Tuesday, Mar 12, 2024

صفحه نخست » استعفای عقل، قصیده‌ای از م. سحر

M_Sahar_4.jpg

چهارده سَده پیش از میانِ غارِ حرا

به شغلِ غارت و قتل، اعتبار داد خدا
شد اَضرِبوا، هنر و اُقتُلوا، تقدّس یافت
بشر به همّتِ الله گشت با تقوا
به پاس آن که زمین پر شود ز جور و ستم
از آسمان هدایت، فرا رسید ندا:
که خیز و رُعب بر انگیز و بر جهان بستیز
جهاد وَرز و به کشتار باش بی پروا
به دست خشم و غضب تیغ داد نَصّ ِ صریح!
که اینت آیتِ بُرهان و منطقِ گویا
به رُعب کوش و به اِنذار و خَشیَه و اِرهاب
که رُعب، مادرِ نصر است در صفِ هیجا
بزن، بکوب، ببُرّ و غنیمت آر به چنگ
که قتل بر تو حلال است و جنگ بر تو روا
بکُش که کُشتۀ تیغ تو دوزخی ست، ولی
اگر تو کشته شوی در بهشت داری جا!
بکش که حور به آغوش باز پشت در است
به انتظارِ توِ در باغِ جنَّت اُلمأوا
بکُش که جامِ شرابِ طُهور، در کفِ شوق
نهاده غِلمان، تا لب نهی بر آن صهبا
مدار باک به صحرا ز تابش خورشید
که فرشِ توست مُهیّا به سایۀ طوبا
بکُش که عینِ جهادست کُشتنِ کُفّار
بخور که خونِ کسان است شربتِ اعلا
اسیر و بَرده کُن از کودکانِ دارُلحَرب
بسوز خانۀ زردُشت و کُلبۀ بودا
بکُش هرآنکه نگردد به دعوی‌ات تسلیم
زخیلِ ملّتِ موسا و اُمّتِ عیسا
تهاجُم تو جهاد است و شادیِ الله
تو برگزیدۀ عرشی و دیگران اَعدا
بُرید باید دست و شکست باید پای
زبهرِ دینِ مُبین، از یهود و از ترسا
به زورِ نیزه، ز هر ملّتی گَزیت ستان
که باوَرش ز تو بُد دور و راهش از تو جدا
که رسم ِ زندگی‌اش بود بر تو نامکشوف
که رازِ معنوی‌اش بود بر تو ناپیدا
تو از رجالی و خوش بر نساء، قَواّمون
زهر طرف هوَس آمد به کشتزار درآ!
به رختخواب، ز نُه ساله نیز در مگُذر
که از رجالی و درخواه، اگر تُراست هوا
چو نیمِ بیضۀ مرد است قدر و ارزشِ زن
خوشست اگر کُنی از وی حرمسرا برپا
شهادتش نپذیری و ماتَرک ندهی
که قولِ او تُهی از منطق است و از معنا
چنین به تازی صحرا نشینِ بادیه گرد
جوازِ کشتار آمد ز گنید مینا
چنین رسید پیام از سرادقِ ملکوت
نهان به لفظِ عتاب و خطاب دهشت زا:
که جز تو اهل زمین کافرند،‌ای مؤمن!
که جز تو اهلِ جهانند کور،‌ای بینا!
جهان به تهمتِ اسلام، گشت دارالکفر
جنون، حکیم شد و عقل داد استعفا
به این بهانه که حق می‌دهد مرا پیغام
ز سوی عالمِ اعلی به عالمِ سُفلی
به خونِ اهل زمین تشنه گشت لشکرِ ظلم
به حکم قادر یک دین و قاهر یکتا
شگفت آنکه به جز اُقتُلوا نداشت به لب
کلامِ دیگری آن پیکِ آسمان پیما
برای اَسلمو یش تسلموا توقّع داشت
به زخمِ خنجر نادان ز پیکرِ دانا
چنین، هجومِ توحش جهانروایی یاقت
به ضرب تیغ و تبر، بر تمدّنی والا!
مگر به چشمِ خِرَد در رویم ازین دهلیز
مگر به پای هنرِ، بگذریم ازین صحرا!

‌م. سحر
۸/۳/۲۰۲۴
https://msahar.blogspot.com/



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy