Thursday, Mar 14, 2024

صفحه نخست » در باب دفاع از مسیح علینژاد در مقابل ف.‌ م. سخن‎، علی اصفهانی

Masih_Alinejad.jpg

باز چیزی گفت این ف.‌ م. سخن
کآتشی زد گفته‌اش بر جان من
گفت آمد آن مسیح از پشت کوه
اجنبی‌ها داده اندش این شکوه
گر مرا شک بود در نادانی‌اش
دُم برای استخوان جنبانی‌اش
مطمئن گشتم که مزدور کسی است
یا رژیم و یا کس و یا نا کسی است
ما همه دانیم تاریخ مسیح
کز کجا آمد چگونه شد مسیح
او توانا دختری بود از شمال
صاحب احساس و بس پر شور و حال
در نوشتن با کفایت هوشیار
در مقام گفتگو با اقتدار
کس نکندی همچو او جانانه پوست
از وکیل مجلس ار دشمن چه دوست
آنچنان بر مجلسی‌ها شد هوار
کآمدند از دست او در جیغ و جار
هر وکیل الدوله‌ای زو خسته شد
عاقبت راهش به مجلس بسته شد
چون که شد هشتاد و هشت و جنگ شد
شهر تهران از برایش تنگ شد
لاجرم ترک وطن کرد او به قهر
بی پناه آمد به غرب از ده به شهر
لیکن از یاد وطن غافل نشد
سوی خاموشی دلش مایل نشد
از همان لحظه که پاش اینجا رسید
از ندا گفت و ز سهراب شهید
یک به یک نام شهیدان ثبت کرد
نام آن نیکان به نیکی ضبط کرد
هر کجا دربی به رویش باز شد
از قیام سبز گفت و آنچه شد
اندک اندک با لیاقت‌های خویش
پله پله رفت بالا بیش و بیش
او به زور بازوی خود شد سدید
تا که خلقی را به سوی خود کشید
همتش همسنگ یک صد پادشاه
جز که احساسش ندارد فر و جاه
لیک ما مردان کم زور و حسود
می‌زنیمش بی امان اما چه سود
او به هر ضربه، قوی تر می‌شود
راه خود را می‌گشاید می‌رود
عزم او جزم است اندر این نبرد
آتش او نفسرد زین آب سرد
او به نسل تازه جنگی یاد داد
کآتش‌اش بنیاد خصمان باد داد
گر که ملایان به خونش تشنه‌اند
بر کمین بنشسته در کف دشنه‌اند
بهر آن باشد که چون رستم زد او
تیر بر چشمان رویین تن عدو
تیر زد بر چشم آن اسفندیار
کرد دنیا را به چشمش شام تار
او به خوبی پوشش زن را گُزید
پاشنه یْ آشیل ملا را بدید
گر یکی زین کارهایی را که کرد
کرده بودی کافی آمد نزد مرد
گر رژیم و نوچه‌هایش زخمی‌اند
در پی اِمحاش با بی رحمی‌اند
خود نشان قدرتش در کارهاست
چون ز سوراخی کشیده مارهاست
می‌دهم معیار، دستت‌ای عزیز
تا توانی یافت آلوده از تمیز
هر کسی دشنام او گوید بدان
از شمار جاهلان بُد یا بَدان
یک نفر از موی او آید به خشم
شخصی از آواز او گرید به چشم
یک نفر گوید چرا هست او شلوغ؟
شمع او از چه شدستی پر فروغ؟
یک نفر گوید چرا او لاغر است؟
وان دگر غمگین که دستش ساغر است
یک نفر گوید که او صد سال پیش
پیش ملایی بخواند آواز خویش
بس کنید‌ای لشکر جهل و جمود
دست بردارید از این جنگ و عنود
یک زنی از خطه مازندران
با سلاح عشق و نیروی زبان
اقتداری در کف آورده سترگ
تا به توفیق‌اش کند کاری یزرگ
گر توان‌ات نیست تا یاری کنی
پس چرا در چشم او خاری کنی
او پی آزادی ایران ماست
او شراری زآتش ایمان ماست
شعله‌هامان را به دست هم دهیم
تا از این تاریکی شب وا رهیم
کاشکی ف.‌م. سخن ساکت شود
وآتش این شعله داران نفسرد

علی اصفهانی
کانادا
۱۴ مارچ ۲۰۲۴



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy