دکتر حسن محدثی در کانال خود (زیر سقف آسمان) در سلسله یادداشتی «دربارۀ کوروش» در حال طرح نقطهنظراتِ خود در باب این پادشاهِ بدل شده به اسطوره میان ایرانیان است. هرچند برخی از عوام افراطی و عوامزدگان ناسیونالیست، بهناگاه گریبان چاک دادند و مثل مسلمینِ داعشی و جماعتِ حزباللهی، فریاد و شیونِ «وا کوروشا! وا ایرانا!» سر دادند و انواع انگ و تهمت و توهین را در همان آغاز طرح بحث، به سوی ایشان پرتاب کردند تا فرهنگِ بیمار و منحط و دینخوی ما (که اختصاصی به مسلمین و شیعیان ندارد) را بهخوبی آشکار کنند.
از میان ده صفحهای که ایشان تا اکنون منتشر کردهاند، فقط به بخش نخست نوشتارشان میپردازم تا به این بهانه، طرح بحثی نمایم. دکتر محدثی پرسشی طرح کرده دربارۀ کوروش، تحت این عنوان که «آیا کوروش صلحطلب و فروتن بود؟»، این پرسش را شاید بتوان با طرح پرسشی دیگر، بهتر پاسخی داد «آیا محمد بن عبدالله، پیامبری صلحطلب و فروتن بود؟»؛ چرا که برای بررسی واقعبینانۀ شخصیتهای تاریخی، باید حتیالمقدور از ذهنیتگرایی پرهیز کرد و امکانات محدود فرهنگی را در نظر گرفت تا از واقعیتها به ایدهآلها حرکت کرد و نه برعکس. برای مثال، اگر نلسون ماندلا از شخصیتهای تاریخی ایران بود و چند قرن بعد از او، قصد داشتیم کارنامهاش را داوری کنیم، با حرکت از ایدهآلها به سوی واقعیتها، ممکن بود او را رهبرِ خطرناک و خشنِ یک گروهِ مبارزان مسلح تروریست، برای دستیابی به برخی آرمانهای ارزشمند تصور کنیم، و نه فردی نمادِ عدالتخواهی و آزادیخواهی و دموکراسیخواهی و صلحطلبی که به اقتضای موقعیت و در کانتکست مربوطه (فضای خشن سرکوبگر حکومتِ آپارتاید نژادی) ُ، دست به اسلحه نیز بردهاست و از این کار و تهدید به آن، هیچ ابایی نداشتهاست. برای اینکه از واقعیتها به ایدهآلها حرکت کنیم، مقایسۀ تطبیقی شخصیتهایِ بهطورِ نسبی مشابه در تاریخ، میتواند راهگشا باشد.
دکتر محدثی از دوستداران اندیشههای دکتر علی شریعتی است و پژورۀ فکریشان، دستکم در حیطۀ فهم اسلام، بهمعنایی ادامۀ کاریست که دکتر شریعتی انجام دادهاست. اگر بنا بر متر و معیارهایی که ایشان به کمک آن، به فهم تاریخ پرداختهاند، محمد بن عبدالله، «پیامبری فروتن و صلحطلب» بوده باشد و با همان معیارها، کوروش «شخصیتی خودشیفته و جنگطلب و خونریز» دانسته شود، آنگاه دکتر محدثی دچار مغالطۀ «استاندارد دوگانه» در فهم تاریخ شدهاند. از شریعتی نام بردم و خوب است که در اینجا، نظر او را در مورد منشِ محمد بن عبدالله بازگو کنم. شریعتی پیرامونِ اسلام و منش محمد بن عبدالله میگوید:
«عجبا! اسلام صلح نیست؛ اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیشها و استعمارگران و شبهروشنفکرانِ کاردستی آنها ترسید و جا زد! با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمیرود؛ حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه میپسندند... اسلام تنها مذهبیست که فقط به موعظه و پند و اندرز نمیپردازد، بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر میکشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمهای بریزند، باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر...».
شریعتی پا را حتی از این هم فراتر میگذارد و میگوید:
«این نسلِ ملتهب، هرگز خواهان آن نیست که اسلام، به یاری قوانینِ علمی و یا اختراعات و اکتشافاتِ اروپا و آمریکا توجیه شود... اساسا از هر چه به نام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید است، شدیدا نفرت دارد؛ چرا که این همه را آلت قتاله خویش مییابد... من و همۀ کسانی که در این خطّ مشی راه میسپارند، بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به فرهنگ و تمدن و حتی خطّ مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعت حاکم بر جهان امروز، بیزاری توأم با دشمنی و کینه داریم... ما نیازی به رنگآمیزی تجددمآبانه اسلام نداریم...».
🍂 دکتر شریعتی در اینجا، روحیۀ جنگطلب، فاشیستی و توتالیترِ الله و محمد بن عبدالله را با صداقت آشکار میسازد؛ صداقتی که بهطور مشابه در روحالله خمینی نیز بود و بعید است که دکتر محدثی، بدون اما و اگر بخواهد به منطق آن تن بدهد؛ چنانکه میبینیم، با تفسیری کژتابانه (مشابه تفاسیر رایجِ بهاصطلاح روشنفکرانِ دینی) از روایات تاریخی، در کتاب خود با عنوانِ «مشرکی در خانه پیامبر»، از دلِ عمل ناجوانمردانۀ محمد بن عبدالله در جدا کردن تحمیلگرایانۀ دامادش از دخترش، یعنی عملی ضدانسانی که متکی بر احکام اسلامی انجام شدهبود، و از زهدانِ عمل عاشقانه و قهرمانانۀ ابوالعاص (همسر زینب)، بهقصد دیدار همسرش، حتی به قیمت کشتهشدن بهدست پیامبر اسلام و یاران مسلحش، کوشیدهاست تا فضیلتی برای محمد بن عبدالله اثبات کند. این نکته نیازمند تفصیل بسیار است که جای طرحش در اینجا نیست.
قبلتر در مناظرهای مفصل و مکتوب با دکتر حسن محدثی پیرامونِ موضوعِ «چهره و شخصیت الله در قرآن» استدلال کردهام که تصور و تصویر برساختهٔ قرآن از خداوند یک «سلطان مستبد و توتالیتر و مذکر» است و محمد بن عبدالله، خشونت و قلع و قمعِ مخالفان و «دیگریها» را ابتدا از آسمان شروع کرد و سپس به زمین رسید و با مثلث سرکوب (یا جزیه و باج سبیل، یا شمشیر و مرگ، یا اسلام و خراج به خلیفه)، خشونتورزی و تمامیتخواهی و دیگریستیزی را ادامه داد و حتی به «پیامبرکُشی» و «قتلِ دیگر مدعیان پیامبری» پرداخت و سنتی داعشی و داعشپرور را ایجاد کرد که در مسیر حرکتش، سرکوب و خشونت را به قتل عام بهائیان و یا به سرکوب عرفان حلقه و درویشان گنابادی و یا به ترور کسروی -اولین شهید راه عقلانیت و معنویت در ایرانِ معاصر- رسانید و بدینسان، در خلق داعش و داعشیانِ شیعی و سنی، نقش و سهمی مهم و ویژه را بر عهده گرفت.
در همان مناظره گفتهام که اسلام صرفنظر از کارکردهایِ مثبت و مشخصِ روانشناختی و جامعهشناختی و فرهنگیاش در کانتکستِ مربوطه، بهمثابهٔ یک ایدئولوژی، بالمآل در سرکوبِ «عقلانیت و عدالت و معنویت» بسی مؤثر بوده و «تعبد و جزم و جمود و تحجر و خرافات و دیگریستیزی و انحصارگرایی و خودشیفتگی و مطلقگرایی» را بسط داده و از مجرایِ تولید و تقویت و مانعِ اصلاح شدنِ این آسیبهای فرهنگی و اجتماعی، جهالتها و خسارتها و جنایتها و ظلمهایی جدی و گسترده تولید کردهاست.
حال در اینجا باید بگویم که روشن است که لشکرکشیهای پیامبر اسلام، تقریبا هزار سال بعد از کوروش، واجد روحی خشونتآمیزتر از منظر تمامیتخواهیِ دینی و دیگریستیزی بودهاست و همواره نفع مسلمانان را بر نفع نامسلمانان ترجیح میدادهاست. در کارنامۀ محمد بن عبدالله، بجز موردِ فتح مکه (که خویشاوندان او بودند)، حتی یک مورد هم یافت نمیشود که پس از غلبۀ مسلمانان بر دیگریها، منافع و حقوقِ جبهۀ شکستخورده نیز لحاظ شده باشد و بیشترین لطفی که به برخی از قبایل شده، این بودهاست که از کشته شدن اسیرانشان صرفنظر شدهاست، که آن هم منوط بوده به پذیرش تحمیلگرایانۀ اسلام یا پذیرش پرداخت جزیه، آن هم با حالت خفت و خواری!
نکته اینجاست که ما چنین روحیهای را، یک هزاره قبلتر از محمد، بسیار کمتر در کوروش میبینیم. در اینکه کوروش نیز همانند همۀ شاهان باستان، به فکر توسعۀ تهاجمی قلمرو خود بودهاست، تردیدی نیست، این وجهِ مشترکِ کوروش و محمد است؛ با این تفاوت که کوروش، انسانی عادی بود و محمد بن عبدالله بنا به قرآن و سنت نبوی، مدعی بود که «رحمةللعالمین» و «کامل کنندهٔ مکارم اخلاق» و «اسوهٔ بشریت در همهٔ اعصار» است، و یا ادعای تألیف و آوردن دین کامل و کتابی که «تبیاناً لکل شیء» است را داشت، و ادعا میکرد که از تعدادِ دربانهای جهنم و خلقت جن از آتش و یا از ذهن خدا و از «افکار و ارزشها و احکام و عواطف و اهدافِ» خدا مطلع است و بسادکیِ آب خوردن و بدونِ تقبلِ اندک زحمتی برای اثبات چنین مدعای سترگی، میگفت: «خداوند میفرماید که...»؛ با وجود این، در نظر موشکافِ مسلمانانی چون دکتر محدثی، سرِ سوزنی شبههٔ خودشیفتگی و تکبر ایجاد نمیشود تا به بررسی انتقادیِ عملکرد او بپردازند، یا اگر چنین تصوراتی را بهطور طیفی صادق بیایند، از ترس و وحشتِ حاصل از آن فضای توتالیتاریستیای که محمد بن عبدالله، در طولِ هزار و چهار صد سال بعد از خود بنا گذاشته، جرأت بیانِ افکارشان را نمییابند، مگر در لفافه، یا با اسامیِ مستعاری مشابهِ نویسندگان و مترجمان و گویندگان این کانال و کانالهای مشابه.
این تمایزِ فاحشِ میراثِ سیاسی-تمدنی دو شخصیت اثرگذارِ تاریخی، بهتنهایی برای فهم چرایی رویکرد روزافزونِ عامه و حتا نخبگانِ جامعۀ ایرانی به کوروش و پشت کردن آنها به محمد بن عبدالله و خروج فوجفوجشان از اسلام، برای یک جامعهشناسِ خبره چون دکتر محدثی باید کافی باشد. پروسۀ تاریخیِ تحولات عظیم جامعۀ ایرانی در گزینشِ نحوۀ نسبت برقرار کردن با میراث فرهنگی خود، قابلِ تقلیل به پروژۀ تبلیغاتی-سیاسیِ حکومت پهلوی، یا ناکارآمدی و عملکردِ بدِ حکومت آخوندی-اسلامی نیست، بلکه این حکومت دینی، بهشکلی پارادوکسیکال، صرفاً تحولات فکری-فرهنگیِ حاصل از مواجهه با جهانِ مدرن و بسطِ خودآگاهیِ انتقادی و بهکارگیری عقلانیت مدرن، نسبت به میراثِ فرهنگی و اجزای مختلف ایرانی و اسلامی آن را تسریع کردهاست.
اسلام بهمثابه ثمرۀ محمد بن عبدالله (بر فرض وجود تاریخی او) یک ایدئولوژیِ سیاسی توتالیتر و فاشیستی، در خدمت ارادهٔ معطوف به «قدرت و سلطه» بودهاست و با «عقلانیت و عدالت و اخلاق و معنویت» و از همه مهمتر، با «آزادی» بهمثابه رکنِ رکین فردِ انسان و جامعۀ انسانی، تعارض و تضاد غیرقابل جمع و رفع دارد. در جهان سنت، میزان شقاوت و توحش و خشونت در مقام مقایسه با کشوری چون سوئیس در قرن ۲۱، بسیار بالا بود و از این رو، مجازاتهایی مثل «قطع دست و قطع پا و شلاق و قصاص و سنگسار و به صلیبکشیدن» و نیز «بردهداری و کودکهمسری» وجود داشت، منتها با توجه به «جواز قتل و غارت و به بردگی گرفتن اهل کتاب و کافران غیر حربی، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر (توبه: ۵ و ۲۹)» و «به جهنم ابدی بردن مرتد، ولو مرتد اخلاقی و دانشمند و مؤمن و سپس، ضایع شدن تمام اعمال نیک مرتد» (بقره: ۲۱۵) و «شکنجهٔ ابدی منکران قرآن و نبوت (حتی مخالفان مؤمن و اخلاقی و دانشمند) و سوزاندن پوست و گوشت آنها در جهنم و در چرخهای ابدی، گوشت و پوست جدید رویاندن بر استخوانها جهت سوزانده شدن» (نساء: ۵۶)، میتوان دریافت که اگرچه میزان شقاوت و توحش و خشونت در جهان سنت بالا بودهاست، لکن اسلام وضعیت وخیمی در این میان دارد و از «شقیترین و متوحشترین و خشنترین» مکاتب و نحلههای تاریخ است.
در همان مناظرۀ مورد اشاره گفتهام که اسلام، صرفنظر از کارکردهایِ مثبت و مشخصِ روانشناختی و جامعهشناختی و فرهنگیاش در کانتکستِ مربوطه، بهمثابهٔ یک ایدئولوژی، بالمآل در سرکوبِ «عقلانیت و عدالت و معنویت» بسی مؤثر بوده و «تعبد و جزم و جمود و تحجر و خرافات و دیگریستیزی و انحصارگرایی و خودشیفتگی و مطلقگرایی» را بسط داده و از مجرایِ تولید و تقویت و مانعِ اصلاح شدنِ این آسیبهای فرهنگی و اجتماعی، جهالتها و خسارتها و جنایتها و ظلمهایی جدی و گسترده تولید کردهاست.
امری که دکتر حسن محدثی به آن التفاتی ندارد، آن است که با کوروش، چرخشی در سیاستِ دورانِ باستان بهوجود آمد که اساس آن بر «فتح و غلبۀ صرف» نبود، بلکه مبتنی بر «گذر از سروریجویی صرف، با قصد غارت یا تحمیل دین» بود.
محققین تاریخ باستان و نیز جناب دکتر محدثی نیک میدانند که کوروش، پادشاهی از سنخ آشور بانیپال نبود و نظام سیاسیای که بنیاد گذاشت، یک نظام سیاسیِ مبتنی بر الگوی «غارتگری و تعدی و تجاوز» نبود؛ چیزی که بعدها آن را نزد اسکندر و همۀ جانشینان او میبینیم. تقریبا همۀ مورخان و نویسندگان زمان باستان، وجه «آبادگری» را در کوروش نسبت به وجه «حملهوری» او برجستهتر دیدهاند و اگر دیدگاه فارغ از «زمانپریشیِ» باستانیان برای داوری کوروش (مردی تقریبا همروزگار با آنان) را مناط داوری بهتری از معیارهای دکتر محدثی بدانیم، باید این سخنِ افلاطون را یادآور شد:
هنگام پادشاهی کوروش، ایرانیان آزادی داشتند و همۀ مردان آزاد بودند و سرور و فرمانروای بسیاری از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان، رعایای خود را در آزادی سهیم کرده بودند؛ چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم میدیدند و با همه به برابری رفتار میکردند؛ سربازان در موقع خطر، آمادۀ جانفشانی بودند و در جنگ با جان میکوشیدند. اگر در میان ایرانیان مرد خردمندی بود که میتوانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند باشد، چنان میکردند که همۀ مردم از خردمندی او استفاده کنند. پادشاه بر کسی حسد نمیورزید، اما به همه آزادی میداد تا آنچه میخواهند بگویند و آنکس را که اندرز بهتر میداد و رأی بهتر مینهاد، گرامیتر میداشت. این بود که کشور، از هر لحاظ پیشرفت کرد و بزرگ شد؛ زیرا افراد آزادی داشتند و در میان آنان، محبت بود و نسبت به هم، حسّ خویشاوندی میکردند.
این سیاستِ کوروش بود که در استوانۀ او نیز به خوبی نمودار شدهاست؛ استوانهای که البته ربطی به بیانیۀ حقوق بشر ندارد، اما بیانیهای سیاسی بودهاست که نظر به امکانات سیاست در آن روزگار، از جمله در مقایسه با قرآن و سنت محمدی (حدود هزار سال بعد)، بیش از اندازه پیشرو و برای بشریت منفعتآفرین بودهاست.
در واقع، برخلاف پادشاهانی که در همان دوران، به ویرانگریهای خود افتخار میکردند، برای نخستین بار در جهان باستان، کوروش بود که با چرخشی فکری و پارادایمی در عالم سیاست، نامشروعیت همۀ نظامهای سیاسیِ مبتنی بر «صرف غارتگری» را اعلام کرد و نشان داد که اعتبار و مشروعیت هر نظام سیاسی، به «آبادگری و ایجاد صلح و خوشی و رفاه» است و با همین سیاست بود که نزدیک به دو سده، جهان باستان، بهشکل نسبی، به یکی از امنترین روزگاران تاریخ بشری تبدیل شد. «صلح» و «امنیتی» که بعداً با تاختوتازهای اسکندر از جهان رخت بر بست.
رفتار کوروش با اسرا و پادشاهان مغلوب نیز به هیچ وجه، بدتر از پیامبری که هزار سال پس از او ظهور کرد و منطق «جهاد و غلبه» را تا همین امروز در خاورمیانه مسلط ساخته، نبود. کوروش به زبان امروزین، سیاست «برد-برد» را در پیش میگرفت و در غالب موارد، شاهان هر منطقه را در جایگاه خودشان ابقا و تثیبت میکرد و با همین سیاستِ کارآمد بود که از بسیاری از جنگهای بیهوده جلوگیری به عمل آورد.
روایت نیمهاسطورهای رفتار او با پانته آ (زیباترین زن آسیا در روزگار او)، حتی اگر چیزی بیش از یک داستان نباشد، نمایشدهندۀ منش او در برخورد با اسرا، علیالخصوص با زنان است. کوروش پادشاهی نبود که به افراطهایی مبتلا باشد که بعداً در مواجهۀ محمد بن عبدالله با صفیه و جویریه و نیز اسیران بنیقینقاع و بنیمصطلق، و ناگوارتر از همه، در برخورد با اسرای بنیقریظه شاهد بودهایم.
سیاستِ انعدام و تبعید و تحقیری که محمد بن عبدالله در برخی از موارد در پیش گرفت را کوروش، یک هزاره قبلتر از او، هیچگاه در پیش نگرفت و «بلندنظری» او که نتیجۀ فرهنگِ ایرانی و پارسی او بود، چنان بود که سیاست «تکدینی» را برای اداره اجتماع، نه مطلوب میدید و نه مهرآمیز. ۲۵۰۰ سال پیش از بزرگترین مراجع تقلید حال حاضر ایران، کوروش به این نتیجه رسیده بود که نظام سیاسیای که کثرت مردمان را در باورهای مذهبیشان به رسمیت نشناسد، نتیجهای جز ویرانی بومها و سرزمینها در پی نخواهد داشت. در سیاست، هر عملی که در مواجهه با دیگریها، مبتنی بر الگویِ سیاستِ «برد-برد» نباشد، به احتمالِ قریب به یقین، منافعِ بلندمدتِ نظام سیاسی را تأمین نخواهد کرد. سیاستِ کوروش و جانشینانش، در غالبِ موارد، مبتنی بر یافتن دوست و پیدا کردن همپیمان بود (نامهٔ هفتم افلاطون). این را بهتر از هر جا، کوروش در هنگامِ تصرفِ شوش و آنجایی نشان داد که در برابرِ آبراداتاس (همسر شاه مغلوب)، رفتاری چنان شایسته و برادرانه و بزرگمنشانه به نمایش گذاشت که این زن، دربارۀ کوروش چنین دادِ سخن دادهاست که:
همیشه سپاس بزرگمان به کوروش را به یاد خواهم سپرد، که چون به دست وی گرفتار آمدم، او میتوانست مرا چون تاراج و بهرهٔ جنگ بپندارد و از آنِ خویش کند، چنان والا بود منش و اندیشهٔ وی که مرا نه چون بندیان پنداشت، و نه یله کردم تا چون آزادزنی رَوَم به سرفکندگی؛ وی در پناه گرفت مرا و رهانید از خطر، تا تو باز آیی آنسان که گویی برادر وی را من همسرم.
کافیست که این داستان را با ماجرای تصاحبِ صفیه توسط محمد بن عبدالله در جنگ خیبر مقایسه کنیم تا به معیاری دربارهٔ صلحطلب و فروتن بودن کوروش، در مقابلِ محمد بن عبدالله دست یابیم.
امروز نیز اگر مردم ایران، نامی از کوروش میبرند، نه به خاطر جهلِ آنان نسبت به «سیاست تهاجمیِ» کوروش، بلکه بهسبب درکیست که از ضرورت و رجحانِ سیاستِ مبتنی بر رویکردِ «برد-برد» و «مدارای مذهبی» او پیدا کردهاند. چنین سیاستی که بنایش «آبادگری» بود، بسیار متفاوت است با ایدۀ «جنگ جنگ تا پیروزیِ» مستتر در اندیشههای کسانی مانند دکتر علی شریعتی که با افتخار، اسلام را «دین جنگ» میدانستند و نیازی نیز به بزک کردن و مالهکشی این سخنان نمیدیدند. هرچند امروزه، ورق تا اندازهای برگشتهاست و مسلمین، بهخاطر اخذِ موضعی تدافعی، جرأت آن را ندارند که بهاندازۀ علی شریعتی و روحالله خمینی، در عرصۀ اسلامپژوهی صادق باشند.
علیرضا موثق
تحریف و تفرقه "پروژه وزارت اطلاعات"، مسعود نقره کار
شکست مفتضحانه اسرائیل، فرید انصاری دزفولی