد. انگار آنها که در مصاحبه شرکت داشتند اصلأ ماجرای انقلاب اسلامی را نمیدانند و یا شاهد آن نبودهاند. این برخورد در راستای "نفی آزادی" است۲۷.
- اما پیش شرط دمکراسی آزادی و خود مختاری افراد جامعه است. در ایران این پیش شرط در حال حاضر وجود ندارد. از این گذشته دین اسلام به شهادت تاریخ هیچگاه این آزادی و خود مختاری را به جماعت اسلامی نداده است. در مدینه زمان کوتاهی پیغمبر صحیفه را که جمعی از بزرگان شهر درآن مشارکت داشتند بوجود آورد تا دشواریهای شهر را مشترکأ حلّ و فصل کنند. ولی بزودی معلوم شد چنین دستگاهی با مقاصد اسلام مغایرت دارد. لذا اینکار موقوف شد.
- دمکراسی آفرینندگی دارد. ولایت فقیه آفریننده نیست. آفریننده دستگاهی است که میتواند ممکنها را واقعیت بخشد (رضاشاه). از این گذشته سرچشمه آفرینند گی دوآلیسم است. از این رو امروز دمکراسی مبین دوآلیسم دولت و اپوزیسیون میباشد. یعنی اپوزیسیون و دولت هر دو به یک میزان در برابر مردم یعنی سوورن مسئولاند. ولایت فقیه او پوزیسیون را خفه میکند، به زندان میاندازد و یا میکشد. کاری که مصدق نیز کرد. او هم بدون هیچ مجوزی مجلس را که مخالف با وی بود تعطیل نمود.
- دمکراسی حاکمیتی است که خشونت را میتواند مهار بکند. یعنی مردم هر گاه که دولت را نخواستند وی را بدون برخورد خشونت آمیز برکنار و کسان دیگری را به جایش برمی گزینند. جمهوری اسلامی را سالهاست که مردم نمیخواهند ولی او با خشونت بر مسند حکومت نشسته است.
- دمکراسی با مشارکت سیاسی شهروندان متحقق میشود. ولایت فقیه در تمام محلههای شهری و در دهات کشور کمیته و پاسدار و بسیج دارد. اما از کمیتههای شهری شهروندان برای مشارکت سیاسی در کشور خبری نیست.
- در دمکراسی دولت میبایستی مشروع و مقبول باشد. این ارزشها مدام بوسیله سنجش افکار عمومی معلوم و منتشر میشود. ولایت فقیه سالهاست که نه مشروع و نه مقبول است.
- ولایت فقیه اگر جمهوری است میبایستی مردم دارای حقوق مثبت باشند. اما این حقوق مثبت تنها به مأمورین حکومت، بسیجیها و زنان چماق بدست داده شده است تا بتوانند علنا در روز روشن هر کسی را که بخواهند با "اسلحهﻯ گرم" به قتل برسانند.
- دمکراسی میبایستی تولید کار بکند. جلوی تورّم را بگیرد، اقتصادی با رشد دایمی داشته باشد و گرنه نه مقبول و نه مشروع است. زنده یاد هویدا در پاسخ پرسش اینکه تو برای مملکت چه کردهای به انقلابیون پاسخ داد: من روزی که آمدم یک جعبه چوب کبریت ۱۰ شاهی بود و حالا هم ده شاهی است. ولایت فقیه وی را با چاقو و تیر اسلحه به قتل رسانید.
این انقلابیون میبایستی بدانند دیروز پیش از انقلاب نان سنگگ نیم تومان بود. امروز همین نان میان ۵ تا ۱۰ هزار تومان معامله میشود. لذا شما انقلابیون خودتان بفرمایید مردم ستم دیده کشور چطور و با چه شدتی شما را مجازات نمایند؟
- اما برتری دمکراسی بر گونههای دیگر حکومت همانا کیفیت تصمیماتش میباشد. با توجه به اینکه سیاست تنها دستگاهی است که میتواند برای مردم تصمیم بگیرد، در دمکراسی:
این تصمیم میبایستی چنان باشد که همه را مکلف به خود بکند
اما ولایت فقیه چون نه برای رضای خاطر مردم بلکه برای رضای خود تأسیس شده است هرگز نمیتواند چنین تصمیماتی را بگیرد..
- برای من نویسنده دردناک است هنگامیکه میبینم پس از نیم قرن در به دری رسانههای ایرانی حساسیت خود را نسبت به فرهنگ ایران نیز از دست دادهاند. آنها نمیبینند که ولایت فقیه دیگر چیزی به نام فرهنگ در ایران باقی نه گذاشته است. در جامعه ایکه احترام متقابل وجود ندارد، در جامعه ایکه دروغ، فحشا، جنایت، چپاول بیت المال، خیانت و نقض عزت نفس حکمفرماست کدام فرهنگ میتواند جلوه کند! کدام ایمان میتواند روحانیت پرور باشد!
- روحانیت نه کردگاری و نه معنی عبادت را درک کرده است. کردگار جهان هنگامیکه شیطان اوامر وی را اجرا نکرد شیطان را نابود نکرد بلکه وی را از بهشت بیرون راند. اما "روحانیت توبه پسند" اگر کسی توبه نکند وی را به قتل میرساند. از سوی دیگر روحانیت نمیداند که "حقیقت انسان را بخود مکلف میکند" لذا حقیقت مطلق نیز مومنان را با عبادت به خود مکلف مینماید. پس عبادت ستایش پروردگار نیست بلکه عبادت تنها یاد آور این تکلیف است و بس.
- متأسفانه پژوهشگران ایرانی هیچگاه به این پرسش پاسخ ندادند "چرا شاه میبایستی بوسیله امریکا و مزدورانش ایران را ترک کند.
کوتاه: تشکیل کمیسیون سه جانبه "دیوید راکفلر- کیسینجر- برژینسکی"۲۸ به سال ۱۹۷۳ که هدفش رسیدن به مقاصد نئو لیبرالیسم بود پایه این توطئه شد. زیرا سقوط نظام شوروی یکی از این مقاصد بود. عواقب این سقوط میبایستی پیش بینی میشد. یکی از این حفظ عواقب منابع بزرگ گاز و نفت حوزه دریای مازندران بود که ایران نیمی از این منابع را در اختیار داشت. بر پایه این ثروت نیز شاه نغمه ۍ "دروازههای تمدن بزرگ" را مینواخت. لذا خطر اینکه برخی از بخشهای روسیه شوروی که با ایران فرهنگی مشترک دارند پس از سقوط نظام شوروی به ایران روی آورند بسیار زیاد بود. لذا ایران پهلوی میبایستی به ایران دست نشانده تبدیل میشد. کاری که بهم راهی مز دوران ایرانی صورت گرفت۲۹. برگه این ادعا طرح لوله کشی نفت و گاز از باکو به دریای مدیترانه است (شکل ۲) که چند سالی پیش از سقوط شوروی طراحی شده است. یکی از مدیران شرکت لوله کشی این منطقه "کوندولا رایس"۳۰، وزیر خارجه سابق امریکا بود.
شکل ۲
بانی اساسی سقوط "ایران پهلوی" حزب توده، فدائیان و مجاهدین بودند که هنوز هم برای رسیدن به قدرت دندان تیز میکنند. از اینهمه گرفتاریها و خیانتها و جنایتها نمیتوان گذشت. چاره این زخمها ایجاد حاکمیتی ملّی همراه با زنده کردن فرهنگ در چارچوب هومانیسم و فمینیسم است.
از این رو ما ایرانیان میبایستی دستگاه سیاسی خود را در پرتوی فرهنگ ایران و پروژکتور دمکراسی تابناک کنیم. تا دیگر در کشور جائی برای خود سری و استبداد باقی نباشد.
یادم میآید رفته بوم به "شارلوت ویل" در "ویرجینیا"، شهری کوچک و زیبائی که نه تنها دارای قدیمی ترین دانشگاه امریکاست بلکه در تپههای اطراف آن "مونتو چللو" اقامتگاه سومین رئیس جمهور امریکا توماس جفرسون" بوده که اکنون یک موزه است. در یکی از اتاقهای این موزه دستخطهای او به نمایش گذاشته شده است. روی یکی از این کاغذها جفرسون نوشته «من شکل ایالات متحده امریکا را مانند نظام پادشاهی هخامنشیان برگزیدم زیرا یکی از بهترین نظامهای حکومتی برای ایالات امریکا میباشد.
درست به این دلیل نظام سیاسی آینده ایران میبایستی شبیه نظام هخامنشی باشد.
بر این مبنا کشور ایران دیگر نمیتواند مرکب از استانهای خشک و بی روح باشد. بلکه میبایستی به این بخشها مانند ساتراپهای هخامنشیان پویایی فونکسونال داد. یعنی هر یک از استانها کار مایه ویژهﻯ برای خود خواهد داشت.
به این شکل این استانها در جمع سهم عظیمی در رشد اقتصادی - صنعتی کشور و توسعه اجتماعی خواهند داشت.
این کار مایه که بوسیله کمیته خبرگان معلوم خواهد شد خود بخود مولد خلاقیت است. اما خلاقیت ویژگی انسان است. پس شهروندان کشور میبایستی خود مختار باشند. اما لازمه خود مختاری آزادی مثبت است که با امر اخلاق میتواند مهار شود. پس شکل اداره استانها اجبارأ نظام جمهوریت است. (جمهوری و پادشاهی از جنس لیبرال دمکراسی هستند).
از سوی دیگر از آنجا که دمکراسی با مشارکت مردم میتواند ممکن شود پس لازم است در برزنهای شهر و دهات کمیته هائی بوجود آیند که هر چند سال از سوی مردم برای اداره برزن و یا ده افرادی انتخاب بشوند. گونه این اداره کردن و میزان آن و مسئولیتهای که هر کس میبایستی عهده دار بشود بوسیله قانون معلوم خواهد شد.
وجود احزاب و مراکز نظر خواهی برای تثبیت دمکراسی اهمیت فراوان دارد. بودجه این قسمتها میبایستی از سوی دولت محلی و مرکزی تأمین گردد.
اما با توجه به آنچه که در باره نظام پادشاهی در ایران گفته شد، حاکمیت ملّی که عهده دار حفظ امنیت درون و بیرون است نظامی پادشاهی خواهد بود. پادشاه که نه تنها خاطرهﻯ مشترک ملّی و مبین ملّت ایران است بلکه خود نماد نظام کشور نیز خواهد بود.
نصرت واحدی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
۱. Development
۲. Herder Johann Gottfried
۳. Moritz Kronenberg: Herders Philosophie nach ihrem Entwickelungsgang، MV- Philosophy، ۲۰۱۸
۴. Consolidation
۵. Schmid Carlo: Grundsatzrede über das Grundgesetz im Parlamentarischen Rat vom 8. September ۱۹۴۸
۶. Heidegger Martin: Sein und Zeit، Tübingen 1986
۷. Intersubjectivity: Edmund Husserl: Zur Phänomenologie der Intersubjektivität. Texte aus dem Nachlass. 3. Tl. In: Husserliana. XV، 1929/35.
۸. Foucault Michel: Die Ordnung der Dinge، Frankfurt an Main، 1999
۹. Derida Jacq، Gadamer، H.، -G. Der ununterbrochene Dialog، von Martin Grassmann، Frankfurt an Main 2004
۱۰. ِDirectly
۱۱. Challenge
۱۲. Marx Karl: Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie، Berlin، 1981
۱۳. Contingency
۱۴. Weber Max: Gesammelte Aufsätze zur Wissenschaftslehre، Tübingen 1988
۱۵. Gemein Wohl
۱۶. Arend Hannah: Hana Arendt: Kultur und Politik. In: Zwischen Vergangenheit und Zukunft. Übungen im politischen Denken I. München، S. 277-305
۱۷. Carlo Schmid: Erinnerungen. In: Gesammelte Werke in Einzelausgaben. Band ۳. Scherz، Bern/München/Wien 1979
۱۸. Poesie
۱۹. Aesthetics
۲۰. Unconsciousness: Philosophisches Wörterbuch. Stichwort Unbewußtes، S. 742-743. 22. Auflage، Kröner، Stuttgart، ۱۹۹۱
۲۱. Consciousness
۲۲. Art
۲۳. Schahrazade، Oper in drei Aufzügen op. 26 von Bernhard Sekels، Libretto von Gert von Bassewitz؛ Uraufführung 1917 in Mannheim
۲۴. Wilhelm Dilthey: Der Aufbau der geschichtlichen Welt in den Geisteswissenschaften، Frankfurt am Main 1981، S. 278
۲۵. Sustainable
۲۶. Common welfare
۲۷. Taylor Ch. NegativeFreiheit؟ Frankfurt am Main، 1988S. 232
۲۸. Chomsky Noam: Profit over People، New York 1999, S70-80
۲۹. Washington Post، 20.11.1978
۳۰. Condoleezza R
آخرین هوس، مهران رفیعی