این عنوان که نام نمایشنامهای از ماتئی ویسنیک با ترجمه تینوش نظمجو است، پیوسته در ذهن من طی زمانهای دور و دراز تداعیهای غریبی داشته است. بدن زن. موضوع این نمایشنامه بر سر گفتگوی زنی است که مورد تجاوز پنج سرباز قرار گرفته با زن دیگری که روانشناس است و در واقع نویسنده از این فضا برای خشونت و تجاوز و ویرانی جنگ استفاده میکند.
وقتی سر رومینا اشرفی با داس پدر بریده میشود، یا سر بریده دختر اهوازی در دست شوهر، یا بدن زهرا کاظمی که با تجاوز و شکنجه کشته میشود، یا تن نیکا که مورد مناقشه تجاوز قرار میگیرد، ماجرا بر سر همین پیکر زن است.
زیر کلمات باتوم، داس، چاقو، یا بطری نوشابه برای تجاوز، یک فالوس، خفته است. حتا آنجا که زنی تنفروشی میکند برای چند اسکناس، یا یک موبایل، حتا آنجا که زنی سفره تنش را برای ناشر و استاد و رییس و شاعر و کارگزارها پهن میکند، حتا آنجا که زنی در محیط کارش در آسانسور، تنش را به دستهای مدیرکل هبه میکند، زیر همه این صحنهها که از مستی جنونآور شهوتی کور سیراب میشود، فالوسی آخته دیده میشود.
فالوس آخته، نماد سرکوبی پدرسالارانه و توتالیتاریسم است. همین آخوندک جلقی هم که مزه فالوس را به او چشاندهاند، خوب میداند که بدن زن میدان نبرد است، بخصوص اگر زن تن خود را از بازی در قواعد مناسبات توتالیتاریسم خارج کند.
این نظام فکری در پس ذهن سنتی مردمان این سرزمین از دیرباز بوده است. بهرهبرداری از قدرت با بهرهبرداری از پیکر زن همسو میشود و چنین است که به گمان من، مردانی که بیشترین تنوع جنسی بیمارگونه را در ذهن میپرورند، به نوعی با نظام توتالیتر یکی میشوند. گاه حتی آنها برای برخورداری از منفعتهای بیشمار توتالیتاریسم، زنان را ملعبه میکنند. از ثمرات همین نظام بیمار، این که گاه برخی زنان از همین فالوس مداری علیه مردان بهره میبرند. این را در تفکر زنان همسو با توتالیتاریسم به خوبی میشود دید، زنانی که بازی نیرنگ و فرصتطلبی و تجاوزپسندی در ساز و کارشان است. آنها بازی تجاوزگری را آموختهاند و میدانند تنشان چگونه به دوام وضع موجود و رساندن آنها را به مقصود یاری میرساند.
امری که ویلهلم رایش، آن را در کتاب مشهور خود با نام "روانشناسی تودهای فاشیسم" برملا میسازد و عقدههای جنسی را زمینه ساز بروز توتالیتاریسم و پدرسالاری میداند و راه رهایی از آن را در شناخت ارگاسم میداند. او ویرانگری و تخریب را در عدم شناخت ارگاسم ریشه یابی میکرد و اینکه تنها با ویرانگری نظام پدرسالاری میتوان به ارگاسم و خوشبختی دست یافت. امری که همین مفهوم پیکر زن چون میدان نبرد را برای ما از نو تعریف میکند.
اما پیکر زن، زنی که حتی اندکی از سرسپردگی آزاد شود، زنی که صدایش را بلند میکند، زنی که در حین شیر دادن به نوزادش با چشمان هیز آخوندکی سراسر شهوت زده با تمام وجودش فریاد میکشد، تن فالوس مدار توتالیتاریسم را به لرزه درمیآورد. او فالوس پوسیده و هراسیدهی خودکامگی را به وحشت میاندازد.
صدای این زن، صدای رومینا و نیکا و مهسا و آرمیتا و سارینا و حنانه و حدیث و آن همه دیگران است.
صدای همه آن پسران و دختران.
رکسانا حمیدی