رحیم قمیشی
دوستان بابلی گفتند سراغ خانواده شهید نرویم. گفتند آنها در روستا زندگی میکنند. خیلی هم اذیت شدهاند. خیلیها را بهخاطر سرزدن به آنها گرفتهاند. گفتند خانواده شهید یکساله خیلی اذیت شدهاند!
مهدی نصیری و ناصر دانشفر هم گفتند مزاحم خانوادهاش نمیشویم، میرویم بر مزار شهید "میلاد زارع" فاتحهای میخوانیم و روستای حمزهکلا را ترک میکنیم.
میلاد همان هفته اول حوادث پس از شهادت مهسا، در شهر بابل شهید شده بود.
رفتیم آنجا، دوربینهایی در آرامستان روستا و اطراف مزار میلاد کار گذاشته بودند، تا مردم بترسند، با این همه هر کس میرسید اول بر مزار میلا ادای احترام میکرد و سپس به مزار بستگان خودش میرفت.
آنقدر عکس میلاد زیبا بود که ناخودآگاه خیلیها عکسش را میبوسیدند.
مادر شهید را همانجا دیدیم. چقدر شکسته و مغموم بود. چقدر آرام و مظلوم.
پرسیدم میلاد چطور شهید شد؟ گفت نمیدانم.
گفتم متاهل که نبود!
گفت نه! پسرم عروسی نکرد و رفت.
گفتم تیر خورد؟ دیگر نمیتوانست بگوید، بغض سنگینی راه نفسش را بسته بود
با دستش اشارهای کرد به پشت گوش سمت چپش. همینطور که اشک میریخت گفت از اینجایش تیر خورد پسرم...
چقدر پشیمان شدم از سؤالم!
اشاره کرد پدر میلاد دارد میآید.
برگشتم.
خدای من! کارگری با لبهایی خندان، با رویی باز از دیدن ما غریبهها که تا روستا رفته بودیم.
از او خجالت کشیدم، با همان لباس مندرس کارش آمده بود مزار پسرش.
پیراهنش چندین سوراخ داشت که یواشکی آنها را میپوشاند.
جوشکار بود.
پرسیدم این یکسال سخت گذشت؟
گفت خیلی...
نه فقط شهید شدن فرزندش، اینکه هر روز دادگاه احضارشان می.کرده، هر روز نهادهای امنیتی میخواستهشان. اینکه نمیگذاشتهاند با درد خودشان زندگی کنند، اینکه هیچکس به داد آنها نرسیده...
نیمهشبی ریختهاند خانهشان، برای تفتیش.
برادرِ میلاد را بردهاند زندان، مبادا بخواهند برای شهید سالگرد بگیرند.
گفتهاند چرا عکس میلاد را نشر دادهاید.
چرا عکس زیبایش را بر مزارش گذاشتهاید!
گفتهاند چرا برای پسرتان مراسم گرفتهاید. گفتهاند چرا اصلأ شکایت کردهاید، گفتهاند چرا گریه کردهاید...
چقدر پدر میلاد خوشچهره و دوست داشتنی بود، چقدر مهربان و صبور بود، چقدر کمصحبت و با محبت بود.
گفتم پدر جان! یک وقت فکر نکنید خون میلاد هدر رفته.
گفت میدانم.
گفتم شما افتخار همۀ ما هستید.
سرش را انداخت پایین.
گفتم پسرت خیلی بزرگ بوده.
نتوانست نگاهم کند.
گفتم ما از راه دور آمدیم تا به شما بگوییم؛ هزاران هزار دل با شماست
هزاران هزار دعا برای شماست
هزاران هزار دستهگل، تقدیم بهشماست
گفتم ما آمدیم بگوییم
مگر شوخی است خون بریزند و راحت بروند
مگر مردم فراموش میکنند
مگر مردم میبخشند
نه!
گفتیم روزی نه چندان دور خواهید دید کنار مقبره پسرتان جشن و شادی است. مردم آمدهاند بگویند میلاد ببین! خونریزان رفتند، ظالمان گورشان را گم کردند...
خندیدند.
حالا ما گریه میکردیم
به حال خودمان گریه میکردیم
چرا زمین نلرزید، چرا ما کاری نکردیم!
وقتی میلاد نازنین را میکشتند
چرا زمین دهان باز نکرد ما را ببلعد
وقتی به اذیت و آزار خانواده مظلومِ میلاد رفتند
چرا ظالمان از رو نرفتند... از اینهمه ظلم
من به پدر میلاد قول دادم
من به مادر میلاد قول دادم
من از طرف همه همراهانم قول دادم
میلاد تا همیشه در قلب ما زنده است
ایران شادمانی را خواهد دید
ظالمان پشیمان خواهند شد
بهخون همه جوانهای شهید شده، قسم
این عکس و خبر واقعی است و سکانسی از یک فیلم نیست