شوربختانه در ایران چیرهگی سنت و مناسبات آن هنوز به دریافت نوین از سیاست میدان نمیدهد. انگار با همه ی تکاپوها در گذار از سنت، و برخی پیروزیها ی کوچک، هسته ی سخت جامعه، یعنی سیاست همچنان بسیار سنتی است؛ و در برابر فشارها ی نوینش جانسختی میکند. شاهنشان این گزند و آسیب آنجاست که فرآیندها ی شکست و گسست از منطق آزمون و خطا پیروی نمیکند. در سیاست نوین «آزمون و خطا» بنیاد سیاست است؛ و از راه شکست و گسست کار میکند. یعنی در پی هر شکستی، گسستی میآید و سیاستمدارها و سیاستها (پالسیها) را بازنشسته میکند، تا سیاست (politics) و ساختار سیاسی (Political system) و گاهی حتا حکومت (Polity) بتواند ادامه پیدا کند. آزمون و خطا ادامه ی نامگرایی (نومینالیسم) و بنیاد شناختشناسی نوین است؛ که هم به انسانشناسی نوین (خودبسندهگی آدمی) و هم به سیاست نوین (خودبسندهگی سیاست) میرسد. (۱)
خودبسندهگی آدمی شناخت سیاسی را از چنگ فرابودها (ایدیولوژیها) و انگاره ی موزی و بدخیم دیگری بزرگ رها میکند؛ و امکانهایی برای فلسفه ی سیاسی و دانش سیاسی فراهم میآورد؛ و خودبسندهگی سیاست هم، سیاست را از چنگ برادران بزرگتر در امان نگاه میدارد؛ و راه را برای مشارکت مردم در پهنه ی سیاست هموار میکند. اما در چیرهگی سنت بر پهنه ی سیاست و همایستاری (Homeostasis) سنت، این سازوکارها یا هنوز شناخته نیستند؛ یا بهکار بسته نمیشود.
با این همه، از آنجا که تاریخ خطا نمیکند؛ و به اراده و آرمان خدایان تن نمیدهد، شکستها ادامه دارند؛ و بخش ناگریز سیاست هستند؛ و نمیتوان آنها را نادیده گرفت، و عجیب نیست اگر ریختها ی دیگری از گسست برآمدهاند. (۲) ریختهایی که گسست را به امری ناممکن دگردیسیدهاند.
گسست از آنچه به شکست انجامیده است منطق تاریخی استواری دارد؛ و تاریخ خطا نمیکند. یعنی شکست برآمد خطا ی تاریخ نیست؛ برآمد خطاها ی سیاستمداران و ما است. پس ما باید دگرگون شویم و سیاستمدارها ی درگیر آن سیاستها باید بروند. (۳) چنین دریافتی البته با منطق سنت در بنیادها و سنتها ی دینی و عرفانی سازگار نیست و نمیتواند باشد. زیرا در سنت سیاست استوار و سوار بر دریافت سیاستمدارها و کله ی هرم قدرت و داوری (دیگری بزرگ) است. یعنی همه میآیند و میروند؛ مگر آنکه در بالا نشسته است. (خدا)
زیرا در سنت خدایان بازیگران اصلی پهنه ی سیاست هستند، و خدایان به شکست تن نمیدهند. زیرا در سنت منطق شکست و گسست درک نمیشود؛ یا بهگونهای دیگر درک میشود؛ و به آسانی به گاه شکست، به جای پذیرش شکست و گسست از سیاستمدار، ریختی از گسست از سیاست پدید میآید. (۴) در این ریخت از گسست که در ایران به جهت گستردهگی و پرزور ی عرفان ایرانی فراوان است؛ شکستهای سیاسی دگردیسی مییابد و به گسست از واقعیت و فربود سیاسی و بنیادهای آن میرسد.(۵) یعنی نخست شکست به پیروزی دگردیسی میکند؛ و سپس سیاستمدار ناکام به جایگاه شهید برکشیده میشود.
اگر ادیان را نمونههایی از ریختها ی نخستین سیاستورزی در جهان باستان ببینیم (که بودند)؛ آنگاه در جهانی که (دستکم در ادیان برآمده از پندار خطی از زمان) ارتباط تنگاتنگی میان زیست اجتماعی و پایان تاریخ (آخرالزمان) بود، پیامبران را باید پیامآوران پایان تاریخ و بازیگرانی سیاسیای دید که به پایان سیاست خبر آورده بودند؛ و عجیب نیست، اگر به طور چیره در پهنه ی سیاست شکست خوردهاند. (۶) با این همه هواداران و حواریون از پا ننشستهاند، و نمینشینند و از پذیرش شکست سرباز زدهاند. (چه، فرآیندها ی تاریخی به یکباره نمیآیند؛ و به یکباره نیز نمیروند.)
تاریخ ادیان در این چشمانداز نمونهها ی بسیاری دارد که نشان میدهد، مومنان چهگونه گرفتار بدپنداری تاریخی شدهاند. آنها به جا ی پذیرش شکست و گسست، به گسستی از پیام نخستین تن داده و تاریخی دیگر و پیامی نو آفریدهاند. تاریخ ایران و پیوند آن با اسلام و شیعهگری بهویژه در این بدپنداری بسیار برجسته است. در تاریخ شیعه شکست علی ابن ابیطالب و سپس حسین ابن علی نمونهها ی برجستهای هستند که همهی نشانهگان این بدپنداری را یکجا دارند. ایستادهگی در برابر تاریخ، بازنویسی تاریخ، قهرمانسازی از بازیگران شکستخورده و حتا تکرار چندباره ی تاریخ.
در تاریخ معاصر هم میتوان به محمد مصدق و محمدرضاشاه (و رضا شاه) اشاره کرد، که هم ادامه ی آن بدپنداریها و شهیدبازیها است. گروهی از هوادران آنها در پی گریز از پذیرش شکست این بازیگران و پرهیز از گسست از آنها هستند. نکته ی مهم این داستان آنجاست که شوربختانه هرچند برخی از سیاستمدارها ی کلاش و گاهی نادان در این تکاپوها در پی پرداختن کلاهی برای خود هستند(۷)، اما پیآمد دیرآیند این دست رفتارها ی سیاسی خام به آنجا میرسد که سیاست و منطق شکست و گسست (آزمون و خطا) را در پهنه ی سیاست ناکارآمد میکند؛ و سیاستورزی را پایان میدهد.
خدایان شکست را نمیپذیرند؛ برآمد آن، وقتی پای خدایان به تاریخ باز میشود، سیاست و سیاستورزی در بنیادها تعطیل میشود. یعنی ولایت و ولایتپذبری در هر معنایی، انکار و پایان سیاست است.
اکبر کرمی
پانویسها
۱) برساخت خودبسندهگی (Self sufficiency) و ضرورت آن را در انگاره ی سامانهها نیکلاس لمان (۱۹۲۷-۱۹۹۸) بازکاوی و آشکاریده است.
۲) سیاست آزمایشگاه خدایان است؛ و همه فرابودها و ایدیولوژیها در این پهنه است که میتوانند ضرورت بود و نبود خود را نشان دهند. از این چشمانداز ارادهگرایی و آرمانگرایی را باید ریختی از فرابودگرایی (ایدیولوژیاندیشی) دید که در پهنه ی سیاست جانسختی است. در ساختار و سنتی که خدایان به منطق آزمون و خطا تن نمیدهند، انگار خدایان هنوز نفس میکشند! و طبیعی است وقتی خدا هنوز نمرده است، سیاست نوین هم زاده نمیشود.
۳) از شاهنشانها ی سنت یکی هم آن است که مردمان سنتی بر این باور هستند که تاریخ، تاریخ نادانی است. یا تاریخ خطا کرده است! چنین دریافتی به ایستادهگی در برابر تاریخ هم کشیده میشود. یعنی هم تاریخنویسی را به بیراهه و تاریخ دلخواه نویسی میبرد؛ و هم به تکرار تاریخ میرسد.
۴) این منطق دروغ حکومتها ی دینی و فرابودگرا (ایدیولوژیک) را هم پوستگیری میکند. چه، نشان میدهد که فرابودگرایی در هر ریختی چیز بیش از تکاپوی ایستادهگی در برابر آزمون و خطا و پایین آمدن از دامنه ی هرم قدرت و داوری نیست. یعنی سیاستمدارها گاهی برای رسیدن به قدرت و همیشه برای پایین نیامدن از آن از ادیان و فرابودها پادبهره میبرند.
۵) از این چشمانداز عرفان ایرانی، حکمت خسروانی در دوران پیشاسلامی و باطنیگری، صوفیگری، و شیعهگری در دوران اسلامی را باید گسست در گسست دید؛ گسستی که در گام نخست با تعطیل کردن سیاست (دستکم در عالم نظر) پهنه ی سیاست را یکسر محل ترکتازی انسان کامل و شکستناپذیر میکند؛ و در گام پسین با بودن انسان کامل ناگزیری سیاست و سیاستورزی را از پیش پا ی انسان ایرانی برمیدارد. به زبان دیگر در ایران کموبیش سیاست همواره بارهای پیروانه (تقلیدی)داشته است. این که در تاریخ پادشاهی و ولایتمداری ایران نهاد نخستوزیری هیچگاه استوار نشده است، داستان راستان همین آسیب مزمن است.
۶) تاریخ اسلام و شخصیت و سرنوشت محمد را اگر گزارش چیره ی مسلمانان از تاریخ اسلام را بپذیریم، باید تا حد بسیاری دیگر بدانیم و بخوانیم. محمد حکومتی استوار و پایدار برپا میکند؛ و او را نمیتوان سیاستمداری شکستخورده ارزیابی کرد. او به آسانی از پیامها ی آخرالزمانی خود در مکه میگذرد؛ و به برپاییدن حکومت و سیاست اهتمام نشان میدهد؛ و پیروز میشود. در تاریخ اسلام به نظر میرسد با پیوند اسلام به مدنیت ایرانی است که مسیر حوادث دگرگون میشود. در پیوند اسلام و ایران سنت و حکمت پادشاهی که چیزی نبود، مگر چیرهگی عرفان بر پهنه ی سیاست، به آسانی بر اسلام سوار میشود؛ و پهنه ی سیاست را خالی و تعطیل میکند. محمد عابد الجابری نواندیش مرکشی در «نقد عقل عربی» چنین دریافتی را از پیوند ایران و اسلام پیش میگذارد.
۷) چنین رفتارهایی البته بخشی از سیاست و آسیبها ی آن است؛ و بهآسانی و بهاراده نخواهند رفت. (همانند مردمفریبی) این آسیبها خود ریخت دیگری از نشانهگان چیرهگی سنت بر سیاست است. ریختی از سنتگرایی که هنوز نمیگذارد منطق شکست و گسست در جایگاه مناسب خود قرار گیرد.
مطلب قبلی...
انقلاب رهائیبخش، یا شورش فرومایگان؟ مزدک بامدادان
انقلاب رهائیبخش، یا شورش فرومایگان؟ مزدک بامدادان