پارادوکس نهفته در عنوان رمان از همان ابتدای برخورد با متن، گویای حال و هوای انتقادی آن از دیدگاه فردی، اجتماعی و سیاسی است.
رمان در ۲۳ فصل و ۲۸۰ صفحه تدوین شده. از این ۲۳ فصل، ۶ فصل اختصاص به کیومرث زندیان روزنامه نگار سیاسی زندانی دارد که از همان سطور آغازین متن با خودکشی او وارد متن میشویم.
شخصیتمحوری متن، زنی جوان به نام سپیده است که با زاویه دید اول شخص به مرور و یادآوری گذشته و حال خود میپردازد و حرکت مدام ذهن او میان گذشتهی سنتی و شهرستانی با اکنون مدرن شبه اروپایی و آیندهی مبهم پیش رو، اشارتی است به اضطرابها و تردیدها در انتخاب و نیل به کمال متصور انسانیاش.
وجه پیوند راوی با زندیان، دفترچهی سرخ رنگ حاوی خاطرات و اسرار زندگی اوست که سپیده در روز خودکشی زندیان پیش از رسیدن مامورهای امنیتی آن را برداشته تا بخشی از ستم حکومتی به نویسندگان و فعالان قلم غیر وابسته به نظام حاکم را حفظ کرده باشد.
عناوین بیشتر فصلها با گیرایی ویژهای یادآور مفاهیم فلسفی و روانی عمیقی هستند که ذهن و روان راوی را همواره درگیر میکند؛ عناوینی چون: سفر به انحنا، زمین سخت و سرد، تا خود بی وزنی، ایستادن روی زمین، حرکت روی دایره، ایستادن روی لبه¬ها و علیه سیزیف فراموشکار.
شروع رمان با کلمات موجزی که از مرگ خودخواستهی زندیان -نویسنده و روزنامه نگار مغضوب حکومت- خبر میدهد، خواننده را برای ادامهی خوانش متن برمی انگیزد: " مرد هفتاد سالهای در ساعت هفت صبح روز جمعه اول اردی بهشت درست پیش از بیدار شدن دیگران... خودش را از طبقهی ششم بهپایین انداخت. "
سفر به انحنا، عنوان فصل اول کتاب به توصیف خانهی سرد و نیمه خالی مرد مرده اختصاص دارد. این توصیف توسط سپیده انجام میشود؛ زنی جوان که پس از پایان تحصیلات دکتری در روسیه به تهران بازگشته تا شاید با یافتن شغلی مناسب، جایگاه اجتماعی خود را بازیابد و به تردیدهای هستی شناختیاش پاسخ دهد. فصل دوم با عنوان" زمین سخت و سرد" شروع رویارویی خواننده با سپیده است. صدای ذهن سپیده در طول متن همواره بلندتر از صدای زندگی بیرونی اوست. مرور خاطرات گذشته، باورها و افکار، ترسها و تردیدها، امیدها و آرزوها، اضطرابها و دلتنگیها، سرخوردگیها و تنهاییهای عمیقی که در برخورد با آدمها و محیط در وجود راوی شکلمی گیرند، شناخت لازم از سپیده را به خواننده ارائه میدهد. دلزدگی از سنتهای پوسیدهی القایی خانواده و جامعه و طرد تصویر آرمانی زن به عنوان همسر و مادریمطیع و فداکار، از راوی زنی پویا و مستقل و آگاه میسازد که فارغ از جنسیت، مدام در حال تجربهی ساحتهای جدید ذهنی برای رسیدن به کمال مطلق انسانی خود است.
از مرور زندگی راویمتوجه میشویم که سپیده، دختری جوان است که زادگاهش آستارا را به قصد تحصیل زبان روسی در تهران ترک میکند و این شاید نخستین اقدام شجاعانهی او در آغاز جوانی است و بی توجه به القائات خانواده و در و همسایه و فامیل به دنبال رشتهی مورد علاقهی خود میرود و نه رشتههای پرطمقراق که بیش از هر چیز ویترینی برای فخرفروشیهای خانوادگیاند. او برای ادامه تحصیل به سفارش نیمه تمام یکی از استادانش برای گذراندن دورهی دکتری به روسیه میرود و لابد چون نتوانسته مطابق میل استادِ صاحب نفوذ عمل کند، با قطع بورسیهی دولتیاش با سختی فراوان این دوره را ادامه میدهد. در حین تحصیل با مومو پسری فلسطینی الاصل آشنا میشود و صرفا به دلیل میل مفرطی که به شناخت تن و لذتهای تنانهی همواره تابوی خود دارد، با او همخانه و همراه میشود؛ انتخابی که از همان آغاز، آغشته به انواع تردید هاست. گویی حس انتقامی در کار است از انواع ستمهای محیط سنتی و مذهبی ایران که هرگز زن را مالک و صاحب تن خود نمیداند.
در ادامه سپیده بطور شاید تصادفی با مردی به نام پیام آشنا میشود که شخصیت او در پس پردههای ضخیمی از ابهام، پنهان است و همین رازناکی، دلیلیمی شود برای جذب روان مردد و ناآرام سپیده به سوی او. سکوتها و رد گمکنیها و غیبتهای ناموجه پیام به تدریج خواننده را به او و صداقت رفتارش مشکوک میکند و سرانجام ضربهی نهایی به ذهن و باور راوی و خواننده وارد میشود: گویی که پیام ماموری است که در داخل و خارج از ایران، نقشهای متفاوتی ایفا میکند و آخرینش از دید سپیده به عنوان بازجو پرستار زندیان که از بند رها شده، نقشی بر عهده میگیرد. و شاید در پایان، او همانمردی باشد که اعتماد آذین دوست سپیده را جلب کرده و در صدد پیوستن به اوست.
متن، تنها روایت ترس و شرم و تنهایی سپیده به عنوان نمونهای از زن امروزی ایران نیست که اگر چنین هم بود، متنی در کمال قوت و گویایی و تاثیر میبود. در لابلای روایت زندگی سپیده و زندیان و آذین، اشاره های مستقیم و غیر مستقیم به وقایع سیاسی و اجتماعی ایران کم نیست؛ از انقلاب ۵۷ و تبعات گستردهی اجتماعیاش تا تیر ۷۸ و خرداد ۸۸ و آزار و ایذاهای حکومتی در برخوردهای خشن و خونین با جوانان و دانشجویان دگراندیش و نواندیش تا معرفی پیام در پایان متن به عنوان مامور مخفی امنیتی که با چهره ای متین و موجه و مقبول تا اعماق وجود همهی افراد قدرت نفوذ دارد و یادآور تیپ عاشق معروف شعر معاصر فارسی است که در همان زمان که تو را میبوسد، در ذهن خود طناب دار تو را میبافد.
مرور وقایع تلخ سیاسی و سرخوردگیهای عاطفی راوی همراه است با حضور مداوم آناکارنینای تولستوی در ذهن و اندرون آشفتهی او. گویی آنا با تمام عادتها و سکون و سکوت و دلتنگی و دلزدگی و شجاعت و ترسها و سرانجام با سرکشی و عصیانش علیه قوانین لایتغیر و محتوم جامعه و زندگی، در درون سپیده ادامه مییابد.
سپیده که در سنت شکنی، آنایی دیگر است، بیشتر از آنکه با دیگران در ارتباط باشد؛ با من درون خود در ارتباط و مکاشفه است. او با شجاعت آمیخته به ترس و تردید به تجربهی تمام راههای شاید منتهی به کمال و آرامش میپردازد. او حتی مسکوی مدرن را با آستارای همچنان کوچک و اسیر سنت تاخت میزند و سرخورده به تهران باز میگردد و حتی تن به قبول سفارشهای مذبوحانهی نمایشی تقی تولایی- همکلاس قدیم تازه به دوران رسیدهی کاسه لیس حکومتی - میدهد تا شاید جایگاه شغلیشایستهی خود را بیابد و نمییابد. رسیدن به جایگاه شایستهی خود در چنین نظام فاسدی، هزینهای بسیار سنگینی از پشت پا زدن به تمام اصول اخلاقی و انسانی میطلبد که در توان راوی آزاده نیست. سپیده سرانجام آرامش را در انزوای هر چه بیشتر از جماعت رجالگان حاکم و محکوم باز مییابد؛ در کنار بچه گربهای که تحت حمایت خود میگیرد و بی هیچ آرزوی دور و درازی به سوی دوردستهای جغرافیایی روان میشود. با سویهای پنهان در وجود خود که در قالب وجودی آذین به ترس و قناعت در کنج بایگانی ادارهی حقیر خو کرده و از سر اجباری درونی، قصد پیوستن به مردی خیانت پیشه را دارد که نماد مجسم سنتهای پوسیده است... مردی که عجیب شبیه پیام است.
و تمام اینشخصیتها به نوعی بازتاب گوشه هایی از وجود خود راوی اند؛ آذین بازنمایی ترسهای راوی از جهانهای ناشناختهی نابسوده است و میل ذاتی انسان به سکون و امنیت نسبی در زندگی را نمایشمی دهد. در مقابل، مومو میل به حرکت پر شور به سوی آیندهای روشن تر و متفاوت تر است. پیام لااقل در نیمهی روشن وجودش، نماد میل به سکوت و انزوا و ابهام است و زندیان، آینهی دقی است که در تکههای شکستهاش میتوان سرانجامِ شومِ آزاد اندیشی و و تفکر ناهمسو با سیستم فاسد و استبدادی حکومتی را دید.
نویسنده در واقع به بازنمایی گوشه هایی از زندگی امروز ایرانی پرداخته و روشن بینانه زخمهای زندگی فردی و اجتماعی امروزه روز ایران را از دیدگاه زنی جوان و تحصیل کرده و آگاه از طبقهی متوسط تصویر کرده است. رمانی اجتماعی با صدایی زنانه که میتواند کوره راه انقیاد محض را به روی آیندگان مسدود سازد.
این رمان به تازگی از سوی انتشارات فروغ آلمان منتشر شده است.
لیلی پیشداد
استعفای عقل، قصیدهای از م. سحر