مهدی نصیری
بخش نخست: همزمان، دو تحلیل اشتباه (به زعم حقیر) در باره رابطه آمریکا و غرب با ایران در اذهان بسیاری ریشه دوانیده است:
۱. عامل اصلی رفتن شاه از ایران و پیروزی انقلاب ۵۷، تصمیم و توافق پشت پرده آمریکا و غرب با رهبران انقلاب بود.
۲. منافع آمریکا و غرب در بقای جمهوری اسلامی است و اجازه نخواهند داد این نظام ساقط شود.
نقد و بررسی اشتباه اول: شواهد بسیاری علیه این دیدگاه که اغلب از سوی طرفداران نظام پادشاهی پهلوی مطرح می شود، وجود دارد که هم آمریکا و هم انگلیس و دیگر کشورهای غربی تا چند ماه مانده به بهمن ۵۷، مدافع نظام پهلوی بودند و با محمد رضاه شاه به عنوان متحدی مورد اعتماد ـ که البته بعضا قدرت نمایی هایی هم در برابر آنها داشت ـ تعامل داشتند. تا قبل از آبان ۵۷ اظهار نظرهای مقامات آمریکایی و انگلیسی در حمایت از شاه است واگر در مواردی چون نقض حقوق بشر و یا فقدان دموکراسی مورد انتقاد مقامات غربی قرار می گرفت نه به خاطر تضعیف شاه که به جهت تقویت و حفظ او بود.
از نیمه دوم ۵۷ بود که با اوج گیری تظاهراتهای میلیونی ایرانیان، تحلیل و جمع بندی آمریکا و غرب به این سمت و سو رفت که امکان مهار انقلاب و بقای شاه وجود ندارد اما در گام اول تلاش کرد با تغییراتی چون رفتن شاه از ایران و نخست وزیری بختیار انقلاب را مهار کند و در ادامه به دلیل عدم توفیق، وارد مذاکره با چند تن از اطرافیان آ خمینی برای تعامل و همکاری با نظام سیاسی آینده شد.
تحلیل غرب از این که شاه امکان بقا ندارد و انقلاب قابل مهار و توقف نیست کاملا واقع بینانه بود و در برابر این وضعیت، تنها امکان، تشویق ارتش به کودتا علیه انقلاب بود که قطعا به خونریزی ای بسیار گسترده و شکست می انجامید و حتی خطر تسلط مارکسیستها و چپها را با حمایت شوروی در پی داشت.
بر خلاف روایتهای شایع چند دهه گذشته، بر اساس اسناد منتشر شده سازمان سیا در ۴ سال پیش، معلوم شد که ژنرال هایزر آمریکایی نه برای تشویق ارتش به کودتا که برای جلوگیری از یک کودتای خسارت بار و خونین به ایران سفر کرده بود.
البته آمریکا امیدوار بود که رهبری انقلاب به دلیل مذهبی بودن بدامن شورویها نمیغلطد و میتواند با نظام جدید وارد تعامل برد ـ برد شود اما از سوی دیگر گویا جنون غرب ستیزی انقلاب ۵۷ را پیش بینی نمیکرد و اینکه نظام انقلابی وارد ستیزی کور با آمریکا و غرب شده و تا ۴۴ سال بعد ادامه پیدا میکند، هر چند اگر این را هم حدس میزد، به نظر میرسد گزینه دیگری جز تلاش برای تعامل با ج ا نداشت.
اگر آیت الله خمینی درکی درست و خردمندانه از سیاست و روابط بین الملل می داشت و با تاثیرپذیری از اسلام تکفیری سلفی و اخوانی و فداییان اسلامی و با فضا سازیهای رندانه و شیطنت آمیز چپها و توده ای ها به دام غرب ستیزی نمی افتاد، شاید می توانست نظام اسلامی مورد نظر خود را با همه وجوه غیر دموکراتیک اش مستقر کند و حکمرانی ای مشابه کشورهای پادشاهی عرب منطقه تجربه کند، اما بخت یار او و مردم و کشور ایران نبود و حاصل انقلاب ۵۷، در مجموع عقب ماندگی و زندگی ستیزی و استبدادی بسیار قوی تر از استبداد پیش از انقلاب با رنگ و لعاب دین و مذهب بود و حالا در چهل و چهارمین سال عمر نظام، از یک سو در جبهه خارجی، ایران و ایرانیان را با خطر جنگ خطرناکی دیگر مواجه کرده و از دیگر سو در اوج فساد و تباهی و ناکارآمدی در حکمرانی، نبردی خیابانی با زنان و بانوان مظلوم و بی دفاع راه انداخته و کاملا در لبه پرتگاه قرار گرفته است.
آیا آمریکا و غرب موافق بقای چنین نظام و رژیمی هستند و مانع از فروپاشی و سقوط آن خواهند شد؟ پاسخ این پرسش را در یادداشت بعدی خواهیم داد.
تقاطع تنشزایی
تذکر رهبری به مسئولان دربارهی گشت ارشاد