ویژه گویا
۴۵ سال از عمر حکومت نکبتبار اسلامی گذشت. در این بیشاز چهاردهه حکومت مشتی آخوند بیمایه، ریاکار و جانی، نه تنها ایرانیان زیانهای جانی، مالی و فرهنگی فراوانی دیدند که سرمایههای بسیاری نیز از ایران بهبادِ فنا رفت و طبیعت ایران نیزآسیبهای فراوانی دید که بخشی از آن ثمره ناکارآمدی و ویرانسازی حکومت بود. اپوزیسیون ایران، باهردیدو باوری، شوربختانه نتوانست یکجبهه استوار، رزمنده و با برنامهای روشن ایجادکند تا بتواند یک آلترناتیو قابلِ پذیرش برایِ حکومت کودککش اسلامی در برابرِ مردم ایران و جهان بگذارد. این نوشته کوتاه بر دوجنبه از زمینه این ناکامی تاکنونی انگشتمیگذارد و خوانندگان گرامی را نیز به داوری فرا میخواند شاید بتوانیم با تکیه برخردِ جمعی بر برخی از این گرفتاریها چیره شویم.
۱. کوشش همه جانبه حکومت برای جلوگیری از ایجاد یک اپوزیسیون نیرومند با رذیلانهترین و تبهکارانهترین شیوهها. در این راه آنان از انجامِ هیچ جنایت و پروپاگاندایی ابا نداشتهاند. گذشته از آن در فضایِ مجازی نیز لشگری از مزدورانِ میهن فروش زیرِنامِ " ارتش سایبری" شبانه روز در حال خرابکاری و توطئه بوده و هستند تا از پیوستگی اپوزیسیون حکومت جلوگیری کنند. چون در این باره فراوان گفته و نوشتهشده و همگان در این زمینه بیش از من نیز آگاه هستند، نیازی به توضیح بیشتر نمیبینم.
۲. ولی مهمتر از آن، نارسایی فرهنگی و کمبودهایی است که گریبانگیر همه کوشندگان سیاسی/ اجتماعی/فرهنگی ایرانی است که دست حکومت را باز گذاشته است که هر جنایتوخیانتی نسبت بهمردم و مبهن ما روا بهدارد. من در اینجا بیتفسیر بیشتر از یکسند سود میبرم. نوشتهای از یکی از چهرههای درخشانِ ادبوفرهنگ ایران که شوربختانه در قتلهایِ زنجیرهای حکومتی، که مُهر ابدیِ افتخار برپیشانی آخوند علی خامنهای است، جانِ شیریناش را گرفتند. سندی از زندهیاد محمدمختاری، شاعر، نویسنده و مترجم (زاده ا اردیبهشت ۱۳۲۷ ـ کشتهشده در ۱۲ آذر ۱۳۷۷). امیدوارم خوانندگانِ گرامی بهدقت به بندبندِ این نوشته او توجه کنند که درباره شکاف و دو دستگی در کانون نویسندگانِ ایران پس از انقلاب در ۱۳۵۸ است و زندهیاد مختاری در درآمدی بر کتابش: "انسان در شعر معاصر" که در ۱۳۷۲ منتشر میشود به وارسی وبررسی آن میپردازد. من کتاب را نداشتهام و این بخش را از جلدِ دومِ "بخشی از تاریخ جنبشِ روشنفکری ایران" نوشته آقای دکتر مسعود نقرهکار برگرفتهام. عیننوشته آمده است بدون دستبردن در ساخت و انشایِ آن. زندهیاد مختاری در بخشی مینویسد:
"کم کم مانند بسیاری دیگر در مییافتم که انگار در این جامعه، از منتهیالیه راست تا منتهیالیه چپ، کموبیش و با اختلافها و تفاوتهایی، اغلب گرفتار همین معضل هستیم. و با توجه به آنچه در جامعه میگذشت، کم کم روشن میشد که کمتر کسی کسی را قبول دارد. کمتر کسی حق و حضورِ دیگری را رعایت میکند. کمتر کسی با حفظِ استقلالِ نظرِ دیگری، میتواند با او همآهنگی کند. احترام گذاشتن به نظر و عقیده مخالف کمتر محلِ اعتناست. احترام اساساً خاص همنظران و همفکران است. تنها کسی شایسته احترام است که با ماست. و آنکه با ما نیست الزاماً برماست، و احترام گذاشتن به موجودیت او بیمعناست. مخالف نه تنها قابل احترام نیست، بلکه در خور هتک منزلت و شأن و حرمت نیز هست. هرمخالفی خواه ناخواه یک دشمن به حساب میآید، هردشمن نیز تنها درخور ستیز و خصومت است. غالباً هرکس حاضر است با کمترین اختلافِ نظر، خط بطلان بر هستی دیگری بکشد. غالباًهرکس در پی آن است که دیگران پیروش باشند و برآنست که تنها خود و گروهش درستند، و دیگران حتا اگر اختلاف اندکی با آنها داشته باشند، چون عین آنها نیستند، نادرستند. هرکی خود را محق میداند که از زبان همه سخن گوید، و به جای همه تصمیم بگیرد، و هرگونه مخالفت با این خود منصوبکردگی رامخالف با مصالح عمومی بنگارد، و حتا خیانت به حساب بیاورد. این در حالی بود که همه از اتحاد نیز سخن میگفتیم. اما مقصودمان انگار پیروی دیگران از ما بود. همه خواستار دموکراسی بودیم. اما از اینکه در عمل مجال حرف و کار و زندگی را از دیگری دریغ کنیم، ابایی نداشتیم. این ویژگی و مشخصه همچنان برقرار هست و هست. معلوم نیست کی از چنین مشکلی خواهیم رست. جالب توجهترین بخشِ مشکل نیز در این است که هریک غالباً در حرف و سخن همین ایرادها و انتقادها و مسایل و پیشنهادها را داریم منتهی همیشه دیگری و دیگران را مسئول آن میدانیم. چنانکه در این امرگاه رساله یا مقالۀ ارزندهای هم در گذشته نوشته شده است. درحالی که مشکل فرهنگی ما که همآن حذف و نفی و دفع دیگری است، همچنان پا برجاست و متأسفانه گاه ابعادی عظیم و ویرانگری نیز یافته است، به ویژه هنگامی که پای قدرت نیز درمیان بوده است... "
(برگهایِ ۲۲۰ و ۲۲۱ جلد دوم بخشی از تاریخِ روشنفکری ایران. تاکیدها از من است)
این مشکل، با وجود اندک تکانهای و گامی هرچند کوچک بهپیش ولی همچنان دامنگیر ما ایرانیهاست. به راستی که از ماست که برماست!
کوروش گلنام
عزایِ عظما، مهران رفیعی
"میخواهم زنده بمانم"، مسعود نقره کار