ناگفته پیداست که در تاریخ ایران، روحانیت نه نماینده و نشان خدا که بلای جان ما بوده است. کار درست را آتاتورک کرد که نه تنها از سیاست که از دیانت هم روحانی زدایی کرد. در تاریخ ما هر جا که پای آخوند- با هر مرام و نام که داشته، به سیاست و قدرت باز شده، بد بختی و بد سگالی را با خود آورده است. در آنچه از دست دادیم، از آبرو و اندیشه پاک تا آب و خاک، دست سید و ملا را میتوان دید.
نهضت مشروطه نه تنها در برابر سلطنت مطلقه بپا شد که دست رد بود بر سنت مشروعه و دخالت سید و ملا در امر اجرا و قضا. اعدام ملای مرتجع و ضد ملی فضل الله اگر چه نمیبایست اجرا میشد اما بخوبی بیزاری ملت را به دخالت روحانیت در امور عرفی و سیاسی و قضایی نشان داد. ملت دید که حکم آخوند چگونه عقل نداشته فتحعلی شاه را دزدید و عباس میرزا را به جنگ نا خواسته با قدرت نوظهور روسیه کشاند. بهترین و زیباترین بخشهای سرزمین ما از کف ما رفت که داغش هنوز بر دل تک تک ایرانیها سنگینی میکند. افسوس، حکومت ولایی خودفروخته وابسته به روسیه میتوانست در آغاز دهه نود میلادی این ننگ را بگونهای بزداید تا دست کم ایران فرهنگی به مرزهای پیشین خود برسد. هزاران حیف که این فرصت تاریخی از دست رفت. اینجاست که من رضا شاه را میستایم چون دست روحانیت را از دولت و سیاست قطع کرد؛ نفوذ شیطانی و اقتدار کذایی که باید همیشه نهی و نفی شود.
ایرانیها به مبارزان مشروطه افتخار میکنند. انقلاب مشروطیت فخر همه ما و مایه مباهات تاریخ ماست. پس چرا ما نتوانیم از تاریخ باشکوه مشروطه یاد گرفته خودمان را از ذلت ولایت رها کنیم؟ آیا نمیخواهیم مایه افتخار آیندگان باشیم؟ تفاوت در کجاست؛ آیا پس رفت سیاسی و فرهنگی امروز از ستیهندگی و نام جویی بیمار گونه ما نیست؟ آیا میخواهیم تا آنجا با هم جدل و دشمنی کنیم که فرصتها از کف برود و یک آلترناتیو وارداتی بر سر ما آوار شود؟
ما از کجا آغاز کردیم و امروز کجا هستیم! اگر چه مدرنیته سیاسی را خیلی دیر، اما خوب آغاز کردیم. هر آینه، درمیان راه به بیراهه رفتیم تا امروز که پاک از پا افتادیم. ما از عصر کلونیالیسم نانوشته با نهضت مشروطه به پیشا مدرنیته پهلوی در آمدیم. آن زمان، ما روی پای خودمان ایستادیم و تاریخ را آنگونه که خودمان خواستیم نوشتیم. آری، مبارزان مشروطه و رضا شاه آلترناتیو وارداتی نبودند. آنها برآمد اراده سرکوب شده ملت بودند. نه مشروطه خواهان و نه رضا شاه به تهران قشون نکشیدند تا سلطنت را براندازند. آنها آمدند که سلطنت را به راه درستش درآورند که نشد. رضا شاه سرداری عاقل بود. او شاید میدانست که قاجار درست شدنی نیست؛ اما، او مانند مبارزان مشروطه به سنت ملت وفادار ماند. رضا شاه در راستای خواست ملت به سیاست ورود کرد و با اراده ملت پیش رفت. رضا شاه جلوتر از مردمش میاندیشید؛ اما، وقتی دید مردم نمیخواهند، از خواست جمهوری دست کشید. رضا شاه، سید ضیا نبود که بخواهد آلت دست خارجی و دیکتاتور برای ملت خود باشد. باری، قاجار چنان گندیده بود که دیگر نمیتوانست بماند. رضا شاه به حکم ملت تیر خلاص را زد و به رأی سنت، مشروطه شاهنشاهی را پذیرفت.
عهد ولایی ما امروز به همان سرنوشت محتوم عهد ناصری رسیده است. دست کم سی سال آنهم در این دوره طلایی رشد ملتها، نیروهایی در بطن و در حاشیه این جمهوری جعلی کوشیدند تا با زورآزمایی قانونی- شریعت، گوشهای از خواست ملت را بر اراده مطلق ولایت بار کنند که نشد و میدانیم که از این راه نخواهد شد.
مشروطه مظفری جامعه خواب زده ما را بیدار کرد و مدرنیته پهلوی با همه کم و کاست بستر را ساخت. اما، خمینیسم مانند کمونیسم، گزینههای وارداتی بودند؛ آمدند تا هر آنچه را در صد سال ساختیم ویران کنند. خمینیسم، آلترناتیو بدقوارهای به تن ما بود که همه چیز را بهم ریخت؛ از طبقات اجتماعی تا مفاهیم فرهنگی، و از سیاست تا دیانت، ریشهها را رشته کرد. خمینی گفت: جمهوری اسلامی، نه یک حرف زیادتر و نه یک حرف کمتر! او، با آن ذهن واپسگرای هیچ گو، هیچ نامی از ایران نبرد. من یاد ندارم در هیچ سخنرانی خود از ایران گفته باشد؛ حال آنکه اسلام، از نوع بدعت شومی که در سر داشت، ورد کلامش بود.
اکنون بر همه روشن است که تاریخ مصرف روحانیت، چه در سیاست و چه در حکومت ایران پایان گرفته است. روحانیت به هر شکل و جلوهای که درآید، عبایی یا قبایی و یا سپاهی، دیگر نمیتواند آلترناتیو باشد. ملت دیگر آلترناتیو وارداتی، معجون نا میمون ناموزون عربی- غربی نمیخواهد. ملت آلترناتیو بومی ملی میخواهد. بازسازی مشروطه و یا بازنویسی جمهوری هر چه باشد باید بر زیر ساخت سنت دیرین ما برپا شود تا بتواند پویا پابرجا بماند.
حقیقت آن است که از مشروطه تا امروز، روحانیت سیاسی، حتا بازسازی صوری شیعه صفوی نبوده است. شاه عباس کجا و این آخوندهای بی وطن کجا! خمینی که وارث افکار پوسیده شیخ فضل الله بود، آمد تا خلافت عباسی را به ایران بازگرداند. هدف حذف سلطنت ایرانی به سود خلافت اسلامی بود. بازرگان گفت که خمینی ایران را برای اسلام میخواست و او -بازرگان، اسلام را برای ایران. هر دو کج اندیشیدند!
روحانیت در ایران بیشتر اسباب زحمت ملت بوده است تا نهاد خدمتگزار. تاریخ ایران پر است از مصیبتهای سیاسی و اجتماعی و صد البته فرهنگی که بدست این مجموعه متحجر متکبر بر سر ملت آوار شد. صنفی که خود را سلسله جلیله مینامد در تخریب و تخدیر فرهنگ ملی و باورهای ایمانی مردم و نیز در تضعیف کیان کشور و تجزیه خاک ایران بسیار بد نام و مسؤل است. وجود شاذ و ندر آدم معقول مقبول در این صنف- به اصطلاح- دینی و فرهنگی به معجزه میماند. بنظر من یکی از بزرگترین اشتباهات شاه آن بود که به روحانیت اعتماد کرد و البته در این اعتماد هم دقت سیاسی نداشت. رضا شاه بزرگ خطر این طایفه را خوب شناخته بود ولی شاه درست خلاف رأی پدر رفت و حتا در تعامل و بعد تقابل با روحانیت بسیار بی برنامه و بی هدف بود.
بدون آنکه بخواهم جریانی سیاسی را حذف کنم، میخواهم بگویم که در کنار آخوند سیاسی، ما دو چپ جیغ داریم که نه میخواهد به ساختن آلترناتیو ملی کمک کند و نه میتواند با منش و روش سیاسی و رفتاری که دارد آلترناتیو بشود.
چپ سیاه- ملغمه ارتجاع سرخ و سیاه- چه به نام خودی یا نخودی و یا ناخودی، تا زمانیکه بخواهد فرهنگ ایرانی را با تو سری و روپوش اسلامی نمایندگی کند، یک تلاش بیخودی است که جایی در خواست و اراده ملت ندارد. ملت همه مدلهای این چپ سیاه را دیده و خیری از آنها به ملت نرسیده است. خواه این چپ انقلابی، مارکسیست اسلامی باشد و خواه اصلاح طلب، اصولگرای اصلاح طلب و یا اعتدالی، سر و ته یک کرباسند؛ همه این نحلهها میخواهند ملت را به نشئگی ببرند.
این روزها صداهای مخالفت و انتقادهای گزنده به حاکمیت مطلق ولایت را از سوی اصولگراها و تندروهای دیروز میشنویم که بوی مشی اصلاح طلبی میدهد. پیشتر هم عناصری در قدرت، از اصولگرایی اصلاح طلبانه دم زدند و خیلی زود دیدیم که همه آن سخنهای صد من یک غاز، دست سازی هرم قدرت و بازی با ملت بود برای آنکه بالا تر در قدرت بنشینند تا بیشتر بتوانند به دزدیها و بد کرداریهای خود بپردازند. بدون آنکه بخواهم در صداقت گفتار کسی بدگمان باشم میگویم این راه که تندروهای بریده میروند دنباله سیاست به گل نشسته اصلاح طلبان است. این آقایان سوراخ دعا را گم کردند. میدانیم که 'حضرت آقا' و آل عبای ایشان تکه نانی جلوی بریدهها نمیاندازند. گذشته از این، دوره دلجویی و دلربایی از مردم هم گذشته است. چشم و گوش ملت باز است. ملت مارگزیدهای است که از هر ریسمانی که روزی دمش به ولایت میرسید میترسد. به این هموطنان که امیدوارم سالم و صادق باشند و در آنچه میگویند و میجویند فریب ولایت را نخورده باشند، میخواهم بگویم که حنای انتقاد از حکومت دیگر رنگی ندارد. کار از انتقاد و اصلاح گذشته، عقربه زمان به سوی انقلاب میگردد. نه ملت و نه هیچ دولت خارجی نمیتواند در روند گذار به بدنه و عقبه ح. ا. دل ببندد. با کارهایی که رژیم ولایی- سپاهی کرده، معجزه هم نمیتواند بریدهها و توابین را به قدرت در هر ساختار آینده باز گرداند. باری، در این بروکراسی از مغز استخوان تا بن دندان فاسد و ظالم، نه رضا خان ملی مانده و نه قوام و مصدق تکنوکرات. به کدام نام میتوان اعتماد و اعتقاد داشت؟
انقلاب مهسا خیلی چیزها را روشن کرد و آن اینکه گذار گورباچفی و یلتسینی در ایران که خطرش تا دوسال پیش جلوی چشم ما بود، اکنون رنگ باخته است. تاریخ کودتا دیر زمانی است که گذشته است؛ و قدرت نیز میان حلقههای ترک خورده این زنجیر زنگ زده جابجا نخواهد شد. این رسم سنت ایرانی است؛ چشم عقل و دل باید تا ببیند.
اما، چپ سرخ- ارتجاع لنین و مائو، تا زمانیکه دل در گروی الگوی ورافتاده کمونیستی داشته باشد، شانسی در ترند تحول ملت ما نخواهد داشت. آنها باید از سوسیالیسم حزبی وارداتی گذر کرده، راه نویی را در چارچوب سوسیالیسم روزآمد عرفی پیدا کنند.
واقعیت آن است که هر دو کمپ چپ ایرانی هنوز در هیجانات دهه پنجاه خورشیدی ماندهاند. امروز، ما برای اتحاد انقلابی خودمان چپ و راست میانه میخواهیم. دوگانه فلسفی که جامعه را از عصبیت و عصبانیت سیاسی بازدارد.
راه اتحاد از میان نیروهای پای کار میگذرد؛ نیروهایی که به تاریخ تحولات کشور، تاریخ سیاسی جهان و به اصول سیاست آشنا باشند. کنار هم آمدن نیروهایی که پرونده پاک دارند راه را برای همکاری و همگرایی تشکیلاتی بین احزاب اپوزوسیون باز میکند. روشن است که احزاب استانی که مشی جداسری ندارند همپای احزاب ملی در گذار سیاسی و 'براندازی' رژیم و در هر ساختار برآمده از خواست ملت، نقش برجسته خواهند داشت. سالها گفتمان بین تکنوکراتها و اینتلکچوالها و - به اصطلاح- سلبریتیها راه را برای همکاری بین اهل سیاست باز کرده است. همکاری نیروهای سیاسی، همگرایی سازمانی را بدنبال خواهد آورد و آنجاست که بر پا کردن کنگره بزرگ ملی نزدیک میآید.
اگر کمی از عصبیت و عصبانیت به هم دست بکشیم، اگر خردهای بلند نظری داشته باشیم، اگر ذرهای کارها را بیش از آنکه هست پیچیده نکنیم و آسمان ریسمان نبافیم، اگر بزرگوارانه بجای جاه طلبی که در خون آدمیان است فروتنی کنیم و از خودی و ناخودی کردن پرهیز نماییم، آنگاه میبینیم که چشم انداز پیروزی نزدیک است. آری، مشکل ما سیاسی نیست؛ گره کار در مشکل اخلاقی و بدخلقی ماست.
سیروس فیروزیان
به استاد عالی پیام، محسن مشفق
معصومیتهای تفلونی، رضا فرمند